سلام
داستان من واقعیه اسم من محسن ده سال پیش با یه دختر به اسم سارا ازدواج کردم تپل سفید با سینه سایز 95 یه خواهر داشت به نام سمیرا که 10 سال از زنم کوچیکتره الان زنم 35 ساله وسمیرا 25 سالش برعکس خانمم سمیرا باربی زیبا دو سال بعد ازدواج با سارا کم کم تو رابطه جنسیمون مشکل ایجاد شد من داغ سارا سرد بی حس و کرخت می افتاد رو تخت منم زیاد از این حالت خوشم نمی اومد چون پدر مادر سارا مرده بودن سمیرا با ما زندگی میکرد تو خونه راحت بودیم اکثرا با یه تاپ دامن یا ساپورت جلوی من میگشت رفتم تو نخش که مخش لزنم که فهمیدم براش میخواهد خواستگار بیاد امدن چون دوس بودن زیاد طول نکشید و ازدواج کردن بعد یه سال یه روز امدم خانه دیدم سمیرا اومده و داره گریه میکنه از شوهرش پیش سارا شکایت میکرد رفتم تو پرسیدم ماجرا رو بهم گفتند که اقا عملیه وشبها هم می ره خونه رفیقاش ان شب هم چند تا دوستاش اورده بوده خانه که سمیرا در رفته بوده هر کار کردیم نشد بالاخره کار به طلاق کشید که دوباره داستان من و سمیرا شروع شد تو سگـ.ـ.ـس برای حال خودم مدام با سمیرا تو ذهنم حرف میزدم که چه کوـ..سی چه کـ.ـ.ـونی ….یه سال از طلاق سمیرا میگذشت پشت سرش میرفتم حموم رو لباسهاش جـ.ـ.ـق میزدم دیگه دل زدم به دریا گفتم من که دارم خرج دو تا زن میدهم چرا باید یکی بکنم این بار لباسهاش نشستم وقتی رفته بود بشوره اب منو دیده بود یه شب هم که دوباره سارا حال نداشت من از عمد بلند غر زدم با سارا قهر کردم صبح وقتی از اتاق امد بیرون قیافه اخموی منو دید پرسید چی شده گفتم از خواهرت بپرس رفت سراغ سارا پرسید ظاهرا بهش گفته بود که من بعدا فهمیدم که گفته بود یه بار دیگه رو لباسهای سمیرا جـ.ـ.ـ..،ـق زدم که این دفعه بعد شستن امد بیرون بهم گفت ای بیچاره گفتم خودتی گفت هستم و خندید فهمیدم که فهمیده منم که دنبال فرصت بودم ادامه دادم
براش اوایل جوک عادی بعد سگـ…ـ،سی می فرستادم تا اینکه براش عادی شد یه بار هم که موبایلش داده بود درس کنم چند تا داستان سگـ.ـ.،س با خواهر زن براش فرستادم با عکسهای ..ّ گوشی دادم بهش شب پرسیدم درس شده بود گفت عاای بود ولی عالی یه جوری گفت که گـ.ـ.ـیرم بعنوان موفقیت یه تکونی خورد گفتم اگه ایراد پیدا کرد من درخدمتم همه جوره گفت باش خبرت میکنم
این باب سگـ.ـ،س منو سمیرا بود دیگه راحت بودیم یه بار ازم پرسید که اون روز چرا عصبانی بودی چی شده بود که منم دیگه دنبال فرصت برای پیش روی بودم گفتم ای بابا خواهرت منو گاییده کارم به جـ.،،ـق رسیده گفت بله دیدم گفتم چیو دیدب گفت کثیف کاری رو لباس زیرم گفتم ببخشید گفت نه ناراحت نشدم و کاش می تونستم کاری برات بکنم گفتم جدی گفت اره گفتم می تونیگفت چی کار کنم گفتم چشمات ببند تا بگم تا بست بغلش کردم بوسیدمش اما طولانی کمی دست و پا زد اما جدی نبود چون خودش هم همراهی میکرد سریع بغلش کردم بردم رو تختاین قدر سریع لخت شدیم که انگار زن و شوهریم تو نیم ساعت یه سگـ.ـ،س وحشیانه کردیم لباش اینقد مک زدم کبود شد رفتم سراغ صـ..،ینه هاش چه مرواریدای قشنگ دست بهش میزدم جیغ میزد از من حسـ.ری تر سمیرا بود با ولع کـ،،،،یرم منو میخورد گفتم 69 سریع برگشت من کـ.ــ،،،وس اون گـ…یر فقط صدای ش،،،هوت تو اتاقش بود تو نیم ساعت قد یه عمر تمام عقدهای سگـ،،،سی من وسارا اینجا خالی شد مدت یکسال همین طور گذشت دیگه تو سگـ.،،س با سارا راحت اسم خواهرش می اوردم که کاش ابجیت بود انهم میکردم ولی سارا باور نمیکرد تا اینکه یه بار سر زده رفته بود اتاق سمیرا لباس زیر کاندم و … تو اتاق دیده بود با سمیرا قهر کرد حرف نمی زد منم که تو سگــ،،ـس ول کن نبودم مدام اسم سمیرا رو می اوردم که یه شب که داشتم سارا رو دیدم زیر لب میگه می خواهی صداش کنم منم گفتم اره دیدم از زیر گ..یرم پاشد گفتم شوخی کردم گفت معلومه لخت رفت بیرون کاری که نکرده بود و با سمیرا برگشت سمیرا هم متعجب ولی سارا خودش لباسای سمیرا رو در اورد بهش گفت گ..یرش بخور سمیرا هم اومد چه حالی یکی گ..یرت بخوره یکی لیست بزنه منم س..ینه هاشونو میمالیدم تا صبح بکن بکن بعد سگ…س سوم هوا روشن بود دیدم یکی اینطرفمه یکی انطرفمه اومدم حرف بزنم سارا گفت چیری نگو از این به بعد دو تا زن داری تو که خواهرم میکنی جلوی من بکن و هر سه خندیدیم
🌐بزرگترین کانال داستان سکسی
✔️ داستان سکسی
دیدگاهتان را بنویسید