این داستان تقدیم به شما
اسمم ایلیاست
این خاطره واسه پارساله که ۱۲ سالم بود
***
اواسط اسفند ماه بود و بارونی بود هوا،
تو خیابون با لباس خیس و موهای بارون خورده و خیس منتظر تاکسی بودم، شب بود و خیابون خلوت خلوت ماشین ها هیچ کدوم نگه نمیداشتن، بعد از ۱۰ دقیقه یه دنا سفید که رانندش یه مرد ۳۰-۳۵ ساله بود نگه داشت گفت کجا میری مقصد رو بهش گفتم گفت منم نزدیکای همونجا میرم ولی قبلش تو خزانه [یکی از مناطق جنوب تهران نزدیک پایانه جنوب] کار دارم من که خیلی سردم بود و خیس بودم گفتم اشکال نداره منم همراهتون میام؛
تو ماشین بخاری رو زیاد کرد گرم شدم ولی لباسم همچنان یکم خیس بود، یه ۳۰ دقیقه ای کنار خیابون پارک کرد و رفت تو یه فست فودی بعد که برگشت گفت یادم رفت ازت بپرسم شام خوردی راستی؟ گفتم بله! مرسی [الکی گفتم شام نخورده بودم و اتفاقا خیلی هم گشنم بود] بعد راه افتاد طرف محله خزانه یکمی تو راه بودیم و کم کم خیلی گرم شده بودم و لباس و موهام هم خشک شده بود؛
تو ماشین صحبت میکردیم و البته اون اقا سوال میپرسید و من جواب میدادم در مورد خانوادم و اینکه خواهر برادر دارم یا نه و چیکار میکنم و …
بعد به یه انبار رسیدیم،
گفت اینجا ماله منه انبار ضایعاتی داشت اهن غراضه و خرت و پرت ریخته شده بود توش بعد گفت بیا بریم ببینش رفتیم تو سگاش هجوم اوردن سمتم رفتم پشتش قایم شدم خندید گفت نترس کاریت ندارن ولی سگا خیلی ترسناک بودن ????
بعد رفتیم جلوتر رسیدیم به دفترش، قرار بود چند نفر بیان بار خای کنن، زنگ زد به اون و انا گفتن نیم ساعت دیگه میرسن، گفت خیلی خستهای گفتم نه گفت تعارف نکن یه پتو و بالش رو تخت بود گفت برو اونجا بخواب موقع رفتن بیدارت میکنم منم که خیلی خسته بودم و به خاطر سرما خوردگی بدن درد داشتم کفشامو در اوردم و رفتم دراز کشیدم و خوابم برد …
بیدار که شدم دیدم همه جا تاریکه تاریکه، گوشیم رو نگاه کردم دیدم مامانم کلی بهم زنگ زده بود بهش زنگ زدم گفتم رفتم خونه که نگران نشه و گفتم که خیلی خسته بودم واسه همین خوابم برد و نتونستم جواب بدم،
بعد با گوشیم نور انداختم تا دور و برم رو ببینم بعد درو باز کردم یکم که رفتم جلو صدای پارس سگا اومد، برگشتم تو اتاقک ،… حدود یه ربع نشسته بودم و نمیدونستم باید چیکار کنم تا ایکه یهو اقاهه درو باز کرد دیدم کلی خوراکی پاستیل و چیپس و … گرفته منم که شام نخورده بودم حسابی دلم اب افتاده بود،
پرسیدم کجا بودین سگا باز هستن نتونستم بیام بیرون گفت رفته بودم واسه شما خوراکی بگیرم تشکر کردم و خوراکی ها رو باز کرد که بخوریم گفتم دیر وقته نمیریم؟ بارهاتون رو اوردن؟
گفت اره اوردن، حالا عجله نکن خوراکی ها رو بخور میریم
گفتم اشکال نداره تو ماشین میخورم
گفت حرف گوش کن پسر بیا اینا رو بخور و برو تلویزیون رو روشن کن که تا اینا رو میخوری نود ببینیم
[یه تلویزیون قدیمی بود که کنترول هم نداشت]
خوراکی ها رو داشتم میخوردم که اومد نزدیکم رو موهام دست میکشید و میگفت به مامانت رفتی یا به بابات؟ موهات خیلی خوشگله …
گفتم پدرم خیلی کوچیک بودم که فوت کرد و یادم نیست رفتار و قیافش زیاد ولی میگن بیشتر به پدرم رفتم اما موهام و چشمام و بینیم و لبام مثل مامانمه …
رو صورتم دست کشید و گفت که خیلی تو دل برو هست حرف زدنم
بعد گفت همین جا بمون تا من یکم ماشینو درست کنم بعد برسونمت خونتون
رفت و من خوراکی ها رو خوردم و داشتم نود میدیم
بعد اومد تو اتاق و من پا شدم که کاپشنم رو بپوشم که بریم گفت چرا داری حاضر میشی گفتم خب مگه نگفتین که خوراکی ها رو بخورم شما هم ماشینو درست کنید که بریم؟
گفت پس کرایه ماشین کرایه تخت خوب و پول خوراکیا چی میشه گفتم خب میدم بهتون چه قدر میشه گفت ۵۰۰ تومن گفتم خب الان اونقدر ندارم ۴۵ تومن بیشتر پیشم نیست برسونیدم خونه اونجا بهتون میدم گفت تا حساب نکنی نمیریم از اینجا،
هنگ کرده بودم و حسابی گیج شده بودم گفتم خب مگه چیکار کردین که اینقدر پولش شده اصلا بیاین موبایلم برا شما بیشتر از ۵۰۰ هم میارزه بریم جلو درمون پول نقد میدم بهتون …
اومد جلو داشت دست میزد به صورتم گفتم میشه نکنین این کارو من پول ندارم ۵۰۰ تومن تا اخر دنیا میخواین اینجا نگرم دارین
گفت پول نداری ولی یه ک-ن خوشگل و لب ناز و پاهای سفید و بی مو که داری با همونا حساب کن
اعصابم خورد شد و نزدیک در بودم میخواستم فرار کنم همین که درو باز کردم دیدم سگا جلو در هستن، برگشتم با مشت زدم تو دلش و لگد میزدم بهش ولی چیزیش نشد هولم داد افتادم زمین
چسب نواری ۵ سانتی که رو میز بود رو برداشت و اومد رو به شکم خوابندتم و دستام رو از پشت با چسب بست به هم [من کلی تلاش کردم که نزارم ولی زورم بهش نرسید] پاهام رو هم شروع کرد با چسب بستن، بعد کمربندم رو باز کرد و شلوارم رو کشید پایین و تا زانوهام اومد شلوارم بعد شرتم رو کشید پایین به باسنم دست میزد و ازش تعریف میکرد بعد خوابوندتم رو تخت و خودشم اومد لبام و میبوسید و گاز میگرفت و صورتمو لیس میزد و بعضی موقع هم کتک میزد صورتم رو،
بعد لباساشو در اورد،
بعد اوردتم بالاتر جوری که گردنم از تخت زد بیرو و سرم اویزون بود
ک-رش خیلی بزرگ بود خیلی هم سیاه و همین طور داشت بزرگتر و راست تر میشد اومد بالا سرم ک-رش رو میمالید رو لبام رو گونه هام و رو پیشونی و موهام و حتی چشمام بعد گفت اگه گاز بگیریش بلایی سرت میارم که کسی نفهمه تا اخر عمر کجایی بعد گفت دهنم رو باز کنم ک-ر بزرگش رو فرو کرد تو دهنم تا نزدیکی گلوم فشارش میداد احساس تهو بهم دست میداد و نفسم هم بند میومد ولی از ترس کتک حرفی نمیزدم بعد تو دهنم جلو عقب کرد ک-رشو و مجبورم کرد با زبون لیس بزنم براش بعد از چند دقیقه
رفت چسب پام رو باز کرد و شلوار و شرتم رو کامل در اورد و گفت اگه پسر خوبی باشی و اذیت نکنی نمیبندم پاتو منم چون میدونستم که به هر حال اون کارشو میکنه و با تلاش الکی فقط پامو میبنده تصمیم گرفتم مقاومت نکنم چون قوزک پاهام به هم فشار میاوردن و خیلی میکم پاهامو بسته بود بعد جوراباشو از زمین برداشت خیلی بو میدادن نزدیک بینیم و دهنم کرد و بعد گذاشت تو دهنم و با چسب بست تو دهنم صدام در نیمومد نمیتونستم بگم بازم کن هر کاری بخوای میکنم برات خیلی حس بدی بود
بعد اب دهنشو ریخت وسط باسنم و با دست میکالید دور سوراخ باسنم بعد انگشتشو کرد تو باسنم درد وحشتناکی داشت ولی نمیتونستم داد بزنم کم کم انگشتش بزرگتر شد و یه بار با دو انگشت جلو عقب میکرد بعد یه لحظه وایساد و دیگه کاری نداشت باهام خیالم راحت شد که دیگه دردم تموم شده و منتظر بودم بازم کنه اما یه دفه یه درد خیلی زیادی احساس کردم انگار داشتم از هوش میرفتم خیلی درد داشت انگار باسنم زخم شده بود و خیلی درد شدید حس کردم و گرمای زیادی هم حس میشد تو باسنم بعد با دستاش گردنمو گرفت و یواش یواش ک-رش رو جلو عقب میکرد تو باسنم اون لحظه از شدت درد فقط از خدا میخواستم که بمیرم چون واقعا برام قابل تحمل نبود بعد کم کم انگار بی حس شده بود باسنم مثل وقتی که پا یا دست خواب میره بعد از چند دقیقه داخل باسنم داغ داغ شد و انگار یه ماده داغ ریخته شده بود توش من دیگه حالی برام نمونده بود چند دقیقه ای فکر کنم خواب رفتم یا بی هوش بودم وقتی حالیم شد دست و دهنم باز بود و لخت روی تخت دراز کشیده بودم
بعد حدود ساعت ۱:۳۰ بود ساعت اون اقاهه گفت که لباسام رو بپوشم که ببرتم خونه منم خیلی درد حس میکردم موقع راه رفتن تو ناحیه باسنم رون های پام هم کبود بود و جای پنجولاش مونده بود موهام هم کثیف بود و به هم چسبیده فکر کنم موقع بی هوشیم رو موهام ارضا شده بود
بهم گفت که شب رسیدم خونه برم حموم تا کسی چیزی نفهمه و تو راه خونه هم تو ماشین مجبورم کرد که دستم رو بمالم به ک-رش تو شلوارش
خلاصه رسیدم خونه و درو باز کردم و اون رفت و من هم رفتم دوش گرفتم و لباسامو عوض کردم و جلو تلویزیون خوابیدم که فرداش مامانم اومد بگم شب تلویزیون دیدم که چشمام قرمزه و شک نکنه که چرا پف کرده شمام و قرمزه و فکر نکنه به خاطر گریه بوده
از اون به بعد بعضی موقع میاد زنگ خونمون رو میزنه اما بهش میگم مامانم هست خونه و من نمیتونم براش کاری کنم
نوشته: ایلیا
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید