این داستان تقدیم به شما
سلام اسم من محمد هستش، 19 سالمه و تو يه خونواده معمولي زندگي ميكنم، ما يه خونوادهء 5 نفره ايم خونمون پايين شهره تهرانه، پدرم توي يكي از ارگانهاي دولتي كارمنده البته مدير اونجاست، مادرمم ليلا42 سالشه خونه داره ولي معمولا ميره پيشه خاله سهيلا كه توي تهرانسر آرايشگاه داره و 38 سالشه، داداشم محمود 24 سالشه و دانشجوي ترمه آخره عمرانه آبجيمم زينب 19 سالشه و پيش دانشگاهي ميخونه…
از خودم بگم يه پسره از نظر هيكل اگه تعريف نباشه تقريبا سطح بالا قدم متوسط 180 سانت بدنمم چون از بچگي تكواندو كار ميكردم خوش فرمه خوش تيپ ميچرخم هميشه با لباساي اسپرت، داداشم محمود پسره ساكتيه تقريبا فقط مثل آدمايي كه همه كارارو از پشت صحنه مديريت ميكنن ميشينه يه گوشه و ريز به همه نگاه ميكنه و اگه اتفاقه خنده داري بيوفته در حد يه نيش خند كوچيك ميزنه و عموما در حال پيام دادنه تو تلگرام و لاين و اين چيزا حالا به كي پيام ميده كسي نميدونه قدش نزديكه 175 سانته و هميشه ته ريش رو صورتشه چهرش پسرونهء جذابه هيكلشم مثله اخلاقش يه ذره مردونه تره و بدنه تو پري داره كه البته شكمش مثله همه مهندسا يه مقدار بزرگتر از اندازست، آبجيم زينب يه فرشتهء جيگره ساكته با خنده هايي كه گاها سر به فلك ميكشه معمولا هم با مامان خانوم ريز ريز حرف ميزنن و ميخندن تو آشپزخونه و هي تو گوشيه هم به هم چيز ميز نشون ميدن و ميخندن با قد 165 و هيكله باريكه قلمي خوش تراش با يه باسن برجسته نه زياد بزرگ خوشگل و سينه هاي تقريبي بگم بزرگتر از 75 پوست سفيد مثله برف و چشماي عسلي روشن دقيقا مثله فرشته ها، و اما مامانه خوشگلم كه170 قدشه و با اينكه سه تا بچه ام داره هنوز هيكلش لاغره و خوش فرمه سينه هاي سايز 80 گوشتي و كمر باريك البته اين باريكي كه ميگم نسبت به باسن و رونه خوش تراشش و سينه هاي تقريبا بزرگشه كه ميگم باريك وگرنه از اونايي نيست كه فكر كنين اندازه دوره كمرش خيلي كوچيكه اصلا فكر كنم بعيد باشه با 3 تا زايمان بشه همچين چيزي به هر حال بگذريم پوستش گندمي رنگه چشماشم عسليه ولي از زينب پر رنگتره فكر كنم زياد حرف زدم ببخشيد ولي خواستم بدونين شرايطي داخلش هستم رو، قضيه از اونجايي شروع شد كه يه روز من تو مدرسه بودم كه با بچه ها قرار گذاشتيم بريم گيم نت با هم بازي كنيم رفتيم و حالا بماند كه با هم باري كرديم اونجا با چند تا از بازيكنايي كه توي يه گيم نت ديگه كه تو تهرانسر بود بازي ميكردن كل كلمون شد قرار شد بريم توي گيم نت اونا پاشديم با بچه ها رفتيم تهرانسر
ساعت حدودا 2 ظهر بود كارمون اونجا تموم شد كه بچه ديگه كم كم از هم جدا شدن من هم مثله بقيه جدا شدم كه گفتم بذار برم پيشه خاله سهيلا آخه خاله واحد بالاييه آرايشگاه رو خريده و چون همين 2 واحد بود ديگه كلا ساخمون! واسه خودشه بعضي اوقات ميره اونجا استراحت ميكنه هم اينكه مهمون واسش ميره اونجا پذيرايي ميكنه ازش بعد زنگ زدم به مامان كه خواستم بگم ميخوام يه سر ميرم پيشه خاله فهميدم كه مامانم اونجاست پيشه خودم گفتم بهشون نميگم كه دارم ميام تا برم غافلگيرشون كنم، وقتي رسيدم دمه در ديدم پشته در تابلوي بسته گذاشته اينم بگم كه در ورودي ساخمونه آرايشگاه يه سوراخ روش داره كه از چفته در يه نخ بستن كشيدن تا بيرون وقتايي كه كلا نيست خاله درو قفل ميكنه كه ديگه با اون نخه باز نشه، نخو كشيدم رفتم داخل ساختمون ساكته ساكت بود در آرايشگاه رو زدم كسي جواب نداد دستگيره درو دادم پايين ديدم قفله مطمئن شدم خاله با مامان بالاست، خيلي آروم ار پله ها رفتم بالا نميدونم چرا ولي احوالم يجوري بود هي احساس ميكردم الان كه برسم مامان ميخواد بگه چرا نگفتي مياي اينجا و از اين حرفا با اينكه تا اون موقع اصلا چنين بحث هايي نداشتيم باهم نميدونم چرا احساس خوبي نداشتم همينجوري كه داشتم ميرفتم از پله ها بالا به صورت ناخودآگاه راه رفتنم آروم شد به پاگرد بين دو طبقه كه رسيدم ديدم لاي در بازه پيشه خودم گفتمم يه نگاهه كوچولو ميندازم ببينم ميتونم وضعيت رو بفهمم يا نه همينطور كه داشتم به در نزديك ميشدم يهو يه صداي آآآآآآآآآآآههههههههه بلند شنيدم مثله اينكه يه زن به ارگاسم رسيده باشه بعدشم بلند بلند داره نفس ميكشه باز آآه ميكشه در حده جيغ يه لحظه قفل كردم واسه چند ثانيه هيچي به مخم نميرسيد خشك شده بودم تو جاماصلا نميتونستم تحليل كنم كه صداي چي بود اصلا صداي كي بود؟؟ به خودم كه اومدم ديدم كيرم راست كرده داره شلوار جين و پاره ميكنه حالا كيره خيلي تعريفيم نيستا نزديكه 17-18 سانته كلفتيشم به نسبته اندازشه، هم نميتونستم برم جلو هم نميتونستم ازش بگذرم آروم نزديكه در شدم خيلي محافظ كارانه از لاي در نگاه كردم واااااااي چيزي كه ميديدم و باور نميكردم
مامانم لخت خوابيده بود روي ميز جلو مبلي پاهاشم از هم باز كرده بود پاشنه پاهاشم گذاشته بود رو ميز بيحال افتادو بود همونجا، خاله ام نشسته جلوش ،صورتش جلوي كس مامان بود و داشت آروم آروم ليس ميزه به كس و چوچوله مامان واي كه چه كسيه رنگش از رنگ بدن مامان يه ريز برنزه تر بود داشت آبم ميومد اصلا هيچوقت فكر نميكردم همچين صحنه اي رو ببينم، انقدر از اين صحنه خشكم زده بود كه خالمو نميديدم اصلا ، احساس كردم كيرم ديگه واقعا داره اذيتم ميكنه دست انداختم تو شلوارم جاي كيرمو درست كردم، هنوز هنگ بودم كه ديدم كم كم مامان داره حالش جا مياد، جاي خودمو بهتر كردم كه ديده نشم خودمم كشيدم كنار از صدايي كه ميومد معلوم بود كه دارن به هم لب ميدن هنوز باورم نميشد چه اتفاقي داره ميوفته، يهو صداي مامانو شنيدم كه ميگفت سهيلا خدا بگم چيكارت نكنه ببين اينجا به چه وضعي افتاده خاله سهيلا ام گفت تقصير تو بود ديگه چه خبره اينهمه آب ازت مياد؟؟؟ حالا خوبه كير دمه دستت نبود وگرنه كه اينجا رو آب برميداشت حالا اگه حال نداري بيخيال شيم كه مامان يهو قاطي كرد واسش گفت بخواب پتياره خانوم اينهمه مدت هي رفتي تو اعصابه من كه بيا باهم بخوابيم بيا با هم بخوابيم حالا داري جا ميزني؟ اصلا ميخوام ببينم كصه خودت چقدر آب ميندازه، اصلا باورم نميشد مامان داره اينجوري حرف ميزنه باز آروم خودمو كشيدم جلو آروم تازه خالمو داشتم ميديدم وااااي كه چقدر خوشگله اين زن، واي كه چقدر خوشگله اين زن، اصلا زن نبايد بگم انقدر نازه كه انگار دختره، پاهاي خوش تراش كشيده با پوست سفيد موهاشم بلوند كرده، چشاي درشت مشكي، روناي ناز و تپلي، كون گوشتي و برجسته با قد تقريبا 175 سانت با سينه هاي تقريبا سايز 80 اصلا داشتم ديوونه ميشدم.
نميدونستم بايد الان خجالت بكشم برم بيرون يا اينكه كيرم مثل سنگ شده طبيعيه، خلاصه سهيلا خاله رفت نشست روي كاناپه كنار همون جلو مبلي پاهاشو داد بالا داشتم دروازه بهشت و ميديدم يه كصه صورتيه ناز و كوچولو مثله غنچهء گل رز صورتي، مامان رفت نشست جلوي خاله شروع كرد روناي پاشو ماليدن و بوسيدن خاله ام يه ذره خودشو كشيد پائين كه كصش رسيد لبه كاناپه مامان يه بوس از كصش كرد زبونشو كشيد از بالا تا پائين روش خاله چشاش رفت ي لحظه با يه دستش پشت كاناپه رو گرفته بود يه دستشم روي سينهء بزرگش مامانم انگشن دست راستشو كرد تو كصه خاله با زبونشم چوچولشو بازي ميداد دسته چپشم برد اون يكي سينه سهيلا رو گرفت ديگه داشت آبم ميومد، ناخودآگاه دست بردم دكمه هاي شلورمو باز كردم كيرم و آوردم بيرون شروع كردم ماليدنش صداي آه و اوهه خاله در اومده بود ديگه كل فضا فقط از صداي خاله بود و صداي ماچ و بوسه هايي كه مامان از كصش ميگرفت، نه ميتونستم چشامو ببندم از اين چيزي كه ميديدم نه ميتونستم چشامو باز نگه دارم از شدت شهوت آبم داشت مثله آتشفشان ميزد بيرون يهو بطور خيلي ناخودآگاه خودمو كشيدم كنار از جلو در چسبيدم به ديوار با فشار تمام آبمو پاشيدم تو راهرو و ديوار بي حاله بي حال شده بودم به اندازه يه ليوان خامه ازم پاشيد بيرون دقيق نميدونم چند ثانيه طول كشيد كه به خودم اومد ولي ديگه كم كم داشتم احساس ميكردم كه موندنم داره خطري ميشه يه دستمال از جيبم در آوردم كيرم كه هنوز نيمه خواب بود گرفتم دستم شروه كردم تميز كردنش دوباره اومدم سمته در كه از لاش ديگه صحنه هاي آخر و نگاه كنم اومدم جلوي شكاف در داشتم كيرمو تميز ميكردم سرمو آوردم بالا يهو خشكم زد، سهيلا و مامان داشتن با تعجب نگام ميكردن باهم چشم تو چشم شديم توي يه لحظه مامان ليلا شروع كرد اي واي گفتن و خودشو از جلو در بردن كنار سهيلا ام اصلا تكون نميخورد فقط داشت نگام ميكرد از خجالت حتي نميتونستم كيرمو بزارم تو شلوارم همينجوري كه داشتيم به هم نگاه ميكرديم يهو در بسته شد، به خودم اومدم يجوري عرق كرده بودم انگار 2ساعت داشتم فوتبال بازي ميكردم سريع كير خوابيدهء پلاسيده رو گذاشتم تو شلوارم و با آستينم عرق پيشونيمو پاك كردم بدو بدو رفتم پائين، نميدونستم چيكار كنم ميخواستم برم خونه نميتونستم هيچ فكري به ذهنم نميرسيد.
شروع كردم راه رفتن و قدم زدن داشتم ديوونه ميشدم گوشيم تو جيبم بود زنگ خورد قبل از اينكه نگاه كنم كيه از استرس مردم، گوشيمو در آوردم ديدم بعله سهيلا داره زنگ ميزنه هي گفتم جواب بدم جواب ندم خلاصه نتونستم جواب بدم، پشت بندش سريع زنگ زد دوباره باز نتونستم جواب بدم حتما ميخواست هرچي از دهنش در مياد بهم بگه ديگه، باز زنگ زد ديگه نتونستم مقاومت كنم گفتم مرگ يه بار شيون يه بار ديگه اصلا اگه كاره من بد بود كاره اونا بدتر بود كه، برداشتم حرف نزدم خاله سهلا ام حرف نميزد چند ثانيه جفتمون ساكت بوديم يهو سهيلا گفت الو محمد جاان؟؟ سعي كردم خيلي عادي جواب بدم گفتم جانم ولي وسطه كلمه صدام گرفت صدامو صاف كردم دوباره گفتم جانم جانم؟؟
سهيلا: خاله كجايي؟ من: خاله چيزم ،، همين اطرافم دارم برميگردم سمته خونه سهيلا: بيا اينجا خاله جان كجا ميري تازه اومدي كه من:نه ديگه اگه اجازه بديد من نمونم ديگه سهيلا:تعارف ميكني؟ بيا يه چاي و شيرني بخور حداقل اينجوري يه وقت ضعف ميكني تو راه بهد يه خنده ريز اومد آخرش كه تازه از اون احوال در اومدم و بهتر شدم، گفتم نه آخه مامان احتمالا الان از دستم شكاره شكاره كه برگشت گفت مامانت ميگه بيا بابا بيا باهم بريم خونه ،ديگه مجبوري گفتم باشه و برگشتم دمه در اينبار زنگه بالا رو زدم ،بدونه اينكه بپرسه كيه باز كرد دوباره استرس گرفته بودم نميدونستم باز چيكار كنم، هنوز باورم نميشد كه چه اتفاقي داره ميوفته فقط اون صحنه ميومد جلوي چشمم كه با سهيلا چشم تو چشم بودم، كم كم رسيدم جلوي در واحد هر دوشون نشسته بودن مامان شلوار لي تنش بود و يه تاپ كنارش رو دسته مبل شالشو مانتوش بود سهيلا ام با يه شلوارك و يه تاپه باز كه سينه هاش داشت ميوفتاد بيرون از بس تاپش باز بود نشسته يودن رو همون مبله 3 تا چاي و يه جعبه شيريني تر رو جلو مبلي بود رسيدم داخل با تمامه تلاش براي عادي بودن گفتم سلام، سهيلا با خنده يهو گفت سلااام گل پسرررر، خنده ام رو لباش بود رفتم نشستم روبروشون مامان گفت محمد جان؟؟؟ خوبي مامان؟؟ گفتم مرسي خوبم كي بريم خونه؟ سهيلا گفت ميريد حالا چه عجله اي داري؟ گفت چايي تو بخور اگه خواستي بريم ديگه كمكم كه سهيلا يه نيش خند زدو گفت آره ديگه مردم به فكره پسرشونن ديگه ضعف نكنه پسرشون بعد دوباره داشت ميخنديد كه مامان با عصبانيت گفت زهره مار سهيلااااا، سهيلا ام يه لحظه خندشو جمع كرد باز نتونست زد زيره خنده كه از خندهء اون مامانم خندش گرفت منم يه خنده كوچولو كردم سريع خودمو جمع كردم، ديگه سهيلا ول نميكرد هي شوخي ميكرد به من ميگفت شيطون ماشالله خوب پسري داريا البته خوب نتونستم ببينمش ولي هموني كه ديدم كافي بود منم از خجالت سرمو انداخته بودم پايين، هي شوخي ميكرد گفت من هي به مامانت ميگفتم آب در كوزه و ما گرد جهان ميگرديم ولي قبول نميكرد مامانم هي يه ذره ميخنديد يه سهيلااا ميگفت باز يه ذره ميخنديد از كسشعراي سهيلا، سهيلا ام كه ديگه كامل شوخي و آزاد اعلام كرده بود و همه چي ميگفت ليواناي چايي رو جمع كرد از پشت من ببره آشپزخونه دسته چپشو گذاشت رو شونهء من
خيلي آروم كشيد آورد رو پيشونيم از موهاام كشيد عقب خيلي حركتش سكسي بود حرفاي سكسي ام كه ميزد من يهو كيرم به صورت خيلي بدي راست شد جووري كه يه پامو انداختم رو اونيكي بازم كامل نتونستم لاپوشوني كنم ولي خب سهيلا كه نبود مامانم حواسش به اون نبود، دنباله يه فرصت نشستم كه بتونم با يه حركت جاشو درست كنم كه معلوم نشه بعد پيشه خودم گفتم تا سهيلا نيومده آبرومو نبرده گرد كنم برم سمته دستشويي كه پشتم كناره آشپزخونه بود و در حال رفتن پشت به مامان ميشدم ميتونستم فرار كنم، همينكه مامان يه لحظه روشو برگردوند سريع بلند شدم برگشتم سمته دستشويي يهو با سهيلا كه داشت از آشپزخونه بميگشت شاخ به شاخ شدم، نيم متر باهاش فاصله داشتم جفتمون خشك شديم خاله سهيلا چشاشو گرد كرد گفت اووووووف گفتم يه چيزايي ديدما ولي نه انقدر خوب من كه ديگه دستم رو شده بود دست انداختم صافش كنم كه سهيلا دستمو گرفت سريع دستشو كرد تو شلوارم جيغ زد واااي ليلاااا ببين چي اينجاست، مامان كه از همه جا بي خبر بود گفت چيه منم كه پشتم به مامان بود نميتونستمم برگردم تا مامان بيا ببينه چي شده سهيلا دكمه ههاي شلوارمو باز كرد كشه شرتمو كشيد پايين به كيرم گير كردو كيرم يهو پريد بيرون، بيرون پريدنه كيرم با رسيدنه مامان همزمان شد، گفته بودم خيلي تعريفي نيست ولي بدم نيست مامان رسيد چشاش گرد شد گفت اين چه كاريه ميكني سهيلا؟؟ سهيلا ام گفت بابا آبجي آب در كوزه و ما گرد جهان ميگرديم ببين پسرت چي داره اينجا قربونه كصت برم كه يه همچين گل پسري در اومده ازش
مامان هنوز ساكت بود بعد سهيلا دستشو دور كيرم حلقه كرد ناخوداگاه چشمامئ بستم و يه نفس عميق كشيدم چند ثانيه واسم جق زد و با كيرم ور رفت مامانم هنوز ساكت بود همينطور كه چشام بسته بود لباي خاله سهيلا رو حس كردم رو لبم واي چه شكري داشت لباش انگار عسل بود دشتم ميك ميزدم، از پايينم داشت ور مر ميرفت با كيرم يهو كيرم داغ شد فقل كردم چشامو باز كردم ببينم چه اتفاقي داره ميوفته لبامو از لباي سهيلا كندم كه پايينو نگاه كنم تازه دوزاريم افتاد لب تو لبه مامان بودم برگام ريخت تو چشاي مامان نگاه ميكردم كه يه عمر جلوم بود و من نميدونستم چه عسلي پيشمه ديگه انگار هيچ ترس و استرسي نداشتم دسته چشمو بردم پشت سره سهليا انگشتامو بردم لاي موهاش مشت كردم ريتمه ساك زدنشو كنترل كردم چشم تو چشم مامان يهو چسبيديم به لباي هم اصلا تو حال خودم نبودم كيرم داشت ميتركيد سهيلا ا م تا نصف بيشتر نميتونست بكنتش تو دهنش اعصابم داشت خورد ميشد دستمو دوره كمره مامان حلقه كردم آوردم از پهلوي راستم چسبوندمش به خودم دستاي مامان ليلا اومد پشته سرم لاي موهام سرمو هدايت كرد سمته گردنش رفتم رو گردنش با دسته راستم سره سهيلا رو از كيرم دور كردم بردم سمته تخمم دستمو آزاد كردم از موهاش گذاستم رو سينه چپ مامان جاااانم چه نرمي بود، دو سه بار چلوندمش تحمل نياوردم دستمو بردم پايين از زيره تاپش وارد كردم
تا خورد به پوستش شكمش يه كوچولو لرزيد يه لحظه لبمو از گردنش جدا كردم اونيكي دستمم از پشت مامان آوردم جلو سر دادم تو تاپش با دو تا دستم خودشم همراهي كرد تاپشو كشيدم بالا سوتينه توري گلدار مشكي خوشگلش با اون سينه هاي 80 سبزه ش افتاد بيرون مثله وحشيا رفتم تو سينه هاش يه لحظه اونم دستشو گذاشت پشته سرم مثله بچگيام كه بهم شير ميدا سينه شو حاضر ميذاشت جلو دهنم از اون طرفم سهيلا داشت هنوز تخمامو ميخورد بعضي وقتا ام زبونشو از ته تا سره كيرم ميكشيد سرشو ميكرد تو دهنش دوباره ميرفت رو تخمتم، كيرم ديگه داشت منفجر ميشد از طرفيم سهيلا كامل نميتونست حال بده بهم يهو برقم رفت موهاي ممامنو گرفتم كشيدمش پايين پيشه سهيلا حالا ديگه كيرم جلوي صورته دوتاشون بود مامان دستشو آروم دوره كيرم حلقه كرد گفت اي جانم ماماني چه پسري دارم، تا حالا به اين چشم بهت نگاه نكرده بودم من كه رد داده بودم طاقتم طاق شده بود با عصبانيت گفتم زود باش ببينم حرف نزن، سهيلا ام ديد اينجوريه گفت چته بيشور آدم با مامانش اينجوري حرف نميزنه كه، بهش گفتم آدم از مامانش لبم نميگيره ولي مثله اينكه داستانه ما فرق داره و سرشو گرفتم بردم سمته تخمام سره مامانم گرفتم نزديكه كلاهكه كيرم كردم همينكه گذاشت دهنش و تا ته كردم تو دهنش احساس كردم دو برابره دهنه سهيلا جا داره يه حاله عجيبي بود نتونستم رو پام وايسم كشيدم عقب خودمو رسوندم به كاناپه نشستم لبه كاناپه و لم دادم گفتم بيايد ببينم اومدن نشستن جلو كيرم كه داشت ميتركيد
دوباره همونجوري سهيلا رفت سراغه تخمام در همين حين بود كه با انگشتم بالاي تاپشو گرفتم كشيدم سمته خودم، خودش فهميد پاشد تاپشو در آورد با اون قيافهء نازم بهم نگاه كرد و سوتينشو باز كرد با ناز و ادا و افاده دستاشو گذاشت جلي سينه هاي مرمريه خوشگلش و اومد دوبار نشست جلوي كيرم و كاشو ادامه داد، تخمام چقدر بزرگ شده بودن و آويزون تا اون موقع اون حالتو ازشون نديده بودم مامان خيلي عاالي مثله پورن استارا كيرمو تا ته حلقش ميبرد چندتا ساك ميزد در مياورد يه عق ميزد دوباره شروع ميكرد ساك زدن داشتم تو ابرا سير ميكردم كه ديدم الانه كه بريزه بيرو پاشدم سريع اونا ام جفتشون فهميدن چه خبره بالا رو نگاه ميكردنگفتم باز كن دهنتو سهيلا، اينو كه گفتم جفتشون سريع دهنشونو باز كردن زبوناشونو تا حدي آوردن بيرون آبم با چنان فشاري زد بيرون كه يه خط از بالا تا پايينه صورته سهيلا كشيد بردم سمته مامان و هرچي تو كمرم بود خالي كردم تو دهنش، خيلي عادي مثله آب خوردم همشو قورت داد من كه بيحال دوباره افتادم رو كاناپه باهم اومدن شروع كردن هرچي تو كيرم بود مكيدن كيرم ديگه درد ميگرفت كمكم كه گفتم كافيه ديگه ميك نزنيد درد داره، سهيلا ام سريع مثله دختر تخسا با خنده و كنايه گفت چششششم ارباب، نميدونم چقدر طول كشيد تا سره حال بيام ولي سرره حال كه شدم ديدم سهيلا نيست مامانم هنوز با زبونش داره با كيرم و سوراخه كيرم آروم با زبونش بازي ميكنه، تازه يادم افتاد چقدر بد باهاشون حرف زدم وقتي حشرم بالا بود گفتم مامان ببخشيدا دسته خودم نبود قاطي كردم كه گفت عيبي نداره اون موقع خون به مغز نميرسه ديگه اينجوري ميشه دواره شروع كرد ساك زدن برام كيرم باز جون گرفته بود داشتم حال ميكردم سهيلا از دستشويي اومد بيرون تا مارو تو اون حالت ديد با صداي آروم گفت آخ جون اومدم سريه شلوارشو كه با بد بختي تونست از روي قرصه كونش بياره پايين در آورد، گفتم بيا بشين اينجا بالا پيشه من اومد نشست پيشم شروع كرد لب گرفتن ازم منم نامردي نكردم يه تف انداختم لاي پستوناي نازش گذاشتم بره پايين
به پيين كه رسيد با دوتا انگشتاي وسطم تف گرفتمو انگشتامو گذاشتم رو كصش يه آآآهه گفت منم يه جانم جوابش كردم داشتم سره حال ميشدم كيرم دوباره داشت بلند ميشد مامانم ديگه داشت با صدا ميخوردش ملج ملوجش واحد و برداشته بود، دو تا انگشتاي وسطمو كردم تو كصه سهيلا اينبار يه جيغ كوچولو رد و شروع كردم كصشو آماده كردن، چند دقيقه با كصش ور رفتم مامانم از اون ور اومد نشست پشته سهيلا بهش گفت مامان نميخواي شلوارتو در بياري؟؟ گفت در بيارم؟؟ مگه ميخوام چيكار كنم؟؟ گفتم ديگه ميخواي چيكار كني كه نكردي؟ تازه مگه من از كناره اون كونه قلمبت ميگذرم؟؟ يهو خنديد گفت تو حالا اونيكه جلوته رو از روش رد شو بعد…. باز اسرار كردم گفتم ديگه همه كاري كرديم اين يدونه شو نميتوني؟ ديگه با اسرار و پافشاري دستمم انداختم رو شلوارش كه ديگه خدشو كشيد عقب و شروع كرد در آوردن شلوارشو جوووووون چه كوني بوود مرده رو زنده ميكرد گرده گرد با رنگه گندميه خوشگل مثله كونه پورن استاراي برزيلي، ناخودآگاه گفتم جااااااان با يه حالت اخم مانند برگشت نگام كرد گفت دوستداري كونه مامان؟؟؟ گفتم عاشقشم منننننن، تو همين حرف بوديم كه سهيلا گفت اااه چقد حرف ميزنين بسه ديگهههه، هو آقا محمد اول كه موقع حاله من شد اومدي نذاشتي مامانت بهم يه حالي بده حالا ام كه خودت دل به كار نميدي ول كن ديگه اگه خودش دوست داشته باشه در مياره شلوارشو ديگه، منم كه ديدم راست ميگه گفتم الان يه حالي بهت ميدم كه تا عمر داري فراموش نكني و حركت دستمو تند تر كردم مامان كه شلوارشو در آورده بود اومد كيرمو گرت يه ليس از پائين تا بالاش كشيد دستشو دورش حلقه كرد و يه تف انداخت روش و با دستش تمامه كيرمو ليز كرد سهيلا ام كه دوباره حال اومده بود برگشت گفت بسه ديگه تورو خدا بكنم، سريع پاشدك پاهاي سهيلا رو از روناش گرفتم كشيدم جوري كه كص و كونش اومد لبه كاناپه
خودمم يه پامو گذاشتم رو كاناپه يه پامم كه رو زمين بود كيرمو نزديكه كصه تنگش كردم ولي چون دستم بنده پاهاش بود نتونستم تنظيمش كنم مين كه خواستم دستمو آزاد كنم ديدم مامان كيرمو گرفت بهش نگا كردم تو چشام نگاه كرد در همين حال كرمو تنظيم كرد رو كصه سهيلا صورتشو بهم نزديك كرد آروم گفت سر حال بيارش با اين كيره كلفتت، از خدا خواسته سرشو كه چسبوندم به كصش از حرارات داشت سره كيرم ميسوخت با يه هل ملايم كلشو فشار دادم تو، به زور ميرفت داخل يهو سهيلا با حالت عجيبي مثله اينكه مي خواست گريه كنه گفت آروم ببرش تو ها يهو همشو نبر تووو، توروخدا، پاره ميشماا؛ گفتم اونم به چشم خيلي آروم سرش ميدادم تو مامانم از پشتم اوند نشست رو كاناپه يه دستشو گذاشت رو سينه سهيلا دسته راستشم از پائين آورد تخمامي منو گرفت شروع كرد آروم آروم ماليدن، ديگه كيرم تا ته تو كصه سهيلا بود، احساس ميكردم خورده به تهش ديگه راه نداشت بيشتر فشار بدم، فهميدم كه تهشه، شروع كردم عقب جلو كردن، به صورت خودكار و بي اراده كم كم سرعته تلمبه زدنام بيشتر شد، صداي سهيلا در اومده بود هر جيغي كه اون ميزد يه آآه هم مامن ميگفت منم بي اختيار بودم ديگه چند دقيقه اي شد كه تمبه ميزدم تو كصه خاله سهيلا، لا به لاي همين تلمبه ها يهو كيرم از كصش در اومد دوباره منتظر بودم مامان تنظيمش كنه كه مامان كيرمو كه داشت ميسوخت از حرارته كصه سهيلا و تمام روش پر بود از آبه سفيده كصه سهيلا كه من تازه اون موقع فهميدم ارضا شده قبل از اين رو گرفت كرد تو دهنش آخخخخخخ، هرچي بگن تا مامانتون واستون با عشق ساك نزنه نميفهمين چي ميگم، سهيلا رو بلند كردم به مامان گفتم نوبتي هم باشه نوبه توء، خيلي لحنش آروم شده بود، يجوري شده بود انگار اون بچه منه آروم حرف ميزد نميدونم چش شده بود، گفت چجوري دوست داري؟؟؟ گفتم بهش ميشه به پهلو بخوابي؟
بدون اينكه حرفي بزنه خوابيد به پهلو و دوتا پاشو جمع كرد تو سينش جوري كه سوراخه كصشو كونش لبه كاناپه بودآروش شرتشو همونجوري تو همون حالت كشيدم تا دمه زانوش ديدم به به آبه كصش جاري شده شرتشو تمام خيس كرده لاي پاشم چسبده تمام زانو مو گذاشتم رو كاناپه اونيكي پامم رو زمين بود كيرمو از لاي روناي پاش كشيدم بالا تا دمه كصش چشاي مامان درشت شده بود اصلا اون لحظه از تمامه عمرم كه نگاش ميكردم خوشگل تر شده بودبي اراده خواستم تا جايي كه ميتونم بهش نزديك بشم گفتم مامان ميخوام بيا توت، گفت بيا عسلم بيا فداي اون كيره خوشگلت بشه مامان، يهو با سرعته نه كم نه زياد تا اونجايي كه جا داشت ليز دادم كيرمو تا ته كصش انگار از تو كصش يكي كيرمو تو مشتش گرفته بود نميزاشت بره تو از بس تنگ بود اولش تحمل كرد معلوم بود خيلي درد داشت واسش حتي كيره منم ديگه داشت ميسوخت ولي همينكه خورد به تهش ديگه نتونست تحمل كنه و يه آآآآآآآآآآي بلند كشيد و سريع جمع كرد صداشو، منم مه اين لحظه با اينكه تا اون موقع بهش فكر نكرده بودم خيلي خواستني بود واسم همينجوري رفتم جلو و لبمو گذاشتم رو لباي مامان اونم مثله بچه هايي كه گم شدن بعدش يهو اشناشونو پيدا ميكنن محكم دستشو انداخت دوره گردنو شروع كرد با ولع لب گرفتن از من، داشت لبامو ميكند، هنوز نتونسته بودم بكشم بيرون ولي از يه طرفم احساس كردم انقدر داغه كصش الانه كه آبم بياد دوباره با اينكه تازه او آبم اومده بود، آروم كيرمو كشيدم بيرون باز يه ناله زد همينجوري كه لب تو لب بوديم اين بار فشار دادني خودمم وزنمو انداختم روش و چسبيدم بهش، شروع كردم تلمبه زدن كم كم نگاه هاي مامان داشت وحشي ميشد ابروهاشو ميپيچوند تو هم منم تازه داشتم حال ميومدم تندتر كردم تلمبه زدنو كيسهء تخمم بزرگ شده بود و آويزون محكم ميخورد به لمبر كونش صداي سيلي ميداد
سهيلا اومد سمت من و نشست پشت پام شروع كرد با تخمام بازي كردن با دست ديگشم چوچوله مامانو كه از لاي پاش زده بود بيرون بازي ميكرد نميدونم چرا ولي وقتي تخمام از پشت ميخورد تو صورت سهيلا خيلي حال ميداد بهم اصلا باعث شد كه احساس كنم باز آبم داره فوران ميكنه داشتم عرق ميريختم فقط، همينكه خواستم بگم من دارم ميام يهو ديدم مامان خودشو جمع كرد شروع كرد به لرزيدن، سريع در آوردم از تو كصش با فشار زيادي آبمو پاشيدم تو صورته سهيلا همينجوري وربون صدقم ميرفت سهيلا هي ميگفت خاله قربونش بشه با اين كيره كلفتش با نوكه كيرم آبمو رو صورتش پخش ميكرد، نا نداشتم حتي رو پاهام وايسم نگاه كردم ديدم مامانم بي حال افتاده آروم خودمو انداختم تو بغلش نفس نفس زنان سهيلا ام بلند شد رفت سمت دستشويي، نفهميدم كي خوابم برد چشامو باز كردم ديدم جفتشون لباسشونو پوشيدن مامان كه ديگه كامل حاضر بود گفت محمد جان نريم مامان؟؟ منم بدونه اينكه چيزي بگم از جام بلند شدم نگاش كردم رفتم لباسامو پوشيدم سهيلا زنگ زد آژانس اومد دم در نشستيم اومديم سمته خونه، توي كل راه اصلا حرف نميزديم باهم فقط بعضي وقتا بهم نگاه ميكرديم، رسيديم خونه و خيلي عادي رفتيم تو مامان رفت شام درست كنه و منم خيلي خسته بودم رفتم تو جام و با كلي فكر و خاطره از اين داستان خوابم برد…
نويسنده: Pj
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید