این داستان تقدیم به شما

سلام من مسعودم ۴۰ساله وضع مادی ام توپه همسر وبچه دارم ولی اصلا خوشی بهم نیومده
 
دقیقا چهارسال پیش همین موقع جام جهانی بود که من توشمال ویلامو میساختم البته یه اپارتمان هم اونجا مبله واسه خانم بردن هام دارم خلاصه من توچند تا خواهرزن ای که داشتم نه بخاطر قیافه به خاطر کونی پرروییش بایکیشون که تازه ازدواج کرده بود وشوهرش اکثرا سرکاروشیفت شب وغیره بود واین غنچه نشکفته تنها بود اس ام اسی باهم حرف میزدیم ولی جدی نه یه شب جمعه من باید یه سری کاشی که فقط توتهران بود وخریده بودم باماشین خودم میبردم شمال دلو زدم دریا بهش زنگ زدم گفتم دارم میرم ابعلی میای اونم گفت شوهرش تاشنبه نمیاد میام گفتم بریم
همین طور از ابعلی رد شدیم گفت توداری میری شمال گفتم اره گفت پس بزار تلفنی بگم بادوستای دانشگاه میریم توریکروزه خلاصه حل شد ورفتیم ویلا…

 
شب رسیدیم کباب وزدیم ومیدونستم جنبه اش کمه بایه ۷یا۸تادود قلیون کله شد بلندش کردم بردم روتخت گفتم توهم. برو بالا بخواب گفتم گوشتو نیاوردم شمال بخوابونم رفتم یه سره کوسشو نیم ساعت خوردم دیگه مرده بود اومدم بالا دادم نیم ساعت کیرمو توپ خورد فکرکنم قبلا ساکر بوده
 
الباقی داستان دفعه بعد

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *