این داستان تقدیم به شما

سلام اسمم ویداست البته مستعار ۲۱ سالمه و دوسال و نیمه که ازدواج کردم همسرم ۲۵سالشه راستش اولش می ترسیدم داستانمو بنویسم چون داستانم یه جورایی خاصه و ممکنه لو برم به هر حال دل و زدم به دریا و میخام بنویسم…
***
روز اول که دیدمش هیچ حسی بهش نداشتم آخه اون شوهر دخترخاله ی مامانم بودو این دخترخاله عزیزتر از جونم بود برام و من اون وقتا مجرد بودم و سحر اصلا برام مثل دخترخاله ی مادرم نبود مثل خاهرم بود…
اونموقه من هفده سالم بود و یه سال بعدش ازدواج کردم با مردی که دوسش داشتم،زندگیمون خوب بود و عمر مثل باد میگذشت و ما با سحر و همسرش رابطه ی خیلی خوبی داشتیم و یکسره باهم وقت میگذروندیم و تو یکی دوسال اول همه چیز عادی بود تا یه روز به خودم اومدم و دیدم دارم عاشق وحید شوهر سحر میشم عشق که نمیشد اسمش و گذاشت ولی تو رابطم با همسرم دلم میخاست که اون لحظه اون جای شوهرم منو بکنه ولی فقط احساس لحظه ای بود و بعد از سکس باهمسرممم بخاطر اینکه به اون فکر کرده بودم عذاب وجدان میگرفتم…
 
یه روز بالاخره تصمیم گرفتم یه کاری کنم اما نه خیانت دلم میخاست رابطه ضربدری باشه چون آدمه خیانت نبودم و همسرم و دوست داشتم…از اون روز هر لحظه سعی کردم سحر و به چشم همسرم بیارم و همسرم و به چشم سحر کارم و از اونا شروع کردم چون به خودم اطمینان داشتم و میدونستم راحت میتونم دل وحید و ببرم…
چندوقتی بود که با وحید پیام میدادیم و حرف میزدیم البته همش شوخی میکردیم و قصدی نداشتیم (مثلاااا)…
یه روز وقتی همسرم خونه نبود وحید بهم پیام داد ولی ایندفعه لحن حرفاش فرق میکرد باهام خیلی حرف زد و بهم گفت دوس داره باهام رابطه داشته باشه ،راستش اولش انقدر شوکه بودم که احساس میکردم اون این حرفا رو نمیزنه من توهم زدم و انقد حشری شده بودم که همون لحظه میخاستمش ولی بهش گفتم ضربدری و هستم اما خیانت و نه.!
ولی اون قبول نکرد گفت ما دوتا میتونیم باهم حال کنیم جفتمونم راضی ایم دیگه چرا اون دوتا رو قاطی این چیزا کنیم زن منم عمرا راضی بشه بذاره من باکس دیگه باشم ..راستم میگفت زنش خیلی گیر بود…منم گفتم پس من نیستم…
بهم گفت ولی من بالاخره میکنمت حالا میبینی من صبرم خیلی زیاده هرجا گیرت بیارم درستت میکنم منم گفتم مشکلی نیست اگه تونستی بکن (راستش خودمم بدم نمیومد حداقل اینجوری عذاب وجدان نمیگرفتم)

 
این جریان تموم شد و شوهرم اومد خونه و فردا صبحش دوباره با وحید کار داشتم یادم نیست چه کاری ولی بهش زنگ زدم ولی اصلا روم نمیشد باهاش حرف بزنم چون اون حرفا رو تو پیام گفته بودیم…
من تقریبا هرروز با وحید حرف میزدم و همسرمم ازین موضوع باخبر بود ولی مشکلی نداشت چون خیلی باهم صمیمی بودیم ولی وحید همش حرف و به سمت سکس میکشوند و میگفت بالاخره میکنمت حالا صبر کن…
یه بار تازه شب شده بود زنگ زد باهام از سکس حرف میزد منم باهاش راه میومدم دلم براش ضعف میرفت دوسش داشتم اینو خودشم میدونست عاشقش شده بودم…داشتیم تلفنی حرف میزدیم که گفت دلت برام تنگ شده ؟گفتم آره گفت پس در و باز کن رفتم دکمه ی آیفون و زدم دیدم آره پشت دره ،نفسام به شماره افتاده بود از استرس و هیجان و شهوت در و باز کردم ولی نرفتم مثل همیشه روسری سر کنم..اومد تو وقتی من و دید خندید گفت اینجا رو گفتم چیه میخاستی من و بدون آرایش ببینی یدفه ای اومدی و جفتمون خندیدیم اینا رو وقتی گفتیم که بین چارچوب در وایستاده بود اومد تو و در و بست نگاهش عوض شد و بغلم کرد و لباش و گذاشت رو لبام و بهترین طعم عمرم و تجربه کردم ولی هنوزم باورم نمیشد که اونه و مثل مسخ شده ها نگاش میکردم جوری لبای همو میخوردیم که دیگه داشتم غش میکردم همینطور جلوی در ایستاده بودیم و من همش ترس داشتم که شوهرم بیاد و اگه این ترس لعنتی نبود خیلی بیشتر لذت می بردیم چون دستای وحیدم مثل تیکه های یخ شده بود از استرس حدودا یه ربع تو بغلش بودم و با ولع لبای همو میخوردیم و اون باسنم و کمرم و میمالید و دستشو روی سینه هام می کشید لباسمو داد بالا و خاست سینه هامو بخوره از خجالت نمیتونستم بذارم این کار و بکنه ولی همه وجودم میخاست که این کار و بکنه پس اون پیروز شد و لباش و گذاشت رو سینم و شروع کرد به خوردن جوری میخورد و میمکید که سر سینه هام قرمزه قرمز شده بود،صدای نفس نفس زدنش داشت دیوونم میکرد باورم نمیشد این همونه که یسال تمام تو کفش بودم و حالا تو بغل منه و داره باهام حال میکنه..
 
دستش و تو همین حین کرد تو شلوارم و کسم و لمس کرد که حالا دیگه خیسه خیس شده بود دستش و کشیدم بیرون خیلی ازش خجالت میکشیدم خودم و چسبونده بودم بهش بزرگی کیرش از روشلوار معلوم بود و میخورد وسط پاهام آخ که چقدر دلم میخاست بکنتم..ولی وقتش نبود بهم گفت رضا کی میاد ؟(شوهرم) گفتم الانا میاد برو تورو خدا با اینکه دلم اصلا نمیخاست که بره از آغوشم رفت بیرون و در و باز کرد یه لب محکم ازم گرفت و رفت منم در و بستم که دوباره صدای تقه به در آپارتمان و شنیدم در و باز کردم دیدم دوباره برگشته گفت دلم نیمد برم چرا در و باز نمیکنی گفتم نشنیدم آروم زدی دوباره اومد تو و لبام و چسبید و اونقدر خورد که کم مونده بود ولو شم کف سالن گفتم برو وحید الان رضا میاد محکم تو بغلش فشارم داد و رفت ایندفه واقعا رفت ولی حال من خیلی خراب بود دلم میخاست بمونه ارضام کنه رفت بیرون و به گوشیم زنگ زد و باهم حرف زدیم گفت خیلی ازت خوشم اومده خیلی باحالی و ازین حرفا…
شبش هم چهارتایی رفتیم بیرون و ما دوتا همش حواسمون به هم بود…

 
چندروزی گذشت و ما مدام تلفنی حرف میزدیم تا که یه روز که با همسرم بیرون بودم اون و همسرشم بیرون بودن و باهم دعواشو شده بود و همسرش رفته بود خونه اون اومد پیش ما و همسرم براش کار پیش اومد تازه اومده بودیم بیرون و باید دوباره میرفت منم گفتم خب من با وحید میرم یه دوری میزنیم گفت باشه برو و من رفتم تو ماشین وحید و باهم رفتیم یکم که دور شدیم و اون یکم فحش نثار همسرش کرد بخاطر اخلاق بدش دستمو گرفت و منو کشید سمت خودش گفت تو چطوری گفتم خوب همونطور که رانندگی میکرد لباش و گذاشت رو لبام و میخورد خیابونه خلوتی بود و پرنده پر نمیزد اونم یسره لبام و میخورد دستش و ازیقه ی مانتوم کرد تو و سینمو گرفت و دستش و میکشید سرش من داشتم دیوونه میشدم و آه میکشیدم اون قربون صدقم میرفت میگفت جووون قربون صدات عزیزم دستش و کرد تو شلوارم با چوچولم ور میرفت من دیگه داشتم غش میکردم حالم خیلی خراب بود و اونم همینطور چشماش خمار شده بود چشمایی که براشون میمردم انقد چوچولم و مالید تا ارضا شدم و چشامو چندلظه بستم و تازه داشتم خجالت میکشیدم تو ایتن مدت دست منم از رو شلوار رو کیر اون بود و براش میمالیدم یکم باهم حرف زدیم و خندیدیم و آهنگ گوش کردیم خاستیم برگردیم تو راه برگشت بودیم من که هنوز کوره ی آتیش بودم دلم میخاست اونم ارضا بشه دستمو گذاشتم رو کیرش گفتم میخام ببینمش زیپش و باز کردم و دستمو کردم تو شلوارش ولی شلوارش جین بود و سخت میشد بهش دست بزنم گفتم میخام ببینمش گفت ببینی؟!گفتم آره میخام.

 
دستش و کرد تو شورتش و کیرش و کشید بیرون جوووون عجب چیزی بود گرفتمش تو دستم سرش خیس بود براش میمالیدمش گفتم بوسش کنم؟انگاری خجالت کشید میمردم واسه خنده ش یه لبخند زد و چیزی نگفت فقط سر تکون داد منم سرمو بردم پایین و کیرش و یه بوس کردم و کردمش تو دهنم و شروع کردم ساک زدن اعتراضی نکرد فهمیدم خوشش اومده و مشکلی نیست صدای آه و ناله ش دیگه در اومده بود اونم دستش و از رو لباس میکشید پشت کمرم و باسنم انقد براش ساک زدم که دیگه داشت ارضا میشد گفت میشه بریزم تو دهنت؟گفتم آره عشقم بریز و انقد خوردم تا آبش پاشید تو دهنم و تف کردم بیرون وای که چه حالی داد اون ارضا شد ولی انگار من شده بودم…
و برگشتیم خونه و شب خونه اونا خوابیدیم من و سحر پیش هم اون و شوهرمم پیش هم خوابیدن من تا صبح فکر میکردم به اون لحظه ها و لذت میبردم.
 
بعد از اون روزا باهم چندین بار سکس کامل داشتیم که اگه وقت بشه بعدا براتون می نویسم،بعدها خودم ازش خواستم رابطمون و تموم کنیم یا تبدیلش کنیم به ضربدری چون ممکن بود لو بریم و من واقعا دیوونش شده بودم اونم دوسم داشت و این و میفهمیدم خودشم بهم میگفت ولی دلم نمیخاست زندگیامون از هم بپاشه.
هنوزم دوسش دارم و امیدوارم بتونم رابطه ی ضربدری باهاش و شروع کنم و میتونم مطمئنم….
ولی خب همیشه تا فرصتی پیش میاره منو دستمالی میکنه و…
 
امیدوارم لذت برده باشید

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *