این داستان تقدیم به شما

من مهسا هستم و اين اتفاق ٥ سال پيش افتاده…

من و بهاره دانشجوى يكى از شهرهاى شمالى بوديم ، من اهل كرج هستم و بهاره شيرازى بود . دو ترم با هم تو خوابگاه بوديم و خيلى با هم صميمى شده بوديم .بهاره يه دختر با قد ١٦٠تو پر با سينه هاى گنده بود و لب هاى گنده و گوشتى داشت ، البته تو خوابگاه هميشه لباسهاى گشاد ميپوشيد ، اما چون من تو مهمونى هم ديده بودمش هميشه سر سينه هاش باهاش شوخى ميكردم ، اونم در عوض هميشه وقتى كسى حواسش نبود يه در كونى به من ميزد و ميگفت جوووون ، راستى منم قدم ١٦٥ هست و خدا فقط يه كون خوش فرم بهم داده :))
بعد از دو ترم تصميم گرفتيم با هم خونه بگيريم ، از شانس ما يكى از دوستاى بهاره كه همشهريش بود و داشت فوق ميخوند كار انتقاليش انجام شده بود و داشت ميرفت و پيشنهاد كرد كه ما بريم با دوستش سعيده همخونه بشيم . گفت كه سعيده خيلى دختر خوبيه ، رتبه بالاى كنكوره كلا فقط سه روز اول هفته رو هست و بعد ميره تهران فقط يكم بد دهنه ؟؟!!
 
خلاصه قول و قرار رو گذاشيم و رفتيم تو خونه جديد ، سعيده موجود جالبى بود وقتى خونه بود يا داشت درس ميخوند يا فحش ميداد ، كلا فلسفه جالبى تو فحش داشت مثلا ميگفت چرا بگيم كسخول ، بگيم كير خول يا كلا هر وقت صداش ميكردى بجاى جواب اول ميگفت كوسم بخور ، ديگه اينقد اين واژه رو استفاده كرده بود واسه من و بهاره هم عادى شده بود ، يه يك ماهى از اومدن تو خونه جديد گذشته بود با بهاره خيلى خوش ميگذشت ،من هميشه به سينه هاش چشم داشتم و بعضى وقت ها شوخى دستى ميكردم اونم بعدها گفت كه چقدر كون منو دوس داشته اما غير زدن روش نميشده كارى بكنه ، تا اينكه يه شب مهمونى دعوت شديم ،
يكي از پسرايي كه من باهاش دوست بودم هم اونجا بود ، منم كوسم رو تميز كرده بودم كه شايد شب اونجا بمونم ، اون روز خيلى هم حشرى بودم اينو قبل رفتن به بهاره هم گفته بودم ، ما رفتيم مهمونى و مشروب خورديم كلى رقصيديم سر يه قضيه مسخره من با دوست پسرم بحثم شد ، گفتم ميخوام برم خونه ، بهاره امد گفت آروم باش ، چى شده مهسا ؟ گفتم كوسم و بخور حرف نزن ، بهاره يه نگاهى بهم كرد گفت : ميخورم كوستو …

 
خلاصه ما آژانس گرفتيم و رفتيم خونه ، من همنجورى كه تو اتاق داشتم لباسامو درمياوردم همينجور داشتم به اون پسره فحش ميدادم ، بهاره هيچى نميگفت و آروم داشت لباساشو عوض ميكرد ، من با يه تاپ و شورت رفتم تو سالن و روى مبل لش كردم ، چند دقيقه بعد بهاره اومد روبروم رو زمين نشست ، گفتم اومدى كوسم و بخورى ، گفت آره. پاهامو باز كرد از روى شرت زبونشو زد به كوسم ، گيج شده بودم ، يه لحظه نميدونستم چه اتفاقى داره ميافته ، بهاره شورتم كنار داد و زبون و لبهاى گوشتى رو كشيد روى كوسم ، انگار تمام اعضاى بدنم قفل شده بود ، داغ شده بودم ، هى تو مغزم يكى ميگفت بگو بسه ، بگو نكن اما داشتم ديوووونه ميشدم ، آب كوسم راه افتاده بود و بهاره زبون و لبشو هى ميكشيد بهش
به زور صداش كردم بهاره
سرشو بالا آورد ، دور تا دور دهنش خيس بود ، گفت : هيچى نگو فقط لذت ببر

 
شورتمو رد آورد ، زبونش رو فرو كرد تو سوراخ كوسم و با دستش سر كوسم رو ميماليد ، باورم نميشد داشتم ارضا ميشدم ، گفتم بهاره دارم ميام ، اونم با شدت بيشترى ليس ميزد ، وااااااااى بهاره اووووومدم
بهاره سرشو بالا آورد ، گفت عاشق ارضا شدنت شدم ، رفتم از مبل پايين و بغلش كردم ، لباشو بوسيدم ، بوى كوسم رو ميداد ، سينه هاشو در آوردم و خوردم ، اونم با دستش كوسشو ميمالوند ،گفتم دوس دارى كوستو بخورم گفت الان نه ، مثل كوس تو تميز نيست ، خنديديم ، گفت با كوست بيا رو دهنم ، منم كوسمو با دست ميمالم تا ارضا بشم ، رفتم روى دهنش ، خودم هم ميمالوندم به دهنش تا حالا تو هيچ سكسى اينقد خيس نشده بودم ، دوباره داشتم مياومدم ، گفتم بهاره ، دارم ميام ، واااااااااااى ، تمام تنم ميلرزيد ، اومدم تو بغلش ، فهميدم اونم ارضا شده ، سرمو گذاشتم رو سينه اش و خوابيدم .
ما كلى بعدا با هم سكس كرديم اما دفعه اول يه چيز ديگه بود .
 
ما هنوز هم با هم دوستاى صميمى هستيم ، بهاره ازدواج كرده و شيراز هست ، منم يه بار جدا شدم و تهران ، سعيده تو يه پژوهشكده تو اروپا كار ميكنه 🙂

نوشته: مهسا

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *