این داستان تقدیم به شما

سلام. من فرهادم و ۳۱ سالمه.من دکترای فیزیوتراپی دارم و تو یک بیمارستان تو یه شهر دیگه مشغولم و اونجا هم آپارتمان اجاره کردم.این داستان همین چند ماه پیش تو زمستان ۹۶ اتفاق افتاد…
***
 
من تو بیمارستان با خیلی صمیمی نیستم.با ۳ نفر خیلی صمیمی هستم.یکی از همکارام که همشهری خودمون هست و ۳۷ سالشه و دوتا بچه هم داره اسمش سعید هست که باهاش خیلی راحتم.سعید خیلی آدم خوبیه و باهاش رفت وآمد خانوادگی دارم.با هم میریم گردش و خرید و خلاصه خیلی صمیمی هستیم.سعید یه اخلاقی که داره خیلی احساساتی هست.خیلی زود قهر میکنه..منم خیلی بهش وابسته شدم.مثل داداش هم هستیم. این ماجرا روز ۱۳ بهمن اتفاق افتاد.سعید چند روز بود خیلی پکر بود .همش تو لاک خودش بود.منم کم کم نگرانش میشدم اما اصلا چیزی نمیگفت..اون شب بهش گفتم که شام بریم خونه من و بعدش یه فیلم خوب دانلود کردم ببینیم.آخه سعید عاشق فیلم بود..اونم قبول کرد.

 
.گفت که مشروب هم میاره که خوش باشیم.منم قبول کردم.سعید تقریبا ساعت ۷ اومد.یه کم گفتیم و خندودمش تا یه کم اخماش باز بشه..شام زنگ زدم از بیرون سفارش دادم.خوردیم و بعد شام فیلم رو گذاشتم که نگاه کنیم.برا سعید از شلوار راحتی های خودم آوردم .پوشید.وسطای فیلم تقریبا ساعت ۱۱ سعید گفت که مشروب بزنیم منم قبول کردم.سعید خیلی زیاده روی کردوحالش بد شد .دیدم که حالش خیلی بد شد .فیلم رو خاموش کردم و سعید رو با هزار زحمت بردم اتاق خوابم که رو تخت من بخوابه..اما همش هزیون میگفت و نمیخوابید و حرکت میکرد.منم میترسیدم که بلایی سرش بیاد.پیشش دراز کشیدم و آرومش کردم.چون خونم آپارتمان بود سعید هم زیاد سرو صدا میکرد.خودمم هم سرم درد میکرد.سعید بعد نیم ساعت یه نیمچه فریادی زد که میخوام منو بکنی.منم یه لحظه گیج شدم وخنده ام گرفت.اما اون فریاد هاش بیشتر شد.منم سعی کردم آرومش کنم اما اون دست بردار نبود منم از ترس همسایه ها بهش گفتم که باشه و آرومش کردم..اون واقعا دست بردار نبود همش داد میزد که بیا منو بکن!!

 
مونده بودم چیکار کنم بهش گفتم باشه سعید داد نزن..گفت زود باش.شلوارشو درآوردم اما واقعا قصد نداشتم اینکارو بکنم اون بهترین دوستم بود و متاهل بود و از همه مهم تر حالش خوب نبود.برا اینکه آروم بشه شلوار و شورتشو کشیدم پایین ودست کشیدم لای کونش.خیس شده بود با دستمال کاغذی پاک کردم.اما اون بازم داد میزد.منم به ناچار شورتم رو درآوردم و روش دلرز کشیدم و کیرم رو گذاشتم تو چاک کونش.اما واقعا قصد نداشتم.اون به حالت زاری میکفت که بکن توش دا..منم با اینکه حسابی کیرم راست شده بود و تحریک شده بودم اما اوت سعید بود بهترین دوستم..این کارو نکردم و از روش اوندم اینور.اما اینبار محکم تر داد میزد.من مجبور شدم دوباره برم روش.اینبار خواستم سرش رو بزارم تو تا ساکت بشه..سوراخش خیلی تنگ بود اصلا تو نمیرفت منم قصد نداشتم اذیتش کنم.یه بالش گذاشتم زیر شکمش تا کونش یه کم بیاد بالا..بعد شروع کردم با ماساژ ماهیچه های کونش .خیلی خوب تمیز کرده بود..یه کم که گذشت روش دراز کشیدم و آروم کیرم رو داخل کونش کردم..خیلی زیاد لذت داشت و شروع کردم به تلمبه زدن اونم چون حالش خوب نبود هیچی نمیگفت فقط صدای نفسهاش میومد..بعد ۱۰ دقیقه تلمبه زدن دیدم کیرم لزج شده درآوردم و دوباره کردم توش..
 
یه کم که تلمبه زدم ارضا شدم و همه آبم رو ریختم توش.اونم یه آه خفیفی کرد و بهدش دیکه دوباره ساکت شد..کیرم که در آوردم دیدم آبم به همراه خون داره میاد بیرون از سوراخش.تمیزش کردم.و شورتش رو پاش کردم و کنارش دراز کشیدم.از خودم بدم اومد که به بهترین دوستم اینکارو کردم اما مجبور بودم..رفتم دوش گرفتم اونم خوابش بزده بود.فرداش باز حالش بد بود.با هزار بدبختی بردم بیمارستان پیش دکتر.و از اونجا بردمش خونش و به خانومش سپردم که حواسش بهش باشه..سعید دو روز مرخصی گرفته بود بعد دو روز اوند اون روز اصلا بد ترین روزم بود ازش خحالت میکشیدم.اونم خیلی کم نگتم میکرد.بعد چند روز نه اون نه من به روی خودمون نیاوردیم..اما اون تو عید گفت که چند ماه بود که میخواست امتحان کنه و من رو در نظر گرفته بود

 
 

نوشته: فرهاد

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *