این داستان تقدیم به شما
داستان از اونجا شروع شد که من تو فضای یاهو مسنجر بودم و چون تقریبا از قدیمی های یاهو بودم اونجا واسه خودمون کبکبه و دبدبه ای به هم زده بودیم و بین کاربرای قدیمی شناخته شده بودم…دوستانی که تو فضای یاهو از سال ۲۰۰۰به بعد بودن میدونن من چی میگم…حالا اینکه که تو اون فضا با دخترهای زیادی دوست میشدیم و گاهی کار به سکس میکشید بماند…اما من اونجا با یه دوتا پسر رشتی دوست بودم که خیلی بچه های با معرفتی بودند…یکیشون که اسمش حامد بود با یه دختر رشتی به اسم الناز دوست بود که حسابی اونو گاییده بود و کلی باهاش سکس کرده بود و بعد یه مدتی با هم کات کردند و از قضا اون یکی پسر رشتی که اسمش ساسان بود بعد کات کردن حامد و الناز عاشق الناز شد و با الناز که حامد حسابی گاییده بودش ازدواج کرد…
اینم بگم من ساکن قم هستم و با حامد و مخصوصا ساسان که بعضی وقتاووب کم میداد و خیلی خوشگل بود و رنگ چشماش آبی و موهاش بور بود خیلی چت میکردم و باهم خیلی مچ شده بودیم.. یه روز دیدم یه آیدی به اسم مونا بهم پی ام داد و اصل خواست و بعد یه مدت چت کردن و صمیمی شدن عکس بهم داد وقتی عکسش باز شد دیدم یا خدا یه دختر چشم آبی با موهای بلوند و یه استایل فوق العاده تو عکس داره جلوه نمایی میکنه…منم خوشحال که با یه دختر این چنینی دوست شدم شماره دادمو دیگه ساعت ها بام تلفنی صحبت میکردیمو اوج عشق و حال و بعد یه مدت کم رومون تو روی هم باز شد و همه اش در مورد سکس با هم حرف میزدیم و تا صبح سکس تلفنی و جق زدن های پی در پی …یه روز گفت حافظ یه واقعیت رو میخوام بگم بهت من خواهر ساسانم و بعضی وقتا که تو با ساسان چت میکردی من کنارش مینشستم و چت کردنتون رو میدیم و از نوع برخورد و شخصیتت خوشم اومد ساسان هم ازت خیلی تعریف میکرد رو همین حساب آیدیت رو حفظ کردم و چون یه بار ازدواج کردم و طلاق گرفتم خیلی احساس تنهایی میکنم و نیاز به یه هم صحبت داشتم اون روز با آیدی خودم اومدم بالا بهت پی ام دادم وخواهشا به ساسان چیزی نگو…من یه لحظه هنگ کردم اما تا دیدم مطلقه اس و از طرفی بهش خیلی وابسته شدم و مورد مطلقه به این توپی به پستم خورده از خداخواسته سریع قبول کردم و قول دادم به ساسان چیزی نگم …
رابطه تلفنی ما ادامه داشت و روز به روز داغ تر میشد اما خوب چون من قم بودم فاصله ام تا رشت زیاد بود و رو همین حساب به خاطر گرفتاری کاری نمیشد برم رشت تا اینکه یه روز مونا دیگه دل رو زد به دریا و گفت حافظ خیلی نامردی هر شب تا صبح پشت تلفن حرفای سکسی میزنی و منو حشری میکنی اما نمیای رشت پیشم…اینو که گفت من دلم به حالش سوخت و خودمم که تو این مدت حسابی شهوتم زده بود بالا گفتم من اخر هفته میام رشت اما مکان رو چیکار کنیم گفت اینجا سمت انزلی پره از ویلا و سوئیت یه سوئیت پیدا میکنیم که شناسنامه نخواد…عاقا سرتون رو درد نیارم اخر هفته شد و من رفتم رشت پیداش کردم وقتی از نزدیک دیدمش کفم برید یه فرشته زیبا کنارم بود که همون لحظه اول با دیدنش کیرم سیخ شد یه کم تو ماشین حرف زدیمو و نزدیکای ظهر رفتیم سمت انزلی اونجا یه سوئیت پیدا کردیم و رفتیم تو مکان…
وارد مکان که شدیم من نشستم رو مبل و اون اومد نشست کنارم…گفتم مونا خانواده ات گیر ندن کجایی گفت نگران نباش بهشون گفتم من امشب میرم خونه دوستم سحر و تا صبح اونجا میمونم مامانم هم به سحر اعتماد داره و با سحر هم هماهنگ کردم اگه یه وقت مامانم زنگ زد بهش سوتی نده… من کنار مونا نشستم اونم حرف میزد اما دیدم بر عکس پشت تلفن که راحت همه چیز رو میگفت اینگار یه کم معذبه اما من برعکس اون حرف میزد هی کیرم سیخ تر و سفت تر میشد و لحن کلامم و شوخی هام سکسی تر میشد یهو من گفتم مونا مانتوت رو در بیار راحت باش مونا هم حرف گوش کن مانتو رو در آورد و شلوار لی رو هم کشید پایین دیدم زیرش یه شلوارک چسبون پلنگی پوشیده بود حالا منو بگو دیدم وای زیر شلوارک یه کوس گوشتی و یه با باسن جنیفری داره خودنمایی میکنه و سینه های سفید و خوردنیش از زیر تی شرتش به شدت برق میزد که من نتونستم تاب بیارم همینطور که پشتش به من بود و داشت یه شلوار لی و مانتو رو بزاره رو جالباسی من یهو از پشت بغلش کردم و دستم رو گذاشتم رو سینه اش و شروع کردن مالوندن می می هاشو از پشت گردنش رو لیس میزدم مونا یهو جا خورد گفت شیطون حشری تر پشت تلفن هستی اینگار…
من بدون توجه به حرفاش فقط پشت گردنش و لاله گوشش رو لیس میزدم…مونا هم کاملا حشری شده بود و به صورت کامل رام من شده بود هی گردنش رو تکون میداد و صدای آه و ناله اش بلند شده بود منم زیپ شلوارم رو کشیدم پایین و کیرمو از روی شلوارک چسبونش هی میمالیدم در کونش…آب کیرمم که مثل چشمه جوشان هی میزد بیرون…دیگه حسابی حشری شده بودم همونجور ایستاده اروم اورم از پشت هدایتش کردم سمت اتاق خواب و به تخت که رسیدیم انداختمش روی تخت و افتادم رو شکمش و لبای آلبالوئیش رو شروع کردم به لیس زدن…هی لباش رو میمکیدم و نگام که نگاهش می افتاد برق چشمای آبی رنگش دیوونه ام میکرد…هی دست میکشیدم تو موهای بلوند و نرمش و لباشو میخوردم…بعد یهو مونا با چشماش اشاره کرد بلند شو از روم …من چرخیدمو به کنار دراز کشیدم که مونا شروع کرد به بازی کردن با کیرمو بدون اینکه من بخوام یهو شروع کرد به خوردن کیرم…وای اینقدر قشنگ و ناز کیرمو میخورد که من اوج لذت جنسی رو فقط اون لحظه حس کردم…
بعدش اروم شلوارکش رو در آوردم و تی شرت و سوتینش رو هم در آوردم و لخت لختش کردم …وای یعنی هرچی بگم کم گفتم یه کوس آس و ناز و سفید و گوشتالو جلوم بود که با دیدنش شروع کردم به لیسیدنش و مونا هم که کاملا حشری شده بود گفت حافظ تو رو خدا آروم اروم فرو کن تو کوسم دارم دیوونه میشم دلم کیرررر کلفتتت رو میخواد منم چون کوسش خیلی تنگ بود آروم اروم فرو کردم توش و اولش واسه اینکه دردش نگیره شروع کردم نرم و ملایم به تلمبه زدن…بعدش که دیگه حسابی کوسش پر آب شده بود و کیرم کامل توش جا واکرده بود تند تند و وحشیانه تلمبه زدم و مونا هی میگفت حافظ تا ته فرو کن جرررر بده منو…
بعدش تو پوزیشن های مختلف شروع کردم تلمبه زدن و گاییدن کوسش که احساس داره آبم میاد اومدم کیرمو در بیارم آبمو بریزم رو سینه اش که یهو پاشید به در کوسش و مونا که دیگه حسابی بی حال شده بود شروع کرد بازی کردن با کوسش که حالا اطرافش پر آب من شده بود و منم بی حال افتادم رو شکمش و خوابم برد…نمیدونم چقدر خوابم برد اما با صدای مونا از خواب بیدار شدم ..یه دوش گرفتیمو بعدش زدیم بیرون رفتیم غذا واسه نهار خریدمو اومدیم خونه بعد ناهار هم دوباره یه سکس مشتی دیگه و بعدش استراحت و شبش هم تا ساعت ۳ بامداد با هم رفتیم کنار ساحل کاسپین و دوباره برگشتیم سوئیت یه سکس مشتی دیگه کردیمو فردا صبحش هم من برگشتم قم…شرمنده خیلی سرتون رو درد آوردم من خیلی سکس کردم اما سکس با مونا قطعا شیرین ترین و جذاب ترین سکس عمرم تا الان بوده…
من بعدش سر یه جریاناتی با مونا مجبور شدم کات کنم و دیگه قسمت نشد این شاه کوس رشت رو یه بار دیگه جرش بدم اما هنوز که هنوزه داغش به دلم مونده و دوس دارم اگه یه روز هم به پایان عمرم مونده باشه مونا رو ببینم و باهاش سکس کنم… امیدوارم از داستانم خوشتون اومده باشه و ببخشید خیلی با آب و تاب گفتم و طولانی شد…
نوشته: حافظ
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید