این داستان تقدیم به شما

سلام دوستان

پدرام هستم متولد ۷۸
ساکن تهران
پدر و مادرم شاغلن
تک فرزندم
تا سال پیش پدر مادرم از این شرکت ای خدماتی کارگر میاوردن برای کارای خونه
تا نمیدونم چرا تصمیم گرفتن یکیو دایم بیارن
آخه چن بار وسایلشون گم شد اعتمادشون کن شد
برا این کار یع خانومیو اوردن ۴۳ ساله به اسم سمانه
 
سفید پوست یکم اضافه وزن داشت رونای تپل سینه نه زیاد بزگ نه‌کوچیک فک کنم ۸۰ چشاشم آبی بود فقط حیف یکم دماغش تو ذوق میزد
از حرفای پدر مادرم فهمیدم به این کار خیلی نیاز داره
مطلقس و بچه داره و مستجر یکی از محله های پایین تهرانه
مادرمم دلسوزه زیادم کمک میکنه به نیازمندا
خلاصه اینکه این خانومه هفته ایی سه بار میاد خونه ما
شنبه دو شنبه چارشنبه
خلاصه منم که جقی زوم رو رونای این خانوم
یکم که گذشت من هی دنبال راه بودم اینو یجور بکنم هی داستان میچیدم عملی نمیکردم یا نصف کاره … اونم اصن رفتاری نشون نمیداد که من فک کنم پایس
یروز واقعا بد حشری شده بودم اونروزم سمانه ساپورت نخی مشکی پوشیده بود نشستم از رو احمق بازیو داستانای اینجا گفتم بیهوشش کنم بکنمش … ولی ترسیدم دارو زیاد و کم بدم بیخیال شدم
گفتم سر شوخیو باهاش باز کنم
کم کم هی بگو بخندو شوخی و شوخی دستی
انقدر حرصشو در میاوردم میخندیدم میزد منو
هیچی دیگه رومون باز شد
یروز چارسنبه بود یادمه اومدم جلو تلویزیون جم تیوی یه زنرو نشون دادم به سمانه که داشت کار میکرد گفتم نگا اینام خدمتکار دارن مام خدمتکار داریم ،
گفت چیه مگه
گفتم این جوونه تو پیری
گفت غلط نکنا پررو
گفتم راست میگم دیگه
 
اینو که گفتم اومد دستشو که کفی بود کرد تو یقم ( همه اینا واسه کردنش بود)
منم گفتم وایسا افتادم دنبالش که افتاد زمین منم نشستم روش سریع …
رو شیکم رو زمین بود داشت اخو اوخ میکرد که پام درد گرف منم دستاشو با دستام گرفتم گفتم منو کفی میکنیییی بگو غلط کردم
(همع اینا تو قالب شوخی بود)
-غلط کردی
+ ولت نمیکنم تا نگی
( رو کونش نشستع بودم خودمو کشیدم پایین تر که بتونم کیرمو نامحسوس بمالم به کونش )
– غلط کردی گفتم که
+ من که راحتم همینجا حالا میخوای بگو یا نگو
– باشه غلط کردم
+ آفرین پیر زن خوب (خندیدم )
تا ولش کردم گفت غلط کردی
منم باز گرفتمش پامو گذاشتم پشت پاش انداختمش زمین ولی ایندفعه به پشت خورد زمین
گفت غلط کردم
+ دیگه فایده نداره باید بگی من الاغم
-گمشو عمرا نمیگم

 
شیشه ابو دیدم رو میز برداشتم بهش گفتم میگی الاغم یا ابو بریزم روت
گفت الاغی
منم ابو ریختم رو صورتشو یکم بقیشو رو سینه هاش
آخ لباسش چسبید به بدنش سوتینش قشنگ معلوم شد
تا دیدم کیرم راست شد
اونم یه نفس عمیق کشید داد زد سرم بییشورو چار تا فحش دیگه منم میخندیدم
دستاشو که گرفته بودم اومد زور بزنه دستامون رفت سمت سینه هاش تا رفت سمت سینه هاش منم زور زدم همونجا نگه داشتم هی حشری تر میشدم فک کنم اونم فهمید
گفت پاشو بسه دیگه گفتم تا نگی الاغم ول نمیکنم ( میدونستم مغروره نمیگه )
گفتم اینطوری راحت نیستم برشگردوندم به پشت نشستم رو کونش
گفت ولم کن کار دارم اه
گفتم عمرا ولت نمیکنم تا نگی
منم نشستم رو کونش کیرمو فشار دادم به کون نرمش
فک کنم فهمید ولی به روم نیاورد
 
یکم سکوت بود ولی تا کیرمو احساس کرد گفت باشه الاغم ولم کن
منم دیگه خیلی حشری شده بودم اصن کیرم فرمان میداد نه مغزم
دستشو با یه دستم محکم گرفتم
با یه دستم شرت ساپورتشو تا جایی که دستم رسید کشیدم پایین
اونم تازه فهمید چی شده دستو پا زد گفت چه گهی میخوری دادو بیداد کرد منم بی توجه بهش شلوارمو کشیدم پایین دیدم نمیشه شلوارشو باید بکشم پایین تر دستاشو ول کردم هار شد ولی بازم زورش بهم نمیرسید منم یه دستمو گذاشتم رو کلش خودمم که رو کونش نشسته بودم
با اون یکی دستمم هم شلوار خودمو هم اونو کشیدم پایین تر
کیرمو یه تف زدم از پشت گذاشتم لای پاش که بکنم تو کسش خیلی سخت کردم تو
دیگه داشت گریه میکرد وقتی رفت تو خوابیدم روش جفت دستاشو گرفتم تو دستام گردنشو میخوردم تلمبه میزدم
فک کنم ۳۰ ثانیه ایی ابم اومد همرو ریختم تو کصش

 
ولی بلند نشدم از روش و نمیدونم چرا کیرم کامل نخواییدو در نیومد بعد یه دقیقه باز تلمبه زدم تو کصش اولین تجربه کص کردنم بود کونو ساک زیاد داشتم خیلی داغ بود قشنگ حسمو یادمه
کونش جم میشد رو کمرش وقتی تلمبه میزدم
خیلی نرم بود
اصن حرفای اونو انگار نمیشنیدم
نمیدونم چقدر ولی ایندفعه زیاد گاییدم کصشو
ابم که داشت میومد نگه داشتم ته کصش خالی کردم
بی حال شدم منو حول داد گفت گمشو اونر کصافت به مادر پدرت میگم
منم گفتم بگی هم منو فوقش چن روز از خونه بندزن بیرون ولی تو بیکار میشی
من حتی کصشم ندیدم یکم حس پشیمونی داشتم
رفت حموم اومد همون لباسارو پوشید
منم هنوز پا نشده بودم
اصلا نگام نمیکرد
منم پاشدم رفتم خوابیدم بیدار که شدم نبود و شب شده بود رفته بود
فهمیدم چیزی نگفته
با خودم گفتم دیگه
نمیکنم ولی شنبه که اومد باز حشری شدم
داشت ظرفارو میزاشت تو ماشین رفتم از پشت بغلش کردم کیرمو چسبوندم یه کونش گفتم ببخشید
– گمشو با من حرف نزن در ضمن به نظر نمیاد پشیمون باشی
+ نه نیستم
-ایندفعه کاری کنی به پدر مادرت میگم دلم سوخت نگفتم
+ دلت برام سوخت یا ترسیدی کارتو از دست بدی
-گمشو
 
منم باز حشری سینشو گرفتم گردنشو خوردم یه دستمم انداختم رو کصش
انقدر این کارو کردم تا بالاخره حشری شد دستمو کردم تو شرتش قشنگ خیسی احساس کردم
سینشو ول کردم شلوارمو کشیدم پایین بعد شلوار اونو خواستم بکشم نزاشت
گفتم اذیت نکن بزار ایندفعه توام حال کنی
بالاخره دستشو ول کرد کشیدم پایین ولی ایندفعه با خیال راحت
دستشو گرفتم بردم رو تخت ننه بابام
انداختمش رو تخت
افتادم روش لب گرفتیم لباسشم در اوردم سوتینشم در اوردم سینشو برا اولین بار دیدم
تاحالا سینه های یه زن جلوم نبوده
جز سوپرو سینه های زنای فامیل موقع شیر دادن که خب وضعیت الان فرق داشت
خوردم سینه هاشو
مالیدم
کصشم برا اولین بار دیدم
راستش اصلا از قیافه کصش خوشم نیومد
دیگه کیرمو گذاشتم لب کصش خوابیدم روش تو چشاش نگا کردم کیرمو یواش کردم توش ا
یه اهی کشیییید
لب میگرفتم میگاییدمش

 
راستی یادم رفت بگم قبلش پرسیدم گفته بود من بعد شوهرم شوهر صیغه ایی داشتم لوله هامو بستم
ایندفه دو بار ابمو ریختم تو کصش
یبارم رو سینش
خلاصه شده بود جنده من
تا اینکه سه چار ماه بعد نمیدونم چجوری ولی ننم فهمید ولی به رو من نیاوردن انداختنش بیرون
( دوستان این خاطره نبود داستان بود )
 
 
نوشته: پنیر

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *