این داستان تقدیم به شما

با سلام خدمت همه من اولين باره كه داستان مينويسم پس اگه كم و زياد و غلط غلوط داشت ببخشيد…
***
من ندا هستم بيست سالمه و از تهران هيكل خوبي دارم سينه سر بالا و قدمم ١٧٠ از موقعي كه سه سال پيش پدر مادرم جدا شدن وبابام دوباره ازدواج كرد من ترجيح دادم پيش مامانم بمونم … مامانم با تمام مخالفتهاي خانواده يه خونه گرفت و با هم زندگي ميكرديم من خودم با پسرهاي زيادي رابطه داشتم ولي از پشت و در حد لب و سينه وغيره خيلي هم حال ميكردم از اين كه ازادي خوبي دارم و از هر كس بخوام ميتونم استفاده كنم وباهاش حال كنم بعد از طلاق مامانم حسابي خودشو رو كرد طوري كه ميرفتيم بيرون من ميترسيدم پليس بگيرتش تريپهاي خفن ساپورت و مانتوهاي رنگي جلو باز و همه مردها چشاشون واسش در ميومد ميدونستم با يكي دو نفري رابطه داره ولي منم به روش نمی اوردم  چون خودمم مشغول حال كردنهاي خودم بودم
 
چهار ماهي ميشد با يه پسري دوست بودم خوب وخشكل وپولدار بود با هم كلي خوش بوديم و خدايي هوامم داشت ونميزاشت كم بيارم (البته مامانم ميدونست دوست پسر دارم ) تا اين كه يه شب مامانم مسموم شد وحالش خيلي بد بود منم بيرون بودم به گوشيم زنگ زد منم خودمو رسوندم خونه كه ديدم حالش خوب نيستو بايد ببريمش درمانگاه تو اون حالت ديگه فكرم به جايي نرسيد و از عرفان خواستم كه ما رو ببره درمانگاه رسيديم ( خلاصه تر ميگم ) واسه مامان سرم زدن و ازمايش گرفتن و يه دو ساعتي اونجا بوديم عرفانم كلا كنار ما بودو خلاصه برگشتيم سمت خونه كه عرفان گفت بزار شام بگيرم بريد خونه بخوريد شام و گرفت و ما رو رسوند خونه و به اسرار شديدد مامانم اومد شام پيش ما . شامو خورديم وبعدش عرفان رفت

 
دو روز بعد از بيرون اومدم خونه ديدم مامانم داره اشپزي ميكنه و تريپش هم مثل هميشه بود و بهم گفت برو لباساتو در بيار تا نهار حاضر بشه رفتم تو اتاق داشتم لباسامو در مياوردم كه ديدمم گوشي مامان زنگ ميخوره البته گوشي دومش كه كسي نميدونست نيگا كردم ديدم نوشته الهام . مطمعن بودم پسره چون دوستاش به اون خط ثابتش زنگ ميزدن فضوليم گل كردو گوشيشو برداشتم و شروع كردم نيگا كردن كه يهو تو تلگرامش عرفان و ديدم كه به اسم الهام سيو بود يهو دنيا دور سرم چرخيد ميخواستم جيغ بزنم داشتم اروم گريه ميكردم و ميخوندم كه فهميدم مامان خانم همونشب شماره عرفان و گرفته و اون هم پايه با مامان جفت شده بودن

 
مامان عكس سينهاشو كسشو لباشو فرستاده بودو عرفانم عكس كيرشو واسه مامانم فرستاده بود و همش قربون صدقه هم رفته بودن و كلي حرفاي سكسي كه دلم ميخواد بكنمت پسكي بيام پيشت و مامانم بهش گفته بود خبرت ميكنم تو اين دو روز هم با هم يه بار بيرون رفته بودن ولي همش تو ماشين و مالشي بوده عرفان نوشته بود ذلم سينهاتو ميخواد دوباره بگيرمشون تو دستام و اون كس تپلتو گاز بگيرم و بكنمش منم يه كم خودمو اروم كردمو اومدم از اطاق بيرون..
 
نوشته: یه مادر جنده ی بدشانس

 

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *