این داستان تقدیم به شما

نسترن دختردایی بابام بود ولی به لطف اختلاف سنی مادربزرگم با خواهرش که مادر نسترن باشه. از من یکسال کوچیکتربود.هفده سالگی ندیده شوهرش دادن و رفت جنوب و بعد پنج سال زندگی با یه دختر ۴ ساله از شوهر شیشه ایش طلاق گرفت و اومد خونه پیش مادرش.پدرش دوسال پیش به رحمت خدا رفت و مادرش با حقوق بازنشستگی شوهرش به زحمت ماهو به آخرمیرسوند.نسترن بیشتر میومد خونه ما. چون مادربزرگم که خالش باشه باما زندگی میکرد ودرثانی میخواست از دست سرکوفتای مادرش بخاطر طلاق گرفتنش درامان باشه.
 
یکشب عموم که خونه مابود بهش پیشنهادداد بره سرکار.ولی بنده خدا نه درس درست وحسابی خونده بود نه کاری بلد بود.بخاطر همین قرار شد من اصول اولیه کار با کامپیوتر و تایپ کردن رو یادش بدم تا بعنوان منشی بتونه کاری پیداکنه. جلساتمون بعد شام شروع میشد. خونه ما یه خونه قدیمی سه طبقه تو پایین شهر تهران بود.طبقه همکف حیاط بود و آشپزخونه و سرویسها و یک اتاق بزرگ که دراختیار مادربزرگ بود. طبقه اول یک پذیرایی و یک اتاق خواب که دراختیار پدرومادرم بود. طبقه دوم هم یه اتاق و یه حمام تو راهروش به اضافه یه بالکن بزرگ که بهارخواب میگفتیم بهش.کلاسمون قاعدتا تو اتاق من بود.نسترن تو خونه ما معمولا یه تاپ آستین کوتاه و یه دامن مشکی تا قوزک پاش و یه روسری نصفه نیمه میگشت و جالب بود وقتی میومد خونمون با من و پدرم دست میداد.کاری که تو فامیل ما مرسوم نبود.دستاشم بطرز عجیبی گرم بود و باگرفتنش تودستم حال خاصی به من دست میداد…
 
جلسه اول با تعاریف اولیه و کمی آموزش ویندوز گذشت و تنها موضوع قابل توجه برخورد گاه و بیگاه دستامون حین کاربا ماوس و کیبرد بود و البته روسریش که از سرش افتاده بود و درستشم نمی کرد.تموم که شد گفت شنیدم یکماه پیش دوبی بودی خوش گذشت. گفتم جات خالی. بعد عکسای دوبی رو که تو کامپیوترم بود نشونش دادم.یه عکس بود تو خیابون مشرف به ساحل جومیرا فقط یه مایو تنم بود. گفت گیر نمیدادن گفتم نه بابا اصل آزادی شرعی که میگن اونجاست.جلسه تموم شد رفتیم پایین .شب وقت خواب رفتم پایین برم سرویس که دیدم از شیشه در مشجر پذیرایی نور موبایلش روشنه. کارم که تموم شد ازتو رختخواب اسمس زدم چرا نمیخوابی که گفت فکرم درگیر مشکلاتمه. گفتم بیخیال به چیزای خوب فکر کن خوابت میبره.گفت شرمنده گشتم پیدا نکردم. همه چیزام بد و ناراحت کنندس. خوشمزگیم گل کرد گفتم پس بمن فکر کن من جزو آفریده های خوب خدام(بنده خدا فکر کرد منظور من ازدواج و اینحرفاست)گفت چرا بتو فکر کنم دوروز دیگه میری .گفتم من اهل ازدواج و این قید وبندا نیستم. گفت از من خوشت اومده؟.جواب ندادم.دوباره نوشت جواب ندادی؟ دوسم داری؟ نوشتم اگه جواب دروغ میخوای جوابت نهه. نوشت ازچی من خوشت میاد منم با وقاحت نوشتم یکی دستات یکیم سینه هات.نوشت خاک برسر دیوونت همراه با شکلک خنده. گفتم دیگه بگیر بخواب من صبح بایدسرکاربرم شب بخیر سینه قشنگ من.اونم جواب داد شب بخیر دیوونه من.

 
فرداش از سر کار که برگشتم مادربزرگم پی کاری فرستادم بیرون وموقع شام برگشتم.بعد شام و چایی رفتم بالا اتاقم. چند دقیقه بعد اومد گفت استاد کلاس شروع نشده؟ گفتم یه کاری دارم نیمساعت بعد.یه چشمکیم زدم و خندید و رفت. کارم که تموم شد رفتم دیدم پایین چاییشونم خوردن توفاز خوابن. سریع یه چایی خوردم برگشتم بالا اونم دو دقیقه بعدش اومد.کلاسو شروع کردم یه متن دادم تایپ کنه. از اول جلسه انگار معلوم بود جفتمون چه هدفی رودنبال میکنیم. ایندفه دیگه عمدا هی دستشو میگرفتم واسه راهنمایی و گاهگاهی ساعدمو میمالیدم به ساعد لختش. اولین بار که بازوم بهش خورد گفتم خوشبحالت چه گرمی تو. گفت قابل نداره بخاری خواستی درخدمتیم و خندید.کارو ادامه دادیم تا متن تموم شد. ایراداشو بهش گفتم و تموم شد.گفت خسته شدم دیگه. گفتم باشه کافیه. پاشد رفت رو کاناپه گوشه اتاق نشست.گفت از دوبی واسم تعریف کن. کلی چیزا گفتم آخرش بحثو کشوندم به آزادی تو دوبی. گفتم تو شهر خانوم هست با شلوارک و تاپ یقه باز خانومم هست که حتی صورتشم پوشونده. گفت خوشبحالشون واقعا. منم گفتم آره اونجا اونقد آزادن اینجا ما ناچاریم فیلمای آزادیمونو تو هزارتوی کامپیوتر مخفی کنیم لونریم.باخنده گفت عههه فیلمای آزادیم داری؟؟ گفتم بهههله میخوای ببینی.سرشو یجورتکون داد که یعنی چراکه نه.

 
گفتم بیا جلوی مانیتور من برم پایین یه سروگوشی آب بدم.رفتم پایین برگشتم گفتم همه خواب خوابن. دراتاقم بستم رفتم رو صندلی کناری نشستم. فولدرو که باز کردم خندش گرفت. اسم فولدرو گذاشته بودم آنتی ویروس شکلشم شکل آنتی ویروس بود. خندید گفت چه باحال. بهش یاد دادم چجوری عکس فولدرو عوض کنه و گفتم اینم جزو درسمونه. فیلم اولو که باز کردم کارتونی بود. دوتا دختر که یه دخترو از خیابون میارن میدن سگشون بکنتش. باتعجب نگاه میکرد.یه حس عجیبی داشتم. انگار سرتاپام میلرزید بااینکه وسط تابستون بودیم.گفتم سردت نیست تو؟من دارم یخ میزنم.باتعجب گفت نه و دست چپمو که کنارش بود گرفت گفت آره یخه.چرا؟؟ بزار یکم دستتو بمالم بلکه گرم شی.دستمو با حرارت ماساژ میداد از نوک دستم تا بازوم.توحین ماساژ یکم دستمو کشید بسمت خودش که مثلا راحت ترباشه که آرنجم خورد به سینش. با یه خنده عشوه آمیزی بمن نگاه کرد. خندیدم گفتم آخخخ دستم درد گرفت چه سفته.گفت اینجوری میشه دیگه.یکم گذشت گفتم دست راستم گناه داره بیکار اینور مونده گفت بده اونم بمالم گفتم فکر بهتری دارم بااجازت. دست چپمو از پشت بردم زیر لباسش گذاشتم رو کمرش دست راستمم از جلو بردم زیر لباس رو شکمش.گفتم حیفه بخاری بیمصرف مونده. دست راستمو که بردم گفت اوففف چه خنکه قلقلکم میده.گفتم الان گرم میشه و شروع کردم به ماساژ شکمش. کم کم روبه بالا میرفتم و زیر پستوناشو میمالیدم. سوتینش سفت بود و اجازه نفوذ نمیداد رفتم بالاتر از روی سوتین مالوندمشون گفتم این نمیذاره گرم شه دستم.گفت خودت زحمتشو بکش و پشت لباسشو داد بالا.
 
بند سوتینو باز کردم و راحت دستمو بردم داخلش.انصافا سینه های قشنگ و روفرمی داشت. با نوک سربالا و کوچیک. بادست چپم پشتشو میمالیدم با دست راستم پستوناشو. گفتم سینت همیشه سفته؟باخنده گفت نه بحث آزادی پیش میاد خودشو میگیره. گفتم این دست چپم یکم سردش شد بخاری جلوییه گرماش بیشتره. پاشدم رفتم پشت صندلی اول یکم گردنشو ماساژ دادم بعد از تو یقش جفت دستامو بردم پایین و سینشو تو دستام گرفتم. یه نگاه به پنجره کرد گفت میترسم .گفتم از چی؟ گفت سایمون رو پرده میفته عمه کلانترت از خونه روبروییه میبینه میگه این وقت شب چه خبره .گفتم راس میگی پاشو بریم تو راهرو از پایینم کسی بیاد میفهمیم.پاشدیم رفتیم. تووراهرو توگوشم گفت تاحالا سکس داشتی؟ گفتم نه واللا معلومه ناشین؟ صورتمو بوسید گفت نه خوشحالم تجربه اولتم.پشتشو باعشوه کرد بهم اومد تو بغلم منم جفت دستامو اززیز بغلش بردم سینه هاشو گرفتم تو مشتم و گردنشو بوسیدم. دست راستمو بردم پایین سعی کردم ببرم تو شلوارش کمرش سفت بود واجازه نمیدادخودش دکمه شلوار جینشو باز کرد .دستمو سروندم پایین تو شرتش.لای شکاف کسش خیس و لزج بود.گفتم چه خیسه؟ گفت نترس نشاشیدم. ترشح کسمه .یکم مالوندمشو سوراخشو یافتمو انگشت وسطمو کردم داخل.یه آهی کشید و چرخید بطرفم گفت تیشرتتو بزن بالا .تاپ خودشم بالای سوتینش بود دست کرد شلوارمو با شرتم کشید پایین دستشو حلقه کرد دورکیرم.گفت اوففف خوبه این برعکس خودت گرمه. گفت دستاتو پشتم حلقه کن گفت یکم زانوتو خم کن سینم باسینت مماس شه.یه دستشو انداخت پشتم منو سفت چسبوند به خودش طوریکه نوک سینه هامون مماس شد. و لبشو غنچه کرد منم لبمو گذاشتم رو لبش یا اون یکی دستشم کیرمو میمالید.دستشو با آب کسش خیس کرده بود میمالید رو کیرم و تخمام. بعد اون دستشم برد پشتم .کیرم لای پاش بود تو خیسی آب کسش یکم عقب جلو کردم با دستم سعی کردم هدایتش کنم به سوراخ کسش پیداش نمیکردم.

 
گفت عزیزم قدت بلنده اذیت میشی صب کن راحتت کنم. برگشت دستشو گذاشت رو نرده راه پله کمرشو خم کرد از پشت چسبیدم بهش گفت بپا تو کونم نکنیا گفتم باشه تو تاریکی انگشتمو گذاشتم روسوراخ کونش با اونیکی دستم کیرمو گرفتم بردم لای پاش ولی سوراخشو پیدا نمیکردم. گفتم آدرس کست کجاس پیداش نمیکنم. دستشو ازلای پاش آورد کیرمو گرفت تنظیم کرد رو سوراخ کسش گفت بفرما .کسش تنگ نبود گشادم نبود.وقتی رفت داخل صدای شلپ آب کسش شنیده میشد.آروم گفت فقط بپا داخل نریزی .گفتم چشم. بایه دستمم سینشو گرفتم.فک کنم به یک دقیقه هم نرسید عقب جلوکردنام. حس کردم آبم داره میاد. دراوردم گرفتم دستم دویدم بسمت دربهارخواب وتو روشوی گوشش کیرمو ول کردم. دم در داشت نگام میکرد.خودمو شستم با خنده گفت خسته نباشی رفتم جلو دوباره بغلش کردم گفتم سلامت باشی .لبشو بوسیدم گفتم ممنون بابت تجربه اول.میبخشی اگه ناشی بودم.گفت نه عالی بود. گفتم اگه ارضا نشدی میتونم کمکت کنم؟خندید و گفت نه همون وقت که از پشت بغلم کردی دست کردی تو کسم من ارضاع شدم.منم اینجوریم زودارضامیشم.کمکش کردم بند سوتینشو براش بستم. کامپیوترووخاموش کردم گفت من دیگه برم لالا دیروقته. گفتم باشه. بازم ممنون. یه بوس از لبم کرد و رفت پایین.
 
نوشته: بابا قنوش

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *