این داستان تقدیم به شما
سلام. من کارمند هستم و چهل و هشت سالمه ، اسمم علی قد بلند و چهارشونه اما چهره ای تقریبا زشت با پوستی تیره . دو پسر و یک همسر دارم. مدت دوساله که با همسرم رابطه ای ندارم چون خودش اینطوری خواسته. بدلیل افتادگی رحم و ….هر روز صبح ساعت نه ونیم از منزل خارج میشم و توی مسیر اگر مسافر هم ببینم سوار میکنم یک پراید دارم و یک پرشیا. چهار ماه پیش یه روز صبح از منزل خارج شدم و دو مسافر مرد سوار کردم به میدان عدالت که رسیدم یک خانمی ایستاده بود سرعتم را کم کردم و یک تک بوق زدم ، سرش را به سمت من خم کرد و گفت سه راه تهرانپارس . من هم چون مسیرم میخورد وایسادم یک مسافر مرد جلو نشسته بود و یکی هم عقب .این خانم درب عقب را باز کرد که من بلافاصله به اون مسافر جلویی گفتم ، ممکنه شما برین عقب تا این خانم بدون مزاحمت کسی جلو سوار شه ؟ یک نگاهی کرد و خیلی خونسرد پیاده شد و اون خانم رو صندلی جلو نشست. به محض سوار شدن ، ناخودآگاه خیره به چهره لطیفش و ست بودن مانتو و روسری و کفشی که پوشیده بود و همینطور سنگینی و وقارش شدم ، بوی عطر دلنشینی فضای ماشین را پر کرد و من مات و مبهوت بر روی صندلی ماشینم خشکم زده بود نمیدانم زمان چقدر گذشته بود که یکی از مسافرای عقب با دستش به شونم زد و گفت ، آقا دیرم شده لطفا حرکت کنید . من حرکت کردم ولی همچنان محو تماشای او بودم که یکدفعه با صدای بلند گفت آقا مواظب باش… !!
محکم پایم را روی پدال ترمز کوبیدم که سپر ماشین بفاصله دو سانتی یک توسان شاسی بلند توقف کرد در اوخن موقع خیلی خجالت کشیدم بخاطر توجه زیادم به اون خانم و برای توجیه کارم درب ماشین را باز کردم و بصورت ایستاده یک پایم را بیرون گذاشتم و بسمت پیاده رو فریاد زدم ، ناصر ناصر . در واقع وانمود کردم که ناصر را صدا میزنم کسی که اصلا وجود خارجی نداشت. سوار شدم و گفتم نشنید ، ولش کن ، خودش میاد . در واقع همه اینها را به خودم میگفتم برای توجیه شدنم . به میدان امام رسیدیم یکی از مسافرا پیاده شد. و باز هم حرکت به سمت تهران . به یاد زن خودم افتادم ، و تفاوت 180 درجه ای را به وضوح میدیم. تقریبا هم سن هم بودن ، ولی این کجا و ان کجا. به جز بوی قورمه سبزی هیچ بویی دیگر از زنم حس نکرده بودم. همیشه روی رادیاتور شوفاژ یک کرست و شورت مشکی رنک نخ نما و پاره پوره اویزون بود قسمت پایین شورتش یه کمی زرد رنگ شده بود وقتی این چیزها را در منزل میدیدم از زندگی ناامید میشدم و با عصابانیت میگفتم ، ترا بجان هر کسی را که دوست داری اینارو بریز دور و برو نو بخر . ولی کو گوش شنوا . فقط زندگی را پختن ، شستن ، رادیو گوش کردن و گاهی انگشت را در بینی خود چرخاندن میدانست . داشتم آرزو میکردم که ای خدا چی میشد زن من هم این تیپی بود که مسافر دوم هم در زیر پل عابر سیاه سنگ گفت آقا پیاده میشوم ، به آرامی توقف کردم و بخاطر کرایه اش یه تشکر کوچلو کردم .
یه حس رضایت در من بوجود امد اخه یه خانم به تمام معنی کنارم نشسته بود بعد از چند دقیقه از او پرسیدم من به سمت سه راه افسریه میرم مسیر بعدی شما کجاست ؟ گفت چه خوب من تا سر پیروزی با شما میام چون میخوام برم بهارستان . ذوقی کردم و یک دنده الکی عوض کردم. مجددا پرسیدم ببخشید فضولی میکنم شما مهمان بودید در پردیس ؟ چون چند ساله این مسیر را میام و میرم هرگزشمارو ندیده بودم . با یک لبخند کوچیک گفت خیر منزلم پردیسه و جدیدا یک مغاز در پاساژ ولی عصر گرفتم .بلافاصله گفتم مبارک باشه حالا مغازه چی هست ، گفت لباس زیر زنانه !!! فقط یک لحظه نگاهش کردم و جوابی نتوانستم بدم. بعد از چند ثانیه گفتم حتما فروشندتون در مغازست که شما به تهران میایبن. گفت نه من خودم تنها هستم و دارم میرم مایحتاج مغازه را تکمیل کنم. گفتم اینطوری که ضرر میکنید که مغازه را بستید !!!. گفت چاره ای ندارم نمیتوانم فروشنده بیارم چون اجاره مغازه ماه اول را نتوانستم پرداخت کنم و صاحب ملک دو روزه که میاد سلام میکنه و زه خسته نباشی هم میگه. گفتم سلام درویش بی طمع نیست بلافاصله گفت اونهم حق داره اجارشو میخواد. با تکان دادن سرم حرفش را تایید کردم . کم کم افکارم مرا به اطاق خواب روی تخت برد که در حال بوسیدن این خانم زیبا بودم که از قبل روی تخت را با گلهای سرخ محمدی تزئین کرده بودم چه حس خوبی داشت حسی فراتر از پرواز در اسمان. صدای بوق ماشین پشت سر مرا از اطاق خواب خیالی خودم بیرون کشید و با روشن و خاموش کردن چراغ هایش راهی برای سبقت میخواست. جنگ بین ذهنم و دلم شروع شد علی به خودت بیا این خانم را مگر میشناسی ، شوهر داره یا نداره ، اهل چه مسلکیه ، شاید کلاه بردار باشه و از روی نقشه چند کلامی باهات صحبت کرده باشه. دلم میگفت آخه خانمی به این نازی به این قشنگی به این سنگینی میتونه کلاه بردار باشه. گیرم که کلاه بردار نباشه و شوهر هم نداشته باشه به نظر تو میاد به تو ایکبیری سیاه سوخته حال بده ، پشماشم بتو نشون نمیده . اینقدر قیافه کیری منو به رخم نکش من هم ادمم و دل دارم. باشه باشه هر غلطی که دلت میخواد بکن.
بالاخره خودم را راضی کردم که برای وصالش تلاش کنم .بنابر این میبایست از روزنه حرفه اش وارد میشدم . یاد تولیدی لباس زیر نصرالله افتادم که مالیات عقب افتاده یازده ملیونیو به دو ملیون شیرینی برای خودم چهار و دویست برای دولت نوشتم. نصرالله اینقدر خوشحال شده بود که ده دفعه به من گفت باز هم پیش ما بیا …. بهتره که با معرفی خودم و مسیولیتی که در اداره دارم اعتمادشو به خودم جلب کنم. من علی نظری هستم سر ممیز اداره دارایی منطقه پانزده . میخواستم یک پیشنهاد به شما بدم . مرا نگاه کرد و با تعجب در چهره اش گفت بفرمایید .من دوستی دارم که نه تنها تولیدی لباس زیر زنانه و لباس خواب داره بلکه بافندگی جورابهای شیشه ای را با بهترین کیفیت و شلوارهای ساپورت در اندازه های مختلف را تولید میکنه. اگر شما تمایل داشته باشین من میتوانم طبق صورت درخواستی شما تلفنی سفارش بدم و شما بررسی بفرمایید که چه از نظر کیفیت و چه از نظر قیمت مناسب هست یا نه ؟ همانطور که حدس میزدم با خوشحالی گفت چقدر خوب ، اتفاقا دنبال یک تولیدی با انصاف و آشنا میگشتم تا بتوانم جنس مغازه را از آنجا بگیرم. شاید خدا امروز شمارو سر راه من گذاشته تا بتوانم در کارم موفق باشم.
گفتم در حال حاضر شما چه جنسی از بهارستان میخواستید بخرید؟ کیفش را باز کرد و یک برگه یادداشت شده درآورد و گفت چیز زیادی نیست فقط میخواستم سایز بندی جنسم جور باشه . ماشین را کشیدم کنار و نگه داشتم برگه را از دستش گرفتم با یک نظر متوجه شدم که برای سفارش دادن از نصرالله کار سختی نباید باشه ، تلفنم را از جیبم درآوردم و نصرالله را گرفتم بعد از کلی احوالپرسی به او گفتم که یکی از اشناهای نزدیکم که بسیار براش ارزش قائلم مغازه لباس زیر زده و من جنس تولید شده شمارو با توجه به کیفیت و تخفیفی که برای من قائلین را در نظر گرفتنم لطفا یاداشت کن ۱- سوتین رنگ قرمز و سفید سایز آور با حلقه فنری دوجین ۲- ..
تا اینجا ۴ قلم شد در آخر سه جین جوراب شیشه ای و دو جین ساپورت هم اضافه کن در ضمن لطف کن با پیک بفرست به آدرس منزلم در بلوار ابوذر .منتظرم خداحافظ ..
به محض قطع تلفن گفت وای من اینقدر پول همراهم ندارم که شما سفارشهای متعدد دادین .در ضمن من میتوانستم خودم برم آنجا و هم کیفیت را ببینم و هم از قیمتاش با خبر بشم و اگر خرید کردم با خودم ببرم مغازه. گفتم اگر از کلیه جنسا خوشتون نیامد مشکلی نیست من مرجوع میکنم . گفت شما گفتین جنسارو بفرسته به منزلتون . مگر منزلتون پردیس نیست، گفتم من یک آپارتمان کوچک در بلوار ابوذر دارم که گاهی آونجا میروم و کارهای مالیاتی اداره را انجام میدم .من شمارو اونجا میزارم و بعد میرم اداره یک ساعتی کار دارم شما هم پیک موتوری اجناس را که آورد طبق فاکتور تحویل بگیر و ریالی هم پرداخت نکن . بعد از قطع صحبتهام آماده بود که حرفی بزنه ولی من پریدم وسط حرفش و گفتم راستی اسم شما چیه ؟ بدون مکس گفت میترا ، به به چه اسم قشنگی دارین . واقعا اسمتون به خودتون میاد . هیچ جوابی نداد و مشخص بود که اضطراب در وجودش افتاده و در تفکر و سکوت خود در ذهنش مرا ارزیابی میکرد . اینجا منزل منه طبقه دوم این هم کلید، شما تشریف ببرید بالا من هم میرم اداره ، احتمالا پیک موتوری تا نیم ساعت دیگه میاد . او گفت ، نه من بیرون می ایستم و منتظر میشوم گفتم ، هوا گرمه و اذیت میشید شاید تشنگی به شما لطمه بزنه ، شاید دستشویی لازم شدید حالا این کلید پیش شما باشه هر طور که راحتین همون کارو انجام بدین . با اکراه کلیدو گرفت و پیاده شد من هم با تکان دستم خداحافظی کردم .
خوشحال بودم که موفق شدم تقریبا اعتمادش را بدست بیارم. کاملا متوجه شدم که زن ساده و بی ریاییه و هیچ کلکی در کارش نیست. یک ساعت بعد برگشتم خوشبختانه پایین نبود خوشحال شدم که رفته داخل منزل زنگ اف اف را زدم جواب داد بله، گفتم من هستم در باز شد و به اپارتمانم رفتم سلام کرد و گفت ببخشید من اصلا نمیخواستم مزاحم بشم ولی مجبور شدم که بیام بالا گفتم خوب کاری کردی و ابدا اشکالی نداره راستی جنسها آمد ؟ گفت نه ! ای بابا چرا بد قولی کرده الان زنگ میزنم بعد از صحبت با نصرالله به میترا گفتم جنسها را فرستاده بود اما موتوری تصادف کرده و با یک موتور دیگه ای فرستاده فکر کنم تا ده دقیقه دیگه برسه. شما بفرمایید بشینید الان پیداش میشه. به سمت آشپزخانه رفتم از یخچال میوه و آبمیوه اوردم و گفتم بفرمایید بخورید کمی خنک بشید کاملا مشخص بود که منزوی است و اصلا احساس امنیت نداره صدای زنگ اف اف باعث شد که میترا بایسته من هم به سمت گوشی رفتم و گفتم کیه ؟ لطف کردین ممکنه بیارینش طبقه دوم . گفتم میترا خانم ساعت دوازده و نیمه من خیلی گرسنمه شما گرسنه نیستین ؟موقع آمدن من غذا سفارش دادم الان آورده فعلا ناهارو بخوریم تا سرد نشده گفت ای وای چرا آخه ؟ خیلی شما تو زحمت افتادین گفتم بیخیال وظیفمونه .غذای اونو در رو میز ناهار خوری گذاشتم و غذای خودمو رو اپن اشپزخانه و گفتم چون میبینم شما کمی نگران هستین من ایستاده در آشپزخانه غذامو میخورم تا شما راحت سر میز ناهارخوری میل کنید او گفت چرا ایستاده خسته میشید شما هم بیایید سر میز گفتم شما راحت باشین .
این حرکت من آرامش خاصی به او داد تقریبا اخرای غذامون بود زنگ اف اف به صدا درآمد گفتم جنسها رسید لطفا بیارین بالا دو کارتن بزرگ پر از جنس بود فاکتورو ازش گرفتم و بابت کرایه حمل مبلغ پانزده تومن دادم میترا خانم اولا کیفیت آنها را بررسی کن و همینطور قیمت انها را نسبت به خریدهای قبلی مقایسه کن دوما یه شمارش بکن ببین تعدادشون درسته من هم ظرفهارو جمع میکنم و چای درست میکنم. با خوشحالی رفت سر کارتن ها و گفت وای چه جنس خوبی داره و قیمتاشم نصف قیمتی است که قبلا تهیه میکردم فقط علی آقا پولش خیلی زیاد شده و من نمیتوانم نقد بدم گفتم مگر قراره نقد بدی یه چک بده برای سه ماه دیگه گفت مگه میشه سه ماه دیگه ، من که دسته چک ندارم گفتم عیبی نداره ، رئیس بانک مسکن پسر داییمه فردا یا پس فردا قرار میزاریم یک دسته چک هم براتون میگیرم . با هیجان و خوشحالی گفت جدی میگین گفتم البته که جدی میگم. گفت وای چقدر شما خوبین حتی تو خواب هم نمیتونستم تصورش را کنم. من هم گفتم تا شما وسایلتون را در کارتن ها میزارین من هم با اجازه شما دو تا دود بگیرم که برای رفتن آماده شیم. آنقدر غرق در خوشحالی بود که متوجه نشد من چی گفتم و جواب داد خواهش میکنم هر جور که راحتین . من هم از تو کابینت پایپ و فندک و شیشه را آوردم و در آشپزخانه مشغول شدم .
میترا تا نگاهش به من افتاد گفت ای شما شیشه میکشید گفتم بعضی وقتها که حوس کنم شما هم میشناسید که این چیه . قبلا امتحان کردید گفت یک دو مرتبه گفتم با کی گفت یه دوستی داشتم که با شوهرش رفت دبی برای همیشه. گفتم تمایل به کشیدن دارین؟ گفت نه اصلا . گفتم به هر جهت من میذارم روی میز ، فندک هم روشنه من تا ده دقیقه دیگه میام .رفتم تو اطاق و درو بستم و داخل حمام شدم. وقتی امدم میترا مشغول کشیدن بود البته چه کشیدنی چون بلد نبود همه را پخش کرده بود من روبروش سر میز ناهارخوری نشستم و گفتم چرا اینطوری کردی گفت بلد نیستم اون چند باری که کشیدم دوستم کمکم میکرد گفتم باشه بده من کمکت کنم بعد از اینکه چند پک کشید دستش را گرفتم بلافاصله دستش را کشید و گفت علی آقا …… گفتم جون علی آقا بعد از این همه که در حقت خوبی کردم نمیخواهی جبران کنی ؟ گفت آخه من شوهر دارم گفتم شوخی نکن گفت نه والا شوهر دارم گفتم مطمعن باش کاری نمیکنم که شوهرت بفهمه گفت مسئله آگاه شدن و یا نشدنش نیست ، پس ارزشهای من چی میشه گفتم چند ساله ازدواج کردی گفت بیست ساله گفتم تو این بیست سال نشده با غیر شوهرت سکس کنی من من کرد و گفت چرا ولی مال خیلی وقت پیشه چون شوهرم ضعیف بود ولی الان خودش را درمان کرده حتی خطاهای گذشته ام را هم براش تعریف کردم. بلند شدم و رفتم به طرفش و محکم بغلش کردم و گفتم من خوب میدونم که چهره دلنشینی ندارم ولی اگر رضایت به این کار بدی بتو قول میدم آنقدر کمکت کنم تا سال آینده بتوانی مغازه بخری فقط کافیه که با من باشی گفت که آخه ، پریدم وسط حرفش گفتم آخه بی آخه و لبای خوشگل و نازش را به لبام چسبوندم و با دستم دکمه های مانتوشو باز کردم و از زیر تی شرتش سینه هاش را گرفتم صدای تنفس شدیدش را بخوبی حس میکردم و فکر میکردم که من دارم خواب میبینم و اصلا واقعیت نداره چون نمیتونستم تصور کنم که این خانم خوشگلی که من امروز سوارش کردم را در عرض کمتر از سه ساعت بغلش کنم و فشارش بدم و او را با رضایت کامل آماده سکس کنم.
همینطور من ایستاده بودم و میمالوندمش در جلوی من نشست و کمربند مرا باز کرد و کیر سیاه مرا کشید بیرون . هنوز کامل شق نشده بود و با دستش یه فشار داد و گفت وای عجب کیر بزرگی داری مثل سیاه پوستها گفتم هنوز برای بزرگ شدن جا داره یه نگاهی به من کرد و شروع کرد به مکیدن و لیسیدن . من هم مواظب صدای تنفسم بودم که بیرون نره چون تقریبا پشت در آپارتمان به فاصله نیم متری بودیم اینقدر داغ و حشری بود که انگار سه ماهه که سکس نکرده بلندش کردم و با هم رفتیم به اطاق خواب و روی تخت تک نفره ام هر دو لخت شدیم وقتی چشمم به کسش افتاد ، نمیتونستم باور کنم که این کس چقدر قشنگ و خوش فرمه بی اختیار گفتم وای چقدر کوس کوچلو و سفید و جمع و جوری این چیه که دیگه خدا خلق کرده خوب اون صورت زیبا و اندام خوش فرم باید این کوس زیبا را هم داشته باشه بعد از یک ربع بلعیدن و لیسیدن ازم خواهش میکرد که برم روش و کیرم را بکنم توش. بخدا دلم نمیامد که بکنمش و مدام دست دست میکردم گفت علی اون کیر سیاه و کلفتتو بکن تو کوسم هر وقت فیلم سکسی سیاه میبینم حوس میکنم که یه بار هم کیر سیاه تو کوسم بره . با دستش ته کیرمو گرفت و به کوسش فشار داد من هم دیگه طاقت نیاوردم و کم کم کیرم را در کسش کردم بعد از پنج دقیقه گفت که همیشه خانم میاری تو این خونه .پس خانم خودت چی ؟ گفتم دو ساله که با خانمم رابطه سکسی ندارم چون مشکل داره گفت پس چی کار میکنی گفتم دو تا همکار زن دارم که یکیش متهله و اون یکی مطلقه . هر وقت هوس منو بکنن خودشون بهم زنگ میزنن و میان.
گفت پس چرا منو تو یه عمل انجام شده قرار دادی گفتم آخه لامصب وقتی سوارت کردم دل منو بردی ازبس که خوشگلی فکرم کار نمیکرد .از شهوت زیاد زیرم داشت هلاک میشد بهش گفتم ، تو چی ؟ چرا اینقدر نا آرامی مگر چند وقته که سکس نداشتی گفت چی میگی دو روز قبل با شوهرم داشتم ان هم تقریبا یک ساعت پرسیدم پس چرا مثل دیوانه های کیر ندیده میمونی گفت من همینطوریم. ازش پرسیدم پس بیرون هم خیلی سکس داشتی گفت نه اتفاقا گفتم آخرین بار کی بیرون سکس داشتی گفت شش ماه پیش ان هم بطور اتفاقی شد چون شوهرم شب قبلش یک فانتزی خیلی زیبا برام تعریف کرد که فرداش بدون آنکه بخواهم برام بوجود امد من هم تسلیم شدم. گفتم شوهرت فانتزی تعریف میکنه گفت اره همیشه ازم میخواد که من هم همراهیش کنم بعضی وقتا که شهوتش خیلی بالا میزنه بهم میگه میخوای یکی رو بیارم که سه نفری سکس کنیم و یا اینکه میفرستم یه جا که کیر کلفتی داره . خوب تو چی میگی ، همیشه مخالفت شدید کردم چون میدونم اگه یه روز قبول کنم اون کارو انجام میده.
ادامه دارد….
نوشته: علی
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید