این داستان تقدیم به شما
سلام
من پریسا هستم 26 ساله از رباط کریم تهران عاشق سکس ضربدری ام و هرکاری می کنم شاید بتونم به این خواسته دلم برسم راستشو بخواین دلم میخواد سکس با کسی غیراز شوهرمو تجربه کنم و توی آغوش مرد دیگه ای ارضا بشم وبشوهرم هم خیانت نکنم وگرنه بخاطر زیبایی ام هر مردی از خدا میخواد بهش چراغ سبز نشون بدم و اگه بخوام خیانت بکنم هرمردی رو که دلم بخواد میتونم به راحتی بدست بیارم
اما میخام وقتی من توی آغوش مرد دیگه ای لذت می برم شوهرمم با زن دیگری سکس داشته باشد
تاوقتی شوهرمو بازن دیگری درحال سکس می بینم بخاطر حس حسادتی که پیش میاد من هم برای تلافی با تمام وجود خودمو در اختیار مردی که قراره منو بکنه بذارم تا به اوج لذت برسم و انواع پوزبشن ها راو حتی سکس همزمان با دو مرد را که یکیشون شوهرم باشه رو تجربه کنم
بعضی ازدوستای خانوادگیمون روهم دلم میخاد باهاشون اینکارو بکنیم اما بی انصافا بعضاشون فقط میخوان منو بکنن و حاضربه ضربدری نیستن حالابگذریم از اینکه زن بعضیاشونم به جای یکی چن تا دوست پسر هم دارن
خلاصه
چن روزپیش خونه دوستم مهرانگیز بودم که زن خوشگل و خوش تیپیه اونم 29 سالشه و دوتابچه هم داره
گوشیشو بهم داد تا چن تاکلیپ رو ببینم و خودش رفت توی آشپزخونه چای ومیوه بیاره که پیامی واسش اومد ک ناخواسته خوندمش نوشته بود خوب میدونی که هلاکتم بیشتراز این منتظرم نذار.
کنجکاو شدم و چن تا از متن های قبلی شو هم خوندم
نوشته بود اگه به من افتخاربدی که به وصل هم برسیم خوشبخت ترین مرد روزگار میشم
گرمی تن تو منو به زندگی امیدوار میکنه ناامیدم نکن ای عروس رویاهایم بذار فقط یکبار. باهم سکس روتجربه کنیم
و …….
مهرانگیز هم برایش نوشته بود
نه نه توروخدا بس کن
تاالان هم خیلی اشتباه کردیم
باحرفات منو تحریک میکنی
کاری نکن آبرومون بره. قول خودتو یادت رفته. اول گفتی ففط باهم حرف بزنیم.و همدم هم باشیم که من رو حرفت حرفی نزدم و قبول کردم چون منم به همدمی که باهاش دردودل کنم نیاز داشتم ولی بعدش حرفهای احساسی زدی و ازمن خواستی بجای تلفن و تلگرام حضوری باهم بیرون بریم که رفتیم
البته خوش گذشت ولی تو از رابطه دوستانه ای که داشتیم پاتو جلوتر گذاشتی و کم کم دستامون تو دست هم رفت وباحرفهای عاشقانه بعدشم منو خام کردی و از هم لب گرفتیم و رابطه عاشقانه شد
ومن هم اسیر توشدم
کاری کردی که وقتی پیشتم خیلی راحت. دستامو توی دستات بذارم و بهت اجازه بدم بوسم کنی نوازشم کنی و ……
دیشبم که به بهونه گرفتن خودکار اومدی در خونه خیلی راحت منو بغل کردی من هم که تسلیم تو شده ام و انگار منو جادو کردی و لب و گردنمو حسابی خوردی که اگه دخترم از خواب بیدار نمی شد و منو صدا نمی زد و کمی بیشتر می موندی حتما کاری که نباید بشه رو میکردی
خواهش میکنم تمومش کن یا کل رابطه رو یا این درخواست سکس رو
……
و من همچنان غرق خوندن پیامها بودم که صدای مهرانگیز منو به خود آورد
که چایی تعارف میکرد
لبخندی زدم و گفتم اون مرد خوش شانس کیه که تونسته تا مرحله سکس باهات جلو بره؟
رنگش قرمز شد وبا دستپاچگی و
باتعجب پرسید پیامارو خوندی؟
گفتم آره حالا بیا تا مث دوتا دوست خوب باهم حرف بزنیم
بنده خدا خیلی خجالت می کشید واسه اینکه آرومش کنم گفتم. حالا توهم. ببا پیامهای من وبخون ببین من چن تا عاشق دلخسته دارم
که منتظرن بهشون چراغ سبز نشون بدم که بیان منو بکنن
یکی که چیزی نیس
باتعجب نگام کرد و هیچی نگفت
ادامه دادم و گفتم اتفاقا واسه مشورت با تو اومدم اینجا که راه حلی پیدا کنیم بارهم باتعجب نگام کرد و منتطر ادامه حرفام شد
خلاصه بعداز کلی حرف زدن آروم شد وخیالش راحت شد که از طرف من مشکلی براش پیش نمیاد
من هم از فرصت استفاده کردم و موضوع خودمو باهاش درمیون گذاشتم وازش خواستم منو یاری کنه
اول باور نمی کرد ولی وقتی قسم خوردم که دنبال همچین برنامه ایم کمی سربسرم گذاشت و گفت ولی شوهرم تورومث خواهر خودش میدونه و بعیده باهات رابطه عاشقانه برفرار کنه
من هم به شوخی بهش گفتم حالابذار وارد کار بشم ببین جلوچش خودت چه جوری این خواهرو جر میده و قول میدم شوهرم خیلی بهتر و بااحساس تر از این آقاهه باهات تا کنه و اگه این رابطه برقراز بشه میتونه رابطه ای همیشگی باشه و صاحب دوتا شوهر میشی بدون ترس از آبروریزی
بهش گفتم من کاری به رابطه تو با اون آقا ندارم میخای ادامه بدی یاندی به خودت ربط داره ولی از امروز باید خودتو به شوهرم نزدیک کنی من هم از امروز میخام خودمو واسه شوهرت آماده کنم هووی عزیزم
بعد از کلس حرف و برنامه ریزی قرار شد من و مهرانگیز برای ایجاد رابطه عاشقانه. باشوهرهای همدیگه از همون روز دست به کار بشیم برای اینکه خیال مهرانگیز راحت شود. که این قضیه شوخی نبس اول من باید اقدام می کردم
قرار شد به بهونه ذفتن به جشن تولد یکی از دوستامون مهرانگیز بچه ها را ببره خونه مادرش بذاره
خودشم مثلا بره حموم تا وقتی من ساعت 5 عصر میرم خونشون بتونم بااردلان تنها باشم و …..
به خونه خودمون برگشتم طبق نقشه ساعت 5 عصر مجددا رفتم درخونه مهرانگیز و زنگ درو زدم
با آرایش بسیار خفنی منتظر موندم تااینکه اردلان گوشی آیفون روبرداشت بعداحوالپرسی گفتم به مهرانگیز بگید بیاد بریم داره دیرمیشه
اردلان در رو باز کرد و
گفت مهری تازه رفته حموم دوش بگیره حالا شما تشربف بیارید داخل تا حاضر میشه
گفتم عجب دختر تنبلی شده این مهری ( مهرانگیز) خانوم و وارد حیاط شدم
اردلان هم از ساختمون بیرون اومد که بیاد استقبال من
عمدا خودمو به زمین انداختم که مثلا پام پیچ خورده و جیغ بلندی کشیدم
اردلان بدو بدو اومد بالاسرم وایساد وگفت چی شد پریسا خانوم؟
من هم دستمو به طرفش دراز کردمو گفتم انگار پام شکست
همش تقصیر این کفشای پاشنه بلنده
دیدم دستمو طوری از روی مانتو گرفت که به وستم نخوره
من هم عمدا با اون یکی دستم بازوشو گرفتم و بلند شدم وقتی کنار قرار گرفتیم چشامو خمار کردم و لبمو می گزیدم آه میکردم بعدهم دستمو دورگردن اردلان. وگفتم کمک کن بتونم راه برم و حسابی خودمو بهش چسبوندم راه افتادیم اما انگار معذب بود ومیخواست ازمن فاصله بگیرد بهش گفتم عزیزم نمیتونم خوب راه برم بیا دست بنداز دور کمرم بلکه بتونم راه بیام
اوهم چاره ای نداشت و دست انداخت دور کمرم که من آهی کشیدمو سرمو گذاشتم روی شونه اش. و گفتم جشن دیگه بی جشن بااین حال چطور برم برقصم
اردلان گفت خداکنه آسیب جدی ندیده باشی
گفتم پریسا قربونت بشه اینقدر بفکر منی عزیزم لبمو گذاشتم رو صورتش بوسیدمش و خودمو بیشتربهش چسبوندم و اون یکی دستمو گذاشتم روی سین بازوش گفتم درد دارم وایسا و سرمو به سینش می مالیدمو به بازوش چنگ میزدم که مثلا دردش خیلی شدیده و سرموبلند می کردم توصورتش نگاه می کردم و آه می کشیدم او واسه اینکه نیفتم مجبورشد محکم منو بگیره
حالا روبروی ایستاده بودیم یک دستم دور گردنش بود اون یکی دستم دور کمرش سرم روی سینش بصورتش آه می کشیدم اوهم دور کمرمو گرفته بود کاملا به چسبیده بودیم منم اون پایی که مثلا آسیب دیده بود رو بلند می کردم تکونش میدادم با اینکار اردلان تحریک شده بود وکیرشو که سیخ شده بود کاملا حس می کردم و مرتب آه می کشیدم. اردلان طفلکی نمیدونست چکارکنه
کیرش قدعلم کرده بود
تن ظریف من بهش چسبیده بود
و باحرکات سکسی امانشو بریده بودم اوهم درحالی که سعی می منو کنار درختچه های داخل حیاط بکشونه بدنمو نوازش میکرد و گفت بریم روپله ها بشین تا مهری رو بگم بیاد
آهسته گفتم فقط خدا کنه مارو تو این وضعیت نبینه که امکان داره به ما شک کنه وخیال کنه داریم باهم حال می کنیم
گفت نه عزیزم نگران نباش تازه رفته تو حموم گفتم خداروشکرو کمرمو تکون دادم و بیشتر بهش چسبوندم و گفتم منو بگیر دارم میمیرم
احساس کردم متوجه شد که حرکاتم نمایشی و عمدیه چون اوهم کیرشو روی کوسم تنظیم کرد وکمرمو به خودش چسبوند دستشو زیر رونم گذاشت و رونمو بلند کرد و گفت الان درستش می کنم…
ادامه دارد
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید