این داستان تقدیم به شما

سلام
اون موقع ها مجرد بودم،پدربزرگم زمین کشاورزی داشت که کل تابستون میرفتم روستا کمکشون کنم.
عموی کوچیکم چند روزی بود ازدواج کرده بود و یه دختر دبیرستانی شهری براش گرفته بودن.
به محض اینکه عمویی زن میگرفت میومد شهر تا جا برای بعدی باشه و به این ترتیب همه کارهای خونه توی روستا روی دوش نو عروس بود یه جورایی ارشد و آشخور خودمون تو خدمت.
زن عموهای قبلیم از اول چون خودشون تو روستا بودن با جدیت و تعصبات اونا اشنا بودن اما این یکی خیلی نق میزد و به زور کار میکرد.
تا جایی که همیشه مورد سرزنش قرار میگرفت.خیلی شیطون بود و همیشه در حال گنده کاری و غر زدن بود…
 
عموم از سر زمین که میومد خسته بود و بیشتر اوقات حموم نرفته همون بیرون خونه رو تراس میخوابید.زن عمومم بدش میومد بره بیرون میگفت از حشره و اینا میترسه.
خلاصه که تمام ارزوهای زن عموم یه جورای براش به باد رفته بود و نمیتونست باور کنه که باید این زندگی رو داشته باشه.همدم و همرازش من بودم.یه جورایی درکش میکردم و پای حرفاش میشستم.
یه وقتایی هم گله میکرد از عموم که ای کاش همیشه مث شب عروسی بود.و بهترین لحظه زندگیشو همون شب میدونست و میگفتدبعد اون دیگه عموت بهم اهمیت نمیده.خلاصه کنم که باهام انقد راحت شده بود و اعتماد داشت که سفره دلشو برام باز میکرد.بیشتر موقع ها هم مانع کتک خوردنش میشدم و با عموم بحث میکردم حتی چند بارم به خاطرش سیلی هم خوردم.بچه دار شدنو اومدن شهر دوتا کوچه پایینتر خودمون.عموم نگهبان شیفتی شده بود و شبهای که تنها بود منو میفرستاد برم پیشش.
هیچ وقت حتی توی ذهنمم به عموم خیانت نمیکردم.
 
ارتباط منو زن عموم انقد راحت بود که جلوی من با لباس راحت میگشت و جاشو کنارم مینداخت.وقتی تلویزیون نگاه میکردم میومد سرمو میذاشت رو پاهاش و موهامو نوازش میکرد.
با وجود من اروم میشد اما تصور اینکه بخوام روزی باهاش سکس کنم هم نداشتم.
یه روز تو پارک دم خونشون نشسته بودم دیدمش با یه مرد غریبه داره میاد تا منو دیدن مرده راشو کج کرد و رفت طوری که حتی فک کردم با اون نبوده.اما خودش لو داد و گفت محمد اون پسر عموم بوده و میخواسته بیاد فرشارو بخره.منم چیزی نگفتم.اما فهمیدم زن عموم علاوه بر محبت نیاز به رابطه سکس هم داره.ولی خودمو گول میزدم که امکان نداره و به روش نمیوردم.
بعد اون زن عموم همش سوال میکرد دوست دختر داری باهاش رابطه هم داری چقد سکس میکنی و اصلا کمرت سفت هست یا توام مث عموتی بعد این همه سوال خودش با خودش دوباره جواب میداد نه توام مث اونی ازت معلومه.منم فقط میخندیدم…

 
اما نمیدونستم چه آشوبی تو دلشه و واقعا افسرده شده.شایدداگه اون موقع ها درکش میکردم با عموم حرف میزدم و بهش راهکار برای بهتر شدن رابطشون میدادم.
زندگیشون دوومی نداشت و از هم جدا شدن و بچه رو عموم گرفت و اونم رفت.مدتها بعد تو خیابون دیدم یکی اومد سمتم و با خوشحالی پرید تو بغلم چنان محکم منو گرفت که همش به اطراف نگاه میکردم که کسی نبینه.
درسته لیلا زن عموم بود .چقد شکست خورده بود چهره یه دختر دبیرستانی به یه زن جا افتاده و سکسی تبدیل شده بود.اولین باری بود که بهش حس پیدا کردم.بعد کلی گلایه که نامرد من با عموت مشکل داشتم تو چرا دیگه سراغی نگرفتی.میدونی چقد دلم برات تنگ شده.کجای چکارا میکنی اصلا نمیبینمت.گفتم سرباز بودم تازه تموم شده.
ازذخوشحالی نمیدونست چکار کنه گفت بیا بریم خونه پیش من باش یه کم.گفتم اون موقع فرق داشت الان نمیشه.گفت بهتر حالا دیگه راحتر میتونم باهات حرف بزنم بی سر خر.
 
رفتیم خونش.یه خونه نقلی که فقط دو تا فرش و یه گاز و یخچال و خرت و پرتای ساده.گفتم چرا نرفتی پیش پدر مادرت.گفت یه مدت اونجا بودم نگاههای سنگین اقوام به یه زن مطلقه رو نمیتونستم تحمل کنم.الانم تو یه خیاطی کار میکنم و بیشتر کارام میارم خونه.بابام اینام میان بهم سر میزنن.خیلی ناراحت شدم و بغض گلومو گرفت.فهمید بهم گفت ناراحت نشو دیگه هر کی یه قسمتی داره.اون شب تا نزدیکای صبح باهم حرف زدیمو حسابی درد دل کردیم چشام سنگین شدو خوابم برد نزدیک ظهر بیدار شدم دیدم گوشیم زنگ میخوره بابام بود گفت کجایی تو عصبانی بود.گفتم خونه یکی از دوستام خلاصه قطع کردو لیلا گفت بیا همشون مث همن.خیلی اصرار کردم که برگرده به خاطر بچشون.اما قبول نکرد حتی عموم هم قبول نمیکرد البته بعدا مشخص شد که عموم با کسی قرار ازدواج داشتن.
سر صحبتو کشید به اونروز تو پارک که داشته با پسر عموش میومده.دیگه خیلی راحت اعتراف کرد که میخواسته به عموم خیانت کنه و نمیتونسته بی خیال رابطه جنسی بشه.اما قسم خورد که بعد اینکه تو رو دیدم تو پارک یه تلنگری خوردم که نتونسنتم خیانت کنم و گفتم باید بسازم.
 
گفت بعد از جدایی هم انقد دلتنگ بچه بودم و هر شب و روز گریه کردم که دیگه تمام حس و شیطنتام پرید.دیگه اون دختر شیطون و بشاش نیستم محمد.از طرز حرفاش معلوم بود چقد سختی کشیده.گفتم چرا بچتو نمیاری چند روزی پیش خودت.گفت نمیخوام روم تو روی عموت بیفته یه وقتایی چادر سرم میکنم میگیرم جلو صورتم از دور بچمو میبینم .حتی از فامیلای خودمم فراریم تو خیابون میبینم رامو کج میکنم.تو چه میدونی معنی حرفامو چه میفهمی یه زن تمام رویاشو تمام حسشو خاک کنه یعنی چی.بهش گفتم میخوای معصوم رو بیارم ببینیش.اینطوری کسی نمیتونه جلوتو بگیره ضمن اینکه حق قانونیته.از اون به بعد هر هفته معصوم رو به بهانه خیابون میبردم یه ساعت تو پارک میدیدش.یه کم ارومتر شده بود.

 
حس عجیبی بهش پیدا کرده بودم.نه که ناجیش باشم.اخه کاری از دستم بر نمیومد ولی بیشتر میرفتم پیشش.شبا که میخوابیدم از پشت بغلم میکرد و دستشو میکشید تو صورتم و رو سینم.حس خوبی داشتم باهاش احساس امنیت میکرد ارامش عجیبی بود زود خوابم میبرد اما اون ساعتها بعد من میخوابید.
نمیتونسم بفهمم چی تو دلش میگذره.اما نرمی سینشو که یه وقتای پشت سرم رو بهش فشار میدادم میفهمیدم.نفسهای پی در پی اما اروم و عمیقش دیوونم میکرد.حس میکردم دوس دخترمه.اما دوست دختری که ممنوع بود.این خط قرمز بیشتر روانیم میکرد.تا اینکه اون شب رسید شبی حس شهوت و تو چشاش دیدم.نگاهای دوخته شدش به من که گاهی از نگاهاش لذت میبردم.مثل همیشه خوابیدم تو بغلش و اونم از پشت بغلم کردم.هیچ وقت تا اون موقع به خودم جرات نداد بودم برگردم و تو بغلم بگیرمش.توی حالت خواب و بیداری بودم با ترس برگشتم دیدم بیداره.چشامو بستم و سرمو کردم لای سینه هاش اونم کلا منو کشید تو اغوش خودشو سعی کرد کاری کنم که پاشو باز کنه تا بتونم پای راستمو بدارم بین رونهاش تا بیشتر بهش بچسبم.از این کارم خوشش امده بود و مدام دستاشو تو کمرم بالا پایین میکرد.
 
منم دستامو انداختم دور کمرشو اروم به سمت گودی گمرش بردم.دیگه هر دومون میدونستیم چی میخواییم اما جرات اینکه پیش قدم بشیم رو نداشتیم.چشامو باز کردم تو چشاش نگاه کردم یه نفس عمیق از لای سینش کشیدم و سرمو تکون دادم بیشتر تو سینش جا کردم.لیلا خیس عرق بود منم از ترس و شهوت بدتر از اون.تویه دوراهی بودم که راه برگشت نداشتم اما نمیخواستمم ازم برنجه میخواستم مطمن بشم خواسته قلبیشه.صدایرقلب هر دومون و صدای نفسامون اتاق و پر کرده بود.دست و اوردم بالا و موهاشو نوازش کردم و دلمو دادم به دریا لبامو بردم سمت لباش.دیگه از خودمون بیخود شدیم نزدیک به دو ساعت فقط لب میخوردیم.در حال لب گرفتن هیچ کدوم نمیتونستیم بیشتر پیش بریم و لب بازی و طولش میدادم تا یه جا طلسم شکسته شه.انقد غلت خورده بودیمو سعی در به رخ کشیدن اندام همدیگه داشتیم که رسیده بودیم گوشه اتاق.د اخه چت شده محمد چرا یه کاری نمیکنی.دیگه داغ و مست بودیم دستشو اوردم پایین گذاشتم رو کیرم.اونم انگار منتظر بود چنان مثل وحشی ها چنگش میزد که نزدیک بود ابم بیاد.متعجب بود از سایزش.اروم و با خجالت گفت محمد چقد بزرگه.من فکر میکردم چیزی لا پات نیست .منم فقط نگاش کردم جوابی نداشتم بدم.رفت پایین شلوارو شورتمو کشید پایین گفت درش ییار دیگه اینارو.منم لباسامو کامل دروردم.
 
لیلا رفت لای پامو شروع کرد لیسیدن و خوردن.خیلی حرفه ای نبود اما با حسش بهم میفهموند که کیرمو دوس داره همین خیلی بهم لذت میداد.خیلی نخورد ابم اومد.انقد شهوتی شده بودم که ابم با فشار پاشید اونم با شرت خودم که دم دستش بود پاکش کرد.بقیشم از رو کیرم میلیسید.پاشد رفت دستشویی ابخودشو شست و امد.گفت خیلی عرق کردم ببخشید..گفتم لیلا لباساتو در نمیاری.گفت چرا عزیزم.با شورت مشکی و سوتین سفید تازه سایز سینه هاشو میدیم چقد خوشکل بودن مثل بلور سایز 75.نشوندمش رو پاهامو دوباره لباشو بوسیدم.سوتینشو باز کردم.سینه های نازشو میمالوندم از شدت شهوت دیگه نفساش به جیغای ریز تبدیل شده بود.خوابوندمش و شرتشو دروردم.یه کم بوی عطر میومد از لای پاش.بیشتر شهوتیم میکرد.یه کس کلوچه ای که موهاش تازه نیش زده بود.شروع کردم خوردن و با زبون میکردم تو کسش.معلوم بود سکس نداشته زبونم هم با زحمت میکردم تو.ابشم که هی میومد.لرزید و شکمش مثل تبل بالا پایین میکرد.فهمیدم ارضا شده.گفت بسه دیگه تورو خدا بیا .رفتم بالا منو کشید تو بغل خودش و پاهاشو حلقه کرد دور کمرم.سینه هاشو میمالیدمو لیس میزدم .سرکیرمو گذاشته بودم دم کسش و اونم با التماس نگاهش و تکوناش بهم میفهموند که بکنم تو.یه کم اروم هل دادم سرش رفت تو اما انقد تنگ بود که ابروهاش محکم کشیده شدن تو همو شونمو گاز میگرفت.چند باری خودشو جمع کرد ولی دوباره شل میکردو خودشو به سمت کیرم هل میداد.گذاشتم به اختیار خودش تا تونست همه کیرمو توش جا کنه.شروع کردم تلمبه زدن و قربونش میرفتم و اعصابم خورد که عموم چطور نتونسته این جیگرو راضی کنه.

 
کسش چنان ابی انداخته بود که هربار مجبور میشدم با دستمال پاکش کنم.از شدت شهوت چنان میپیچید که حرکاتش دیوونم میکرد.منو محکم بغل کردمو امممم گفتو کسش نبض میزد .کیرم چنان قفل شده بود که فکر میکردم کش افتاده دورش.
بلندش کردم رو چهار دست و پاش زانو زد از پشت کردم تو کسش.اینار اختیار بیشتری باهام بود و محکمتر میکردمش.لیلا هم از بین پاهاش با دستاش تخمامو میمالید تا من حرکاتمو کندتر کنم.بهش گفتم ابم اومد گفت بریز رو سینم .منم ابمو ریختم رو ممه هاش.اونم همشو مالید به تنش.خیلی هیجان داشت و دوتا رفتیم حموم.تو حموم فقط بغلش کردمو و لیف کشیدم براش.خیلی راضی بود و بهم گفت خیلی دوسم داره و همیشه توی فکرش دوس داشته با من رابطه نزدیکتر از یه دوست و همدم داشته باشه.
منم خیلی دوسش داشتم.بعد از اون شب بازم با هم رابطه داشتیم و امادگی بیشتری برای رابطه سکسمون پیدا میکردیم.
در کل اولین سکس همیشه به یاد موندنیترینه هرچند که فکر میکردیم اونشبم مثل بقیه شبا بگذره .اما اتفاقی بود که افتاد و خیلی خوشحالم…
 
 
 
نوشته: محمد

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *