این داستان تقدیم به شما

این ماجرا برمیگرده به پارسال همین موقع که همسرم باردار بود و با وجود اینکه همیشه سعی میکردم توی کارای خونه بهش کمک کنم ولی خب بازم یه سری کاستی ها بود. بنابراین به ناچار مادر خانومم به همراه فرزانه میومدن و کمک میکردن و خونه رو مرتب نگه میداشتن و اگه چیزی لازم بود انجام میدادن.
فرزانه رو از همون اول خیلی دوس داشتم… بخاطر اخلاق خوب و مهربون بودنش که واقعاً بین همه فامیل معروف بود. من همیشه بهش نگاه با احترامی داشتم و اونم منو داداش صدا میکرد ولی ناخواسته اتفاقی افتاد که باعث شد به فکر سکس باهاش باشم.
 
پدر خانومم آدم خیلی سخت گیری هستش و به همین خاطر نه فرزانه و نه همسرم و نه فرشته اون یکی خواهر خانوم من دوستی نداشتن و اهل بیرون رفتن نبودن و دخترای بسیار چشم و گوش بسته ای هستن و حتی همسرم هم که گفتم شاغل هست بعد از ساعت اداری توی خونه بود و با فانتزی هاش که خوندن کتاب یا فیلم دیدن بود مشغول بود.
ببخشید که پراکنده مینویسم ولی هم تجربه اول منه برای نوشتن و هم به نظرم لازم میاد که اینا رو بگم.
فرزانه خیلی خوشگل و داف نبود. یه دختر سبزه که چهره واقعا معصومانه ای داشت با قدی حدود 160 و وزنی کمتر از 55 کیلو و سینه های کوچولو و سایز 70 که زیر تاپش بود و هرگز جوری هم لباس نمیپوشید که حتی چاک سینه هاشو دید بزنم و اندام لاغری که توی ساپورت و وقتی جلوی من راه میرفت ناخودآگاه چشمام به چاک وسط کونش خیره میموند و مراقب بودم کسی متوجه هیز بودن من نشه.
 
یه روز پاییزی حدود دو سال پیش که من یه جعبه پرتقال از باغ پدری آوردم خونه پدر خانومم و فرزانه خواست باهام کمک کنه که اونو یه گوشه بذارم تا سر فرصت اونا رو توی یخچال بذاره و ناخودآگاه توی این کشمکش دستم به ممه های فرزانه برخورد کرد. حسش رو دوست داشتم ولی اون طفلک اینقدر هول شده بود که بهم گفت ببخشید…
خلاصه از همون موقع تو فکر این بودم که فرزانه رو به چنگ بیارم و بارداری همسرم بهترین موقعیت بود.
فرزانه و مادرش بیشتر وقتا پیش ما بودن و بنابراین من کار چندانی نمیتونستم بکنم. خلاصه من هر بار که فرزانه میومد پیش ما من بیشتر از قبل بهش دقت میکردم و اشتیاق من واسه لذت برهنگی توی آغوش اون بیشتر و بیشتر میشد.
با به دنیا اومدن دخترم طبیعی بود که فرزانه بیشتر پیش ما باشه و همسرم رو کمک کنه. اتفاق خوبی که اواخر مرخصی زایمان همسرم افتاد این بود که بیشتر فرصت شد با فرزانه که 30 سالش بود درباره ازدواج صحبت کنم و متوجه شدم که اشتیاق زیادی برای ازدواج داره ولی به علت سخت‌گیری پدر خانوم من همون یکی دو تا خواستگار هم جواب منفی شنیدن…

 
خلاصه دیگه جوری شده بود که وقتی همسرم سرکار میرفت فرزانه کاملا پرستار ما شده بود و از دخترم نگهداری میکرد. بارها پیش‌ اومده بود برای اینکه دخترم رو به خاله فرزانه بدم یا ازش بگیرم و بغل کنم عمدا به شکلی این کارو میکردم که دستم با بدنش و بخصوص سینه هاش تماس داشته باشه و میدیدم هر بار چه جوری قرمز میشد از خجالت.
یکی دو باری هم که داشت ظرف ها رو میشست به بهانه اینکه خودم میخام ظرف ها رو بشورم جوری زاویه بدنم رو تنظیم کردم که کیرم بدنش رو لمس کنه.
چند ماهی به همین منوال گذشت تا اینکه تصمیم گرفتم به هر قیمتی شده یه کاری کنم و فرزانه رو هم توی لیست تیک خورده ها بذارم اما نمیدونستم قراره خیلی اتفاقی همچین چیزی بدون اینکه لازم باشه برنامه ریزی خاصی کنم پیش بیاد.
ماشین خودمو گذاشته بودم برای فروش و اون روز قرار بود مدارک ماشین رو ببرم تحویل بدم برای کارای انتقال سند و این حرفا. به گوشی فرزانه زنگ زدم که مدارک رو برام آماده بذاره ولی جواب نداد بنابراین راه افتادم سمت خونه. فاصله محل کار من تا خونه کمتر از پنج دقیقه بود و بنابراین خیلی زود رسیدم خونه و خیلی آروم کلید انداختم که برم داخل( چون احتمال میدادم شاید توی وضعیتی باشه که بتونم اونو دید بزنم ) غافل از اینکه خاله فرزانه نی نی خوشگل منو برده بود حموم. با کمترین سر و صدا یه کنج دنج پیدا کردم و گوشی خودمو هم سایلنت کردم که مبادا زنگ زدن یه خروس بی محل باعث بشه فرزانه متوجه اومدن من بشه.
 
باورم نمیشد چیزی که میدیدم… فرزانه کاملا لخت و در حالیکه دخترم رو توی حوله پیچیده بود و روی تخت گذاشت تا اونو کامل خشک کنه و لباس تنش کنه توی دید من بود.
خدای من… یه کون ژله ای متوسط با ممه هایی لیمویی… اون داشت قربون صدقه دخترم میرفت و من همینطور که چشم ازش برنمیداشتم آروم رفتم سمت اتاق خواب و گفتم :دستت درد نکنه نی نی مارو حموم کردی خاله جون.
با شنیدن صدای من فرزانه جیغ کشید و برگشت سمت من. لای پاش تمیز تمیز بود و من نگاهم خیره بود بهش. زبونش بند اومده بود و صورتش مث گچ شده بود و میگفت دا… داد… داداش کی اومدی؟ بعدش حوله رو دور خودش پیچید که بدنش رو بپوشونه. گفتم ببخشید ترسوندم تورو فرزانه جان. زنگ زدم به گوشیت جواب ندادی اومدم مدارک ماشینو ببرم. فرزانه حسابی هول کرده‌بود و گیج بود و مث بید میلرزید. شورت و سوتین خوشگلش کهطرح عروسک کیتی داشت روی تخت بود. شورتش رو برداشتم و گفتم نمیخای لباس بپوشی؟ طفلک فقط میگفت ببخشید بله ببخشید. بعدش سریع لباس هاشو برداشت و رفت توی اتاق دیگه تا لباس عوض کنه. چند دقیقه ای گذشت و دیدم خبری از فرزانه نشد. صداش کردم و گفتم فرزانه کجایی؟ خوابت برد؟؟
رفتم در اتاق رو باز کردم دیدم از خجالت بیرون نمیاد. رفتم دستشو گرفتم و گفتم بی خیال دختر. چیزی نشده که. من چیزی ندیدم تو هم فکر نکن بهش… برو به داد دخمل من برس که آنیسا خونه رو گذاشته رو سرش. منم دارم میرم بیرون کار دارم. مراقب خودتون باشین تا برگردم.
 
میدونستم دخترم شیر که بخوره و بعد از یه حموم دلچسب قطعا خوابش میبره. بنابراین نباید فرصت رو از دست میدادم. زنگ زدم محل کارم و گفتم کارم طول می کشه و نمیرسم بیام دوباره خودتون یه جوری هماهنگ کنید که تابلو نشم. بعدشم به اون رفیقم بنده خدا زنگ زدم که برام کاری پیش اومده و غروب مدارک رو به دستت میرسونم که کاراشو فردا انجام بدی.
نیم ساعتی الکی پرسه زدم و بعدش دوباره رفتم خونه. دخترم خوابیده بود و فرزانه داشت با صدای کم ماهواره نگاه میکرد. وقتی رفتم تو دوباره هول شد و الکی سعی کرد خودشو مشغول مرتب کردن خونه نشون بده که بهش گفتم حتماً لازمه سر و صدا کنی تا بچه بیدار بشه و گریه کنه؟؟ بیا بشین کارت دارم. گفت چی کارم داری داداش؟؟ گفتم بیا بشین بهت میگم. با ترس و لرزشی که کاملاً میشد فهمید اومد نشست روی مبل کنار دست من.
بهش گفتم هنوزم ناراحتی؟ فکر نکن بهش دیگه. سرشو انداخت پایین و با انگشتاش مشغول بازی شد. شروع کردم به آروم کردنش و این حرفا که اتفاق بوده همون جوری که چندین بار هم باهات تماس داشتم و بدنت رو لمس کردم و نباید فکرتو درگیر اون کنی. کمی آروم تر شده بود ولی هنوز سرش پایین بود. صداش کردم و با حالتی که بخام ازش سوال کنم گفتم فرزانه، تو باشگاه میری؟؟ گفت نه داداش، خودت بهتر میدونی من همیشه خونه هستم. گفتم خونه چطور؟ ورزش میکنی؟؟ گفت نه داداش چرا میپرسی؟؟ گفتم ببخشید که اینو میگم ولی وقتی اندام تورو دیدم حس کردم با ورزش کردن اینجوری فرم گرفته به خودش.

 
دوباره خجالت کشید و سرشو انداخت پایین و کامل حس کردم صورتش قرمز شده. وقت زیادی نبود و نباید میذاشتم فرصت از دست بره. از جام بلند شدم و رفتم کنارش نشستم. خواست بلند بشه که دستشو گرفتم و گفتم بشین. دستش توی دستم بود و حسابی میلرزید. بهش گفتم میخای آب قند بیارم برات؟؟ چرا اینجوری میکنی با خودت؟ کاملاً استرس رو حس میکردم توی وجودش ولی کیرم توی شورتم اسیر بود و به هیچ چیزی جز کردنش فکر نمیکردم. دستاشو توی دستام نگه داشتم و همین جوری که نوازشش میکردم گفتم بابا خیلی اشتباه میکنه. تو دختر خوبی هستی. تحصیل کرده ای، زیبایی و الان وقت ازدواج کردنته. سخت گیری بابا اصلا درست نیست. خلاصه همین جوری که باهاش حرف میزدم دست انداختم دور گردنش البته جوری که نه اذیت بشه و نه بتونه فرار کنه. دیدم قطره های اشک آروم از چشماش سرازیر شد. گفتم مگه میشه من که خودم زن دارم و عشقبازی خودمو میکنم و همیشه مشغول حال کردن هستم نتونم تورو درک کنم. من و تو فاصله سنی زیادی نداریم. قطعا تو هم دلت میخاد یه آغوش مردانه تورو لمس کنه. دوس داری واسه عشق خودت آشپزی کنی و آرایش کنی و عشق و حال کنی. فرزانه جون من خواهر تورو میبینم دیگه. ماشالا توی هات بودن و شهوتی بودن چیزی کم نداره ازم. خب تو هم احساس داری دیگه مگه غیر از اینه؟ دلت نمیخاد؟؟ چه جوری خودتو تخلیه میکنی؟؟ خودارضایی میکنی؟؟ گفت :این چه سوالیه آخه؟ گفتم مرگ مامان بگو بهم…
 
سرش پایین بود و آروم گفت گاهی وقتا ولی بعدش کلی گریه میکنم. همین جمله برام کافی بود. سرشو به سمت خودم آوردم و پیشونی اونو بوسیدم و سعی کردم توی سینه خودم قفلش کنم. بعدش دستمو دور گردن و کمرش نگه داشتم و رفتم صورتش رو بوسیدم. اومدم لبمو آروم روی لبش بذارم که یهو گفت داداش چی کار میکنی؟؟ اومد خودشو خلاص کنه ولی مث هشت پا بهش چنگ انداخته بودم. اومد مخالفت کنه که لبمو روی لباش گذاشتم. صورت خودشو میکشید عقب و سعی میکرد خودشو رها کنه و میگفت نکن داداش تورو خدا. توی یه فرصت مناسب دستاشو توی دستام قفل کردم و شروع کردم به خوردن لباش. واقعاً با همه وجودش میخاست فرار کنه ولی سعی کردم هر جوری بود نگهش دارم و هر جا میومد حرفی بزنه میگفتم بچه بیدار میشه. بعد چند دقیقه بوسیدن و خوردن لباش و نفس های تند و آتیشی خودم که عمدا به صورتش و گوش اون میزدم دیدم کم کم داره شل میشه. لب هاش واقعاً خوشمزه بود ولی اون واقعاً چیز زیادی از عشقبازی بلد نبود. بهش گفتم زبون خودتو بیار بیرون و بعدش آروم زبونشو توی دهنم گذاشتم و آروم آروم شروع کردم به مکیدن و دستمو هم آروم از روی لباس گذاشتم روی ممه سمت چپ و خیلی آروم شروع کردم به مالیدن. کاملا میشد فهمید که فرزانه تشنه بود و شهوتش هم خیییییییییلی زیاد بود. میتونستم حس کنم شورتش باید خیس خیس باشه ولی زود بود واسه رسیدن به اونجا. همون جوری که زبونش رو میمکیدم دستمو از زیر تاپش بردم روی سوتین و بعدش گفتم میخای تو هم طعم زبون منو بچشی؟؟ چیزی نگفت ولی حالت چشماش نذاشت معطل کنم. زبون خودمو گذاشتم توی دهنش و آروم آروم به مالیدن ممه اش ادامه دادم. گاهی که با دستام فشارش میدادم ناخودآگاه زبون منو محکم میک میزد و دردم میگرفت. دستمو از زیر سوتین رد کردم و رسیدم به خود ممه. آخ که چه نرم و داغ بود. هنوز ده ثانیه‌ با نوکش بازی نکرده بودم که دیدم یه لرزش کوچیکی داشت و فهمیدم ارضا شده. ازش جدا شدم و گفتم در بیار تاپتو. شهوت حسابی دیوونه اش کرده بود و اراده اونو ازش گرفته بود ولی بازم با اون حال گفت تورو خدا نه… با دستام زیر بغلش رو گرفتم و بلندش کردم و آروم تاپش رو در آوردم و بعدشم سوتینش رو باز کردم. خداااااااااااااااااا… واقعا محشر بود!

 
آروم نوک ممه چپش رو گذاشتم نوک زبونم و شروع کردم زبون زدن بهش. میذاشتم بین لبام و آروم میک میزدم. دیدن لرزش شکمش حس خوبی میداد بهم. با یه دست مشغول مالوندن اون یکی ممه شدم و این ممه هم که توی دهنم بود و سعی کردم جوری بخورم که دیوونه بشه. وقتی حسابی مشغول خوردن ممه هاش شدم دستشو گذاشت روی سرم و موهای منو چنگ میگرفت و پیچ و تاب میخورد بدنش و آروم میگفت آره آره و منم شدیدتر تحریکش میکردم. یه لحظه به خودم اومدم و دیدم اینقدر قطره قطره آب از کیرم اومده که شلوار منو حسابی خیس کرده.
شلوار خودمو اومدم دربیارم که دستشو آورد روی کمربند گذاشت و با صدایی که حسابی میلرزید و بیشتر شبیه ناله بود گفت نه… نه… خواهش می کنم نه.
گفتم ببین فرزانه شلوارمو به گند کشیدم. بذار درش بیارم. دستشو کنار زدم و شلوار خودمو درآوردم. شورتم افتضاح شده بود ولی هنوز قصد نداشتم برم واسه نمایش اصلی.

 
پیچ و تاب خوردن بدن فرزانه مث یه مار زخمی حسابی منو روانی کرده بود. پوست سبزه و بدن نرم اون رو لمس میکردم و هنوز باورم نمیشد. آروم دستمو بردم توی شلوارش که دستمو گرفت و چشماشو که تا اون لحظه بسته بود باز کرد و گفت نه… اینو دیگه نه… پرده ام… نمیذارم و یه سری حرف نامفهوم دیگه. بهش گفتم نترس فقط میخام بخورمش. خلاصه با اصرار و کمی هم زور شلوار اونو کشیدم پایین تا زیر زانو. شورت فرزانه به حدی خیس بود که کاملا از این طرفش زده بود بیرون. بهترین ایده ممکن این بود که اونو تا حد انفجار تحریک میکردم. بنابراین شلوارشو کامل درآوردم و پاهاشو از هم باز کردم و از روی شورت و همون جای خیس شروع کردم به بوسیدن و لیس زدن. کاملاً مزه آب کسش رو حس میکردم و سعی میکردم اونم داغی زبون منو حتی از روی شورت حس کنه. بعد چند ثانیه اینقدر بهش مزه داده بود که پاهاشو بیشتر باز میکرد از هم و سر منو بیشتر فشار میداد به سمت کسش. شورتش رو کشیدم پایین. این بار برخلاف همیشه هیچ صحبتی از نه و نمیشه نبود. کسش خیس خیس بود و کاملاً بوی اونو حس میکردم. شورتش که توی دستم بود رو آوردم جلوی صورتش و دقیقاً همون جایی که کاملاً خیس خیس بود و بیشترین مقدار آبش اومده بود رو شروع کردم به لیس زدن و خوردن. با تعجب نگاهم میکرد و از این همه شهوت شاید لذت هم میبرد. زبونم رو بردم لای پاش و شروع کردم آروم آروم به زبون زدن. بعدشم سریع و تند تند مث مار لای کسش رو لیس میزدم. کاملاً دیوونه شده بود و روی مبل واقعا دیگه غیر قابل کنترل شده بود. وقتی چوچوله اش رو گذاشتم توی دهنم و آروم بهش زبون میزدم یه لحظه با دستش سرمو هل داد عقب و گفت یه لحظه صبر کن… دارم میمیرم. نفسش تند تند شده بود و ضربان قلبش رو کامل میشد حس کرد. بعد یه چند ثانیه ای دوباره شروع کردم به مکیدن چوچولش که کمتر از یک دقیقا بعد یه آه کشید و فهمیدم بازم ارضا شده.
 
حالا نوبت من بود شورت خودمو دربیارم. شورتم کاملاً خیس خیس بود. آروم درش آوردم و دست فرزانه رو گرفتم و گذاشتم روی کیرم. اولین چیزی که گفت اینه که وای چقدر داغه… چقدر خیسه. با دقت نگاهش میکرد و میگفت نوکش خیلی باحاله… سمت چپ کیرم هم یه رگ داره که وقتی اینو دید گفت من توی فیلما دیدم معمولاً بالای این رگ داره ولی مال تو این وره. خندیدم و گفتم میخای مزه اش رو بچشی؟؟ با تردید نگاه کرد بهم و من کمی خودمو نزدیک کردم به صورتش. اونم آروم سرشو گذاشت توی دهنش. کاملاً ناشیانه داشت میخورد و وقتی بهش گفتم بیشتر بکن توی دهنت و خواست این کارو کنه سرفه کرد و دخترم بیدار شد و زد زیر گریه.
فرزانه پاشد رفت و بچه رو آروم کرد و خدا رو شکر بچه هم انگار بابایی رو خیلی دوس داشت که زود خوابش برد دوباره.
فرزانه رو صدا کردم و آوردم و بعدش گفتم لطفا روی مبل چهارزانو بمون و ازش خواستم به حالت داگی استایل بمونه. حدس زد میخام چی کار کنم و گفت نه… تا همین جا هم باورم نمیشه من همچین کاری کردم. من خواهر خوبی نیستم. من آدم خوبی نیستم. دیدم باز داره شروع میکنه به ناله کردن که همین جوری که سرپا ایستاده بود رفتم پشتش زانو زدم و با دستام دو طرف کونشو باز کردم و آروم به سوراخ کونش زبون زدم. بهم گفت چی کار کردی؟؟ این کارا چیه؟؟ گفتم اجازه بده ببینم چی کار میکنم. و دوباره آروم سوراخ کونش رو بوس کردم و آروم لیس زدم. فکر کنم خوشش اومد چون بهم گفت بدت نمیاد؟؟ گفتم نه اتفاقا چون مال توعه خیییییییییلی هم دوست دارم و با هل دادن به کمرش بهش فهموندم الان دیگه باید روی مبل بصورت داگی استایل بمونه. اونم همین کارو کرد.
 
بهش گفتم پاهاتو کمی بیشتر باز کن و با دستام کاملاً دو طرف کونشو باز کرده بودم و با زبونم اونو لیس میزدم. سوراخ تمیز و بدون مو و رنگ جیگری خوشگل که منو مست میکرد. دماغ خودمو میچسبوندم به سوراخ کونش و بو میکشیدم و میگفتم بی نظیره فرزانه… عالیه… عاششششششششششقتم
اونم داشت لذت میبرد و کاملا حس میکردم اینو. یه انگشت خودمو آروم توی دهنم گذاشتم و حسابی خیسش کردم و بعدش بردم روی سوراخ کونش. گفت چی کار میکنی؟؟ گفتم هیچی نترس و آروم یه بند انگشت کردم توی کونش. گفتم دردت اومد؟؟ گفت نه ولی یه جوریه. انگشتم رو درآوردم و دوباره بیشتر خیس کردم و این بار حسابی سوراخ کونشو لیس زدم و بازم انگشت رو یواش یواش کردم توش و این بار کمی بیشتر از دو بند انگشت کرده بودم توش و همین طور که آروم انگشت خودمو توش عقب و جلو میکردم با زبون خودم سوراخش رو لیس میزدم. خلاصه بعد چند دقیقه که حس کردم کمی سوراخش رو آماده کردم بهش گفتم فرزانه… آب دهن خودتو جمع کن و قورت نده. خودمم فقط شروع کردم به لیس زدن سوراخ کونش. وقتی حسابی سوراخ کونشو لیس زدم گفتم آب دهنتو بریز کف دستم. گفت آخه… گفتم بریز. اونم ریخت کف دستم. خودمم یه مقدار آب دهن خودمو بهش اضافه کردم و مالیدم به کیرم و بخصوص کله کیرم و چند سانت اول رو حسابی لیز کردم. کیرمو آروم گذاشتم روی سوراخ کونش و خیلی یواش فشار دادم. فرزانه مدام میگفت تورو خدا یواش، تورو قرآن یواش، خدایا چه گوهی خوردم امروز. بهش گفتم تورو خدا ساکت باش که آنیسا بیدار میشه.

 
چند باری حسابی بازی کردم با سوراخ کونش و حتی نصف سرش رو کردم توش و بعد اینکه حس کردم الان دیگه حسابی خیس شده و کونش هم لیز شده یواش یواش سرش رو فشار دادم توی سوراخ کونش. وقتی سرش رفت تو فرزانه گفت اوف بسه تورو خدا بسه. بازم کیرمو آروم درآوردم از توش و یه لیس دیگه زدم به کونش و دوباره آروم کیرمو گذاشتم توی کونش. سرش که رفت تو سعی کردم یه کم دیگه هم بکنم توش و یواش فشار دادم. فکر کنم دردش هم برای فرزانه لذت‌بخش بود چون وقتی یه کمی بیشتر از سرش رو کردم توی کونش دستشو از درد مشت کرده بود و وقتی بازم فشار دادم و تقریبا نصف کیرم توی کونش بود کوسن مبل رو گاز میگرفت تا صداش در نیاد. با این کارش منم کمی سوءاستفاده کردم و ریتم تلمبه زدنمو تندتر کردم ولی بیشتر از نصفش رو نکردم توش. برای من فوق العاده بود و احتمالا برای فرزانه هم درد شیرینی داشت. بعد یک دقیقه کیرم توی کونش راحت تر حرکت میکرد و لیز شده بود. تنگ بودن سوراخ کونش و شهوت بی اندازه من و اون به حدی منو دیوونه کرده بود که قبل از اینکه بتونم کیرمو تا ته توی کونش بکنم ارضا شدم و تا آخرین قطره آب خودمو توی کونش خالی کردم. هر دو خیس عرق شده بودیم. بعد از ارضا شدن من پاشد که اول بره دستشویی که بوسیدمش و گفتم فرزانه جون دستت درد نکنه منو به آرزوی خودم رسوندی که اونم لبخند تلخی زد و گفت منم همچین آرزویی داشتم ولی نه اینجوری و با تو.
***
 
از اون موقع تا الان هرچند وقت یکبار با فرزانه سکس میکنم و دارم روی مخش کار میکنم که اجازه بده پرده اونو هم بزنم… امیدوارم بزودی این اتفاق هم بیفته برام

 
 
نوشته: کاشف نون زیر کباب

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *