این داستان تقدیم به شما

من سعید هستم 26 ساله. سال 85 که فقط 14 سالم بود تو با یکی از دوستام تو بسیج محل ثبت نام کردیم. ادم مذهبی نبوده و نیستم. کلاسهای پایگاه روزهای فرد هر هفته بود و منو دوستم سجاد پای ثابت پایگاه بودیم و امکان نداشت جلسه ای رو نریم. و بعد دو سال که من عضو فعال شدم دیگه هرروز پایگاه بودیم. البته از یکسری کارها از همون اول خوشم نمیومد مثلا ایست بازرسی و این جور کارها ولی مجبورا میرفتم باهاشون ولی سعی میکردم جلو نرم و عقبتر باشم. بعدها من و دوستم رفتیم سربازی و برگشتیم و دوستم دنبال کار بود. ولی من بعد خدمت فیلم یاد هندستون کرد و دنبال کنکور دادن بودم. من دنبال درس و مشق بودم و دوستم دنبال کار.
 
تو پایگاه یه حاجی پولداری بود که چنتا مغازه بزرگ لباسهای با حجاب و چادر مشکی و اینجور لباسها داشت و تو هر فروشگاهش یه مسئول فروش و یه فروشنده داشت که اکثرشون از بچه های بسیج بودن. رفیقم سجاد که ادم خوب و معمولی هم بود از طریق همون حاجی ، فروشنده یکی از فروشگاه ها شد و یواش یواش تو کار فروشندگی تبحر خاصی پیدا کرد. بعد مدتی. یه روز سجاد اومد پیشم و قسمم داد یچیزی بهت میگم به کسی نگو گفتم باشه. گفت از روزی که رفتم فروشنده فروشگاه شدم حاج اکبر که که مسئول فروشگاه بود گاهی اوقات وقتی مشتری های خاصی میاد منو میفرسته دنبال نخود سیاه و یواش یواش که دیگه روشون بهم باز میشه گاهی جلوی من دست بعضی زنا رو میگیره و یا انگولک میکنه یا یه دستی به پر و پاچه زنای با حجاب و چادری میکشه. و یه روز برمیگرده به سجاد میگه برو به کون این زن چادریه دست بزن. گفتم یعنی چی؟ حاجی گفت برو این زنه رو انگولش کن. گفتم مگه میشه. زنه جیغ میزنه. گفت میخوای من انگول کنم ببینی. گفتم بکن.
 
رفت به زنه یه شلوار داد زنه تن زد و اومد تو اینه خودشو نگاه کنه . مغازه هم خیلی خلوت بود و بجز منو حاجی و زنه کسی نبود. حاجی رفت به بهونه اینکه شلوار زنه رو تو تنش درست کنه یه دستی به کون زنه کشید و بعد دوباره یه دست لای کون زنه کشید. و زنه هم میخندید و چیزی نمیگفت و… بعد حاجی گفته بود یه سری زنها اصلا میان اینجا واسه این کارها.من حتی فکرشو هم نمیکردم که از حاج اکبر یه همچین کارهایی سر بزنه.

سجاد هرروز میومد پیشم و میگفت اوضاع یه سری زنهای چادری خیلی خرابه و عاشق مالیده شدن و دستمالی شدن هستن و بخاطر همین تو فروشگاه اینها یکسری مشتری های ثابت هستند که موقع خلوتی میان و موقع دادن لباس بهشون مثلا دستشونو میگیره تو دستشون یا مثلا به بهونه اینکه لباس یا چادر رو قشنگ مرتب کنه میره به تن و بدن زنا دست میزنه و گاهی حتی دیگه کار به مالوندن و اینا هم میرسه ولی کاری بیشتری نکرده بود.خلاصه سجاد هرروز میومد از این لاس زدنهاش با زنای چادری و با حجاب میگفت و منو حشری میکرد و یه جورایی منم دلم میخواست با زنای چادری حال کنم و فکرش منو دیوونه میکرد.
تقریبا من یه ترمی بود که دانشگاه میرفتم و سجاد هم یه سالی بود که فروشندگی کرده بود و برای خودش مسئول فروشگاه شده بود که دیگه دهن سرویس از رابطه اش با بعضی مشتریهای ثابت میگفت و یواش یواش کارش به سکس از کس هم رسیده بود و چنتا زن رو هر هفته از کس میکرد و میومد برای من تعریف میکرد . یه دوسالی از شروع ماجرا میگذشت که دیگه سجاد رفیقم با انواع و اقسام زنهای چادری تو هر سنی رابطه سکسی داشت و با خیلیهاشون سکس کامل از کس و کون داشت. سجاد با من راحت بود و همه چیزو واسم تعریف میکرد از لاس زدنهاش و کردناش. و گاهی کار به درد دل هم میرسید و میگفت کاشکی الوده این کارها نمیشدم و در حد همون مالوندها باقی میموند. میگفت مالوندن لذتش خیلی بیشتر بود ولی الان برام کافی نیست و باید با کسایی باشم که باهاشون سکس دارم. ولی از سکس هم خسته شده بود. من که تا اون موقع فقط یکبار با دوست دخترم خوابیده بودم و کارمون هم با یه لاپایی راه افتاده بود خیلی هوس داشتم من هم وارد رابطه بشم و از سجاد خواستم با حاجی صحبت کنه و من هم برم فروشگاه کار کنم. من هم تقریبا یه داستانی مثل سجاد داشتم و بعد دوسال فروشندگی کارم از مالوندن و اینها به سکس با چنتا مشتری ثابت رسید . الان هفت هشت ماهی میشه از کار توی اون فروشگاه در اومدم و کارمند شدم و از سکس کردن خارج شدم. امیدوارم دیگه سمت سکس بی بند و باری نرم و یه زندگی سالم برای خودم جمع کنم.

 
داستان اولین مالوندن خودمم اینطوری شد که یه زنه بود هر موقع میومد سجاد رفیقم اینو میمالوند (منو سجاد تو یه فروگاه کار میکردیم و اون مسئول فروشگاه بود و من فروشنده) و همیشه وقت لباس عوض کردن زنه سجاد میرفت در پرو رو باز میکرد و نگاه میکرد . اکثر اوقات زنه خرید نمیکرد و فقط واسه مالیده شدن یا نشون دادن خودش میومد فروشگاه. یه روز سجاد مرخصی بود که همون زنه اومد تو فروشگاه. یکم لباسا رو دید زد و پرسید اقای فلانی نیستن گفتم نه امروز نیستن ولی من در خدمتتونم. گفت میشه یدونه ازون مانتو ها برام بیاری تن بزنم گفتم باشه. گفت سایز فلان بده. از قصد یه سایز کوچیک دادم تا بهش نخوره. رفت تو پرو و بعد چند دقیقه گفت یه سایز بزرگتر میدین. گفتم الان. سایز بزرگتر رو بردم دم پرو چون میدونستم زنه اینکارس پررو بازی دراواردم. در رو باز کردم و دیدمش فقط سوتین تنشه (شلوارش تنش بود زیر مانتوش فقط سوتین پوشیده بود) .
 
کیرم به شدت راست کرده بود. مانتو سایز خودشو دادم پوشید . از قصد گفتم بزار برات درست کنم و به بهونه درست کردن لباسش یکم شونه و یکم به سینه هاش دست زدم. اومد مانتو رو باز کنه دوباره به سینه هاش دست زدم. تو اینه دیدم چشماشو بسته و لشو گاز گرفته. دکمه مانتوشو باز کردم و دست کردم سینه هاشو از رو سوتین مالیدم و بعد دستمو کردم تو سوتینش. یهو یادم افتاد یموقع کسی نیاد تو فروشگاه. گفتم میخوری برام؟ گفت ارههههه . گفتم صبر کن درو قفل کنم. رفتم در مغازه رو بستم. مغازمون جوری بود که از بیرون هیچ جوره داخل دید نداشت و فق ویترین معلوم بود و داخل فروشگاه دیده نمیشد. اومدم بندای سوتینشو دادم پایین و افتادم بجون سینه هاش. داشتم میمردم. کیرمو در اواردم و اونم نشست اولین ساک زندگیمو زد. اوج لذتم بود. تموم ابمو خورد. بعدش ازمم تشکر کرد و لباسای خودشو پوشید و رفت. این اولین سکسم بود. اگه خواستین براتون بیشتر میتونم تعریف کنم.

 
 
نوشته: باهوش

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *