این داستان تقدیم به شما
سلام به دوستان خوب ..
من رضا هستم ۲۰ ساله از یکی از شهر های شمال.قدم ۱۹۰ هیکلم هم صدقه سری فوتبالی که میرفتم خوبه.۱۵ سالم بود که زدم تو کار دختر بازی.اولین تجربم با یه دختری بود به اسم ملیکا.دوسش داشتم هیچ جوره واسش کم نذاشتم.درب و داغون بود روحیه اش. شادی رو به زندگیش برگردوندم.چقدر سرش بگا رفتم.همه جوره میخواستمش و همه کار واسش میکردم.۱۲ شب بخاطرش میرفتم بیرون که واسش شارژ بگیرم بعضی اوقات حتی.
بعد ۳ سال رفتارش عوض شد سرد شد بهونه گیر شد.جنگ دعوا.هی بهم میزد رابطه رو من با خواهش التماس کاری میکردم برگرده. در عرض ۶ ماه بالای ده دفعه باس کس لیسی میکردم تا خانوم دلش نرم شه..این اخرا دیدم واقعا نمیشه..گذاشتم بره..داغون شدم..روانی شدم..سیگاری شدم..فوتبال تست داده بودم یکی از تیم های خوب..دو قدمی ارزو هام بودم که همه چی خراب شد..میدونس کسی مثله من دوسش نداره..از هر کی کیر میخورد باز می اومد سمت من..امیدوار میشدم که بازم قراره کنارم باشه..ولی بعد ۲روز باز پشتم و خالی میکرد..خیلی حالم بد بود..کم کم گذشت بزرگ شدم زبون چربی داشتم قیافم هم بد نیست..به هیچ کی رحم نمیکردم هر کی زیره دستم می اومد میکردمش بعدم میزاشتمش کنار…وضعه مالیم خوب شد تو ۱۸ سالگی ماشین شاسی پدرم زیره پام بود..دنیا انگار واس من بود…بعد چند سال دیدم اینستا یه درخواست اومد واسم…دیدم بله خودشه..ملیکا بود..قبول کردم..عکسامو دید فهمید دیگه اون رضا سابق نیستم…سر و دست واسم میشکونن البته نه بخاطر خودم بخاطر ماشین و پول…ای بسوزه پدره این ماله دنیا واقعا…دیدم پیام داد..شروع کرد احوال پرسی و چه خبر از این حرفا…بازم دلم براش رفت…دوسش داشتم واقعا خب…گرم گرفتیم با هم مثله سابق…دانشگاه قبول شده بود…منم مشغول کار بودم…
مادر پدرم واسه فوت فامیلمون رفتن مسافرت…چند روزی خونه خالی بود…گفت بیا ببینمت بهش گفتم خونه تنهام..دوس داری بیا…بعد نیم ساعت اومد..در و واسش باز کردم…قلبم از دیدنش درد گرفت…این همون دختریه که ۵ ساله تمام منو زجر داد..انقدر دوسش داشتم حتی بهش دست نزدم…این جوره موقعه ها پسرا نمیتونن جلو خودشون رو بگیرن…نشستیم رو میز ناهار خوری گرم صحبت بودیم…من که اصلا نمیفهمیدم چی میگفت فقط نگاش میکردم…بی هوا گفتم با مادر پدرت صحبت کنم بیام خواستگاریت مشکلی نداری؟جا خورد..گفت اونا راضی باشن من از خدامه..خیلی خوشحال بودم…بهش پیشنهاد دادم تا ساله دیگه همه چی رسمی میکنیم تا یکم پول جمع کنم..گفتم تا اون مدت رفیق باشیم..قبول کرد…انقدر محکم بغلش کردم احساس کردم یکی شدیم…یادمه تو اون سه روز که پیشم بود…حتی کوچک ترین کاری باهاش نکردم جز بغل و بوس..چون واقعا دوسش داشتم..یک ماه با هم بودیم تا بازم ورق برگشت…پدرم بدیهی بالا اورد ماشین از دستم رفت…وضع مالیم خراب شد…فکر نمیکردم اینا تاثیری تو رابطم با ملیکا بزاره ولی بازم سرد شد…بی محلی بی توجهی یادمه واسه کس شر ترین مسئله باز ساز جدایی زد و رفت…داغون شدم…تو زندگیم اولین و تنها کسی بود که اینکارو میتونست باهام کنه چون واقعا دوسش داشتم…و گرنه تو شهر خودم منو به عنوان یه ادم مغرور و دختر باز میشناسن که کسی نمیتونه سرش لاش بیاد جز ملیکا…یه مدت گذشت ماشین خریدیم بهتر از قبلی…وضعمون دوباره خوب شد…مادر پدرم رفتن کربلا…واسه یه هفته خونه خالی دسته من بود…
یه روز در میون قرار گذاشته بودم هر روز با یکی باشم…دیدم باز روباه مکار سر و کلش پیدا شد…ولی این دفعه من اون رضای سابق نبودم…بدم می اومد ازش شدید…با خودم بسته بودم که این دفعه دیگه نوبت منه..یه نقشه واسش کشیدم…با بی محلی سمت خودم کشوندمش…یه روز پیام دادم بهش میخوام واس همیشه از این شهر برم…واس همین رفیقام واسم مهمونی گرفتن که اخرین دیدارمه با همتون…دوس داشتی بیا…قبول کرد نمیدونس چی قراره سرش بیاد…روز قرار گفتم بیا خونمون که یکی ۲ ساعت بعد با هم بریم سمت ویلایی که مهمونیه…دیدم اومد خوشگل کرده بود…یکم حرف زدیم رفتیم تو بالکن سیگار کشیدیم…رفت سمت اتاقم رو تختم دراز کشید…رفتم بغلش نشستم…نگاهش میکردم تو دلم میگفتم تو لیاقت عشق منو نداری…پس هر چی بلا سرت بیاد حقته…یکم بهش نزدیک کردم خودمو…نوازشش کردم اومدم لبم رو بزارم رو لبش دیدم سرش و کشید…تو دلم گفتم حروم زاده مگه دست تو هستش،؟؟؟؟؟؟؟به زور یه بوس از لباش کردم…یادم اومد این رو گلوش خیلی حساسه…به بهانه بوس صورتمو نزدیک کردم بهش…شروع کردم گردنشو خوردن…تقلا میکرد ولی روش افتاده بودم و ۲ تا دستش رو قفل کرده بودم…هی میگفت رضا نکن منم میگفتم میخوام یکم خوش بگذرونیم قرار نیس کاری کنیم که…نمیدونس این دفعه مثله دفعات قبلی نیس….نیم ساعت تموم گلوشو خوردم…اه و ناله هاش اتاق و پر کرده بود…پشتم رو چنگ میزد…از رو شلوار کسش رو میمالوندم…اروم دکمه شلوارش و باز کردم دیدم میخواد مانع شه داره دست و پا میزنه بیش تر رو گلوش کار میکردم و دره گوشش حرفای عاشقونه میزدم…دست کردم تو شورتش…دیدم حروم زاده مو های کسش رو نزده یکم مو داره…حقم داره رضایی که دیوونه وار دوسش داشت هیج وقت اونو واسه سکس نمیخواست…دیدم تقلا کردنش کم تر شد…اروم شلوار و شرتش رو کشیدم پایین…تسلت بیش تری پیدا کردم..یکم ور رفتم با کسش که فهمیدم چوچولش کجاست..دست روش گذاشتم رفت هوا…جیغ میزد دیگه…از طرفی گردنش رو میخوردم از طرفی با کسش ور میرفتم…چنان لرزید که احساس کردم انگار گراز ارضا شده….گفتم کاری میکنم این ارضا شدن زهرمارت شه…کیرم ۲۲ سانته…قد بلندا معمولا کیر کلفتن…
از کون با کسی سکس میکردم اونم خیلی رمانیتک و اروم بنده خدا چند روز نمیتونس راه بره…برش گردوندم گفتم حالا نوبت منه چه جوری میخوای ارضام کنی،؟؟؟؟گفت از کون میمیرم رضا جلوم هم که بستس…بزار لا پام…مگه من با لا پا سیر میشدم؟؟؟؟یه الکی باشه بهش دادم از پشت گزاشتم لاپاش…خیلی اروم انگشت کوچیکم رو گزاشتم رو سوراخش و با یه تف کردم تو…دیدم ۳ متر پرید گفتم والا انگشتم بود…ناموسا هم بدنش فوق العاده بود…به معنای واقعی کمر باریک و کون گنده…دوباره خابوندمش یکم روغن ویتامینه مو برداشتم زدم به انگشتم بهش گفتم واسه اینکه درد نکشی…یواش جوری که نفهمه زدم به کله کیرم….شروع کردم دوباره لاپایی گذاشتن و انگشت کردن…بعد چند دقیقه تو یه حرکت تاکتیکی با تمام قدرت گذاشتم تو کونش…چنان جیغی زد جنده خانوم تا ۲ روز سرم درد میکرد…دستم گذاشتم جلو دهنش اون یکی دستمم دوره تنش تا فرار نکنه..بعد یه دقیقه گفتم زیاد نگه دارم پرو میشی شروع کردم تنلبه زدن…دیدم چشاش پره اشکه…دلم واسش سوخت خواستم کیرمو در بیارم…یاده حال خودم تو این ۵ سال افتادم…چقدر غصه خوردم…وحشی ترم کرد مرور گذشته با شدت بیش تری تلنبه میزدم…سگی خوابوندمش…کردم تو کونش…چنان اه و ناله ای میکرد که بیش تر حشریم میکرد…مو های بلند و خوشگلی داشت…از پشت مو هاشو جمع کردم تو دستم…یه دستم رو موهاش بود..با یه دسته دیگم محکم میزدم تو کونش…چون قرص خورده بودم قبلش کمرم سفت بود….دیدم ابم داره میاد…با تمام فشار خالی کردم تو کونش..بی حال افتادم رو تخت…چون تخت یه نفره بود و جا نبود پرتش کردم رو زمین ملیکا رو…هیچی مثله سیگار بعد سکس نمیچسبه…یکم جون گرفتم رفتم تو بالکن سیگار روشن کردم و کشیدم…برگشتم دیدم تازه داره سعی میکنه از اون حالت جنازه بودن در بیاد و بلند شه…بالا سرش نشستم…بهم گفت رضا خیلی وحشی هستی…ببین نمیتونم تکون بخورم..یه نیشخند زدم تو دلم گفتم بازم کمه…باس وقتی که اسم رضا به گوشش میخوره برینه به خودش….بلندش کردم گذاشتمش رو تخت گفتم کجات درد میکنه…گفت تمام تنم…سرم…کونم…همه جام…گفتم بخواب ماساژت بدم سره حال شی واس مهمونی….شروع کردم ماساژ دادن دست بردم پایین تنه اون روغن رو دوباره برداشتم شروع کردم زدن….دلم یه لحظه واسش سوخت…اولا سوراخ کونش مثله عدد صفر بود ولی الان شده مثله گوشواره…یکم با خودم ور رفتم کیرم کم کم بالا اومد اومدم روش خوابیدم اونم پشتش به من بود…کردم تو کونش دوباره اون جیغای کیری شروع شد…میگفت بسه توروخدا تازه اینهمه از کون منو کردی رضا دارم اتیش میگیرم…سکس از پشت اونم با کیره من اونم اون پوزیشن خیلی درد داره…دخترا میدونن چی میگم…۱۰ دقیقه کردم دیدم دیگه خبری از اه و ناله نیس…فقط زیر لب پج پچ میکرد یه چیزایی ابم داشت می اومد…برش گردوندم ریختم رو صورتش…گیج و منگ شده بود..نزدیک بود کم کم از حال بره…
بلند شدم از روش رفتم تو بالکن دیگه خودمم جون نداشتم…سیگار و تموم کردم رفتم بالا سرش دیدم بی حال افتاده…اب ریختم رو صورتش یکم بهتر شد….گفت رضا بمیری ایشالله نمیتونم تکون بخورم الان با این وضع چه جوری مهمونی بیام؟؟؟؟؟یه نیشخند زدم گفتم مهمونی؟؟؟؟هه بشین تا بریم…کم کم داشت میفهمید چه خبره…گفت یعنی همه چی دروغ بود؟؟؟؟منو اوردی اینحا تا باهام اینکارارو کنی؟؟؟؟گفتم جواب دختره پول صفت و اهن پرست همینه…حالا ۲دقیقه وقت داری تا من برم سیگارمو بکشم…بیام ببینم هنوز اینجایی این دفعه از کس پارت میکنم…دیدم بغض کرد زد زیر گریه…بعد چند نخ کشیدن دیدم مثله این فلجا داره به زور میرسونه به اژانس سر کوچه..من ادم بدی نبودم ولی این یکی باس این بلا سرش می اومد تا بفهمه نباس ۵ سال دل کسی رو بشکونه..هر کی میگه انتقام هیچ سود و لذتی نداره گوه میخوره…هر کی زیر دستتون اومد بکنید تا اونا شمارو نکردن..دقیقا همون کسی که فکرش رو نمیکنی چنان کیری بهت میزنه که نفهمی از کجا خوردی…امیدوارم خوشتون اومده باشه
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید