این داستان تقدیم به شما

داستان از اونجایی شروع شد که فهمیدم مامان بابای دوست دختر قبلیم از هم طلاق گرفتن…
***
از اول اگه بخوام بگم وقتی ۱۷ سالم بود یه دوست دختر داشتم که مامانش اهل آذربایجان بود. باهم خیلی جدی نبودیم ذاتا تو اون سن جدیت کجا بود. مامانش منو میدونست و با هم اوکی بودیم برعکس باباش…
مامانش جوون بود ۳۸ سال داشت و یه خانوم خوش فرم و خوش استیل بود، مامایی خونده بود ولی دوره زیبایی پوست دیده بود و تو یکی از باشگاه های بدن سازی که کلنیک زیبایی هم داشت کار میکرد و باشگاه هم میرفت بخاطر همین بدنش فیت بود و من ازش خیلی خوشم میومد حتی بیشتر از دخترش، ولی چه فایده…هم شوهر داشت همم مامان دوست دخترم بود.

 
بعد یه مدت من با دوست دخترم به هم زدم و بیخیال این جریانات شدم و با یه عالمه دختر دیگه دوست شدم. تا این که وارد دانشگاه شدم و دیدم باهاش تو یه دانشگاهم ازاون جایی هم که خیلی دوست مشترک داشتیم امکان نداشت نادیدش بگیرم با این که من معماری میخوندم و اون روان شناسی هرروز همدیگه رو میدیدیم. خلاصه سر حرف باز شد و باز صمیمی شدیم یعنی به اصطلاح شدیم “دوست معمولی”.
سر یکی ازهمین حرف زدنامون فهمیدم که تو این یکی دو سالی که ازش خبر نداشتم مامانو باباش از هم طلاق گرفتن و این و خواهر کوچیکترش با باباش میمونن و مامانشم تنها تو یه خونه دیگه میمونه. از شنیدن این براش ناراحت شدم ولی از یه طرفی هم خوشحال بودم که یه قدمم که باشه به مامانش نزدیکتر شدم.
سر صحبت هی به شوخی مینداختم و آمار مامانشو میگرفتم حتی آیدی تلگرام مامانشو گرفتم ولی تا بیام بجنبم تلگرامشو عوض کرد.
گذشت و گذشت و ما دوباره به هم زدیم و کلا با هم حرف نمیزدیم ولی من هنوز تو نخ مامانش بودم تا این که بعد یه مدت دل و زدم به دریا و گفتم بهش میگم در واقع ترجیح میدادم از گفتنش پشیمون بشم تا از نگفتنش. با بهونه تبریک گفتن روز زن به مامانش دایرکت زدم و وقتی جواب داد تلگرامشو خواستم اونم بدون چون و چرا داد. حالا هرچی که لازم داشتم و داشتم به جز جرعت که بتونم بگم. دو روز با خودم درگیر بودم ولی بعد فکر کردم که حتما یه مدتی هس که رابطه نداشته و این که تو ۴۰ سالگی یه پسر ۲۱ ساله ازش خوشش میاد براش باید خوشایند باشه.
 
پس باز دلو‌ زدم به دریا و بهش مسیج زدم و همه چیز رو‌ گفتم و گفتم که ازش هیچ توقعی در مقابل حسسم ندارم، اوایل با حالت خشونت باهام حرف زد مثلا گفت اینا چیه میگی من جای مادرتم واین جور چیزا، ولی بعد که بهش گفتم دست خودم که نیست ازتون خوشم میاد خواستم بهتون بگم… یه کم مکث کرد و بعد گفت ساعت ۷ بیا خونه من رو در رو حرف بزنیم به هیچکی هم در این مورد هیچی نگو!!
بعد از این حرفش حسس عجیبی داشتم که میخواد چی بگه ولی بیشتر خوشحال بودم که اگه نمیخواست که به خونش دعوت نمیکرد. خلاصه شیک و پیک کردم و سر ساعت رفتم خونش، در رو زدم باز کرد و یه شلوار تنگ کرم ای با یه بلوز شیک قهوه ای پوشیده بود که با رنگ موهاش خیلی خوب دیده میشد.
با یه لحن عصبانی بهم گفت بیا تو منم رفتم و خواست که بشینم رو‌ مبل منم نشستم و خواستم یکم جو رو نرم تر کنم و گفتم خونتون خیلی خوشگل و شیک درست مثل خودتون که برگشت گفت لوس نشو و اومد نشست کنارم و شروع کرد بازم که من جای مامانتم خجالت نمیکشی و اینجور چیزا که وسط حرفشو قطع کردم و گفتم خجالت میکشیدم که این قدر طول کشید بهتون بگم ولی بازم کافی نبود که جلومو بگیره دستشو گرفتم و گفتم از اول خانومایی که سنشون بیشتر ازم بوده برام جذاب بودن و شما به نظرم جذاب ترینشونین و بغلش کردم و چیز بعدی که یادمه این بود که باهم لب میرفتیم…

 
لامسب خیلی خوب بود قبلا خیلی لب با خیلی دختر رفته بودم ولی هیچ کدوم به خوبی این نبود بعد یکی دو دیقه روم باز شد و دستم و گذاشتم رو شلوارشو آروم کشیدم بالا و کونشو فشار میدادم بعد یه دستمو گذاشتم رو سینش و سینه سمت چپش رو فشار میدادم کم کم حرارت زد بالا و دوتامونم حشری شده بودیم. بلوزشو در آوردم و بعد تیشرت خودمو
وای چی میدیدم یه جفت ممه سفید خوشگل و خوش فرم تو یه سوتین سکسی صورتی. اگه اشتباه نکنم ممه هاش ۹۰ بود که بعد دو تا بچه نرماله چیزی که نرمال نبود این بود که چقدر خوش فرم بودن
دراز کشید رو مبل و منم روش دراز کشیدم و تو‌ اون حالت حسابی باهم لب رفتیم کم کم اومدم رو گردنش بعد بالای سینه هاش بعد شکمش. با سینه هاش هنوز کاری نداشتم و اونا بحثشون جدا بود
 
همینجوریشم طوری حال میکرد که معلوم بود خیلی وقته سکس نداشته. یه کم بعد سوتینشو باز کردم و وااای بهترین منظره دنیا جلوم بود… ریا نشه نیم ساعتی مشغول ممه هاش بودم او اونقدر خوردمشون و فشارشون دادم که کم کم رنگشون عوض میشد. بعد باشد هلم داد و نشست زمین دکمه شلوارمو باز کرد و شرتو شلوارمو یه جا درآورد و شروع کرد به خوردن کیرم واااای اصلا قابل توصیف نیست که چه حالی میداد. واقعا کارش خیلی خوب بود. منم از موهاش گرفته بودمو بالا پایین میکردم، یکم بعد صورتشو کشیدم بالا و ازش یه لب گرفتم و گفتم رو‌ مبل دراز بکشه. شلوارشو درآوردم و از رو شرتش که با سوتینش ست بود کسشو میمالیم و از اون طرفم داشتم ممه هاشو میخوردم که کم کم با دهنم اومدم پایین تا رسیدم به کسش. شرتشو درآوردم شروع کردم به خوردنش، معمولا از این کار بدم میاد ولی طوری بم حال داده بود که داشتم کیف میکردم.
 
بعد این که حسابی خیس شد پا شدم کیرمو گذاشتم رو کسش و آروم فشار دادم تو و تا آخر کردم توش، بعد آروم‌آروم شروع کردم به تلمبه زدن همزمان داشتم باهاش لب میرفتم و ممه هاشو بازی میدادم.
یه کم که گذشت و آه و‌ اوهش رفت بالا دستمو گذاشتم رو کسش و همزمان که تلمبه میزدم با دستم کسشو میمالیدم ۲۰ دیقه اینا شده بود که حس کردم که لرزید و کسش یهو خیلی تنگ تر شد فهمیدم که ارزا شده و ۵-۶ دیقه بعدشم آب من اومد و همشو ریختم تو کسش( چون رحم اشو برداشته بود و مشکلی نداشت) بعد افتادم روش و هردومون گرم بودیم و عرق کرده بودیم یه لب مشتی رفتیم و بعد بغلش کردم ۱۰-۱۵ دیقه ای اونجوری موندیم تا اینکه پا شدیم و با هم حرف زدیم و همه چیز رو بم گفت که بخاط مشکلاتش با همسرش ۵ سال بود سکس نداشت و بهش نیاز داشت و… که قرار شد هفته ای ۱-۲ بر باهم حال کنیم و خیالمون هم راحت بود که بینمون چیز جدی قرار نیست اتفاق بیوفته. خلاصه از اون موقع کلی باهم حال کردیم. دیقه به جایی رسیده که نیاز نمیبینم از دوست دخترام بخوام که باهم حال کنیم.

 
 
 
امیدوارم خوشتون اومده باشه
 
نوشته : امیر

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *