این داستان تقدیم به شما
سلام
21 سالمه از تبریز اسمم امینه …این داستان مال ۳ساله پیشه نمیخوام از خودم تعریفکنم ولی زن عموم ی زن خیلی خیلی خوشگل با رونای سفید و سینه های ۸۵. برم سراغ داستان…
***
مرداد ماه بود و تصمیم داشتیم باخانواده بریم مسافرت ولی به خاطر این که پدرم مرخصی نتونست بگیره منصرفشدیم …ولی چون با عموم خیلی صمیمیبودم و خبر داشتم اونا میخوان برن من به خانواده گفتم که میخوام با عمو اینا برم و …پدرم اینارو راضی کردم و به عموم گفتم که اگه مزاحم نیستم و تو ماشینت جا داری منم بردار اونم با کمال میل قبول کرد چون خیلی صمیمیبودیم و باهم شوخی داشتیم …خلاصه.
اون روز رسید و منو اومدن برداشتن و رفتیم …خیلی تو کفش بودم چن سالی بود تو ذهنم بود فقط به عشق اون جق میزدم و خودمو خالی میکردم ولی از بدشانسی من ما تنها نبودیم وهمکارعموم هم با خانوادش با ما بودن البته تو یه ماشین دیگه …مقصد شمال بود سرعین…رفتیم و رسیدیم اونجا و یه منزل گرفتیم دو خوابه و وسایلارو آوردیم تو و بگو و بخند و ….تا شبشد و نوبت شام …شام رو خانوما درست کردن و خوردیم و جمع کردن …بعدش بگو بخند و قلیان و …تا نصف شب بود که دیگه همه چشاشون داشت بسته میشد همه رفتن خوابیدن ولی من اصلا خوابم نمیبرد و قلیان میکشیدم …که یهو زن عموم از اتاق اومد بیرون و با خنده گفت چه خبرته سر و صدای قلیان نمیزاره بخوابیم …گفتم ببخشید و گذاشتم کنار …اومد نشست پیشم و گفت شوخی میکنم منم خوابم نمیبره بکش قلیانتو …بعدش یکم حرفیدیم و از درس ودوس دختر گرفته و …تا الی آخر …
بعدش گفت من خوابم میاد یه شببه خیرگفت و رفت …ولی گوشیش رو میز جا موند منم فضولیم گل کرد گوشیشو برداشتم و تمام عکساشو بلوتوث کردم به گوشیخودم …نگاه میکردم خیلی تحریک بودم خواستم برم یه دست جقبزنم گوشی رو برداشتم و داشتم میرفتم به سمت دسشویی ک صدای آه و ناله اتاق عمو توجهمو جلبکردم چسبیدم به در صدا خیلی آروم بود ولی میشد شنید ترسیدم و …رفتم خودمو خالی کردم و اومدم خوابیدم تا فردا بشه.
فردا صبح همکارعموم اینا رفتن استخرو گفتن ما میریم خرید اینا شببرمیگردیم و ….خلاصه تو خونه من موندم و عموم و زن عموم و پسرش .
من چون صبح زود بیدارشده بودم بعد صبحانه بازیکم خوابیدم وقتیبیدارشدم ازاتاقبا صدای یالله اومدم بیرون وه زن عموم با صدایبلند گفت وایسا روسریم رو بیارم که عموم گفت امین از خودمونه بیا نمیخواد روسری …اومدم وایخدا اولین بارم بود با اون لباسا میدیدمش کاملا شق کرده بودم یه تابقرمز با یه شلوار لی کاملا تنگ و بدون روسری که صبحت از من شد و …زن عموم گفت چرا به خودت نمیرسیو …ریش نگه داشتی این قیافه چیه واسه خودت درست کردی و عموم هم تایید میکرد که اونا رو بزن خیلی بی ریخت شدی …چون میخواستم به چششبیام بعد ناهاررفتم حموم ریشمو زدم و موهامو شونه کردم و اومدم بیرون که چشایگرد و متعجبزن عموم رو من قفل شد گفت تو همون آدم یساعت پیشی؟
گفتم آره خبگفت خیلی عوض شدی همینطوری باش مثل همیشه منم گفتم چشم شما امربفرمایید …
اون قضیه گذشت و شب شد که عموم بهم گفت آقا حسین مادر زنش فوت شده میخوایم برگردیم این خبر خیلی داغونم کرد چون خیلی بهم خوشمیگذشت انگارداشتن از بهشت مینداختن بیرون …مجبوربودیم برگردیم …تو راه برگشت به تبریز عموم گفت میریم شب میرسیم فردا بعد مراسم ختم باز میایم ایشالله …ولی اینبار میریم چالوس …خیلی خوشحال شدم و ….تو کونم عروسی بود
خلاصه مراسم تموم شد و عموم گفت که امشب خونه بمونیم فردا صبح زود بریم که تا شب برسیم ما هم قبول کردیم و شب خونه عموم اینا تو تبریز موندیم و صبح ساعت ۵ صبح حرکت کردیم به سمت چالوس …
تو راه چالوس بگو بخند و عشق و حال …خیلی بهم خوشمیگذشت …عموم هم خیلی راحته پیش من و سکسیحرفمیزد و زن عموم میزد اونو که آدم نشسته ها …اونم میگفت اون ازخودمونه و ….شب ساعت ۱۱ اینا بود رسیدیم کرج که گفتیم اینجا بمونیم و عموم گفت نه من ویلا اجاره کردم باید برسیم اونجا یه چاییخوردیم و باز راهی شدیم ولی اینبار امیرحافظ پسرعموم خیلی پاپیشد که جلو بشینه …با گریه و زاری …خلاصه عموم به زن عموم گفت که برو پیشامین بزار این نره خراینجا بشینه …زن عموم اومد عقب چون صندوق عقب پربود لحافو ی دونه چمدون بزرگ رو گذاشته بودیم صندلی عقب …کاملا چسبان اومد نشست کنارم …
ساعت ۲ اینا بود که زن عموم گفت خوابم میاد منم گفتم زن عمو راحت باش و سرتو بزار رو شونم و بخواب گفت نگرانم عموت ازصبح رانندگی میکنه میترسم خوابش ببره که تصمیم گرفتیم یرب اون بخوابه ی رب من …قضیه همینطور ادامه پیدا میکرد یرب ی رب من بیدارش میکردم و اونم منو تا من دلم سوخت دیگه بیدارش نکردم کاملا خواب بود ولی یه چیزیکاملا منو شوکه کرد تو همین حین که خواب من داشتم موهاشو نوازش میدادم اونم دستش رو شکمم بود که نمیدونم عمدا یا سهوا دستش رو گذاشت رو کیرم …منم چون شق کرده بودم نمیخواستم متوجه بشه به خاطر همین تکون نمیخوردم ….خلاصه رسیدیم به ۵ کیلومتری چالوس که عموم کشید بغل و گفت دیگه نمیتونم برونم و رفت چادر زد و …دراز کشید …من موندم زن عمو تو ماشین دم دمای صبح بود ک بیدار شد گفت کجایین منم کفتم کم موندیم به چالوس و …گفت عموت کجاس گفتم تو چادرخوابه و …..بعد نمیدونم چ بلایی سرم اومد که خیلی افتضاح شق کردم و قلبم خیلی تند تند میزد که دستشو گذاشت رو قلبم گفت چرا اینطور میکنی مریض شدی وایسا بگم بیاد بریم دکتر که مانع شدم گفت پسبگو چته …منم هیچینمیگفتم خیلی خجالت میکیشیدم و میگفتم نه چیزینیسخوبم …خلاصه خیلی اصرارکرد دلمو زدم به دریا و خواستم بگم که این جمله رو به زبون آوردم نه از عمو بده ..که گفت چیزشته آخه گفتم نمیدونیینیتو من چرا اینطور شدم گفت ن بگو …گفتم به خاطر تو …چن سال عاشق توام و تو شدی همه دنیام …وخیلی باهم حرف زدیم و ..آخرش ی دونه بوسش کردن و محکم بغلش کردم …
فرداش که رسیدیم ویلا صبحانه خوردیم و …به گوشیم اس ام اس اومد .زن عموم بود و …که چطور عاشقم شدی و …اینا همشهوسه و ….از طرز اس دادنش فهمیدم خودشم میخواد ولی داره ناز میکنه ...تا عصر همینطور اس بازی کردیم و …عصرقرار شد بریم بگردیم …رفتیم بازارو گردش و بعدش رفتیم ساحل تا ی قلیان بکشیم که پسرعموم گفت من میرم شنا کنم و …این حرفا…زن عموم هم گفت پاشو برو یه چیزیمیشه پشیمون میشیم …عموم رفت سراغ امیر …بعدش زن عمو نزدیک شد بهم گفت اینا همش هوسه و …دوس داشتنی در کار نیس و من گفتم نه من عاشقتم و …هرجور دوس داری امتحان کن پسباشه شب میبینیم …تا شبتو دلم غوغا بود و ….که میخواد چیکار کنه و ….خلاصه برگشتیم تو ویلا و ..تو اس ام اس.گفت تو رابطه عاشقانه سکس اینا هم داریم یا نه؟؟؟ کاملا مبهوت بودم جوابی ندادم ..که چن تا علامت سوال باز اس کرد بهش جواب دادم من به خاطر هوس تورو نمیخوام من عاشق توام …نمیخوام هوس جای عشقمو پرکنه ….که خیلی از این حرفمخوشحال شد و…شبشد و شام خوردیم و رفتم حموم و باز اصلاح کردم و …اومدم نشستم رو مبل …که اس اومد بهم برو بخواب دیگه دیره با عموم اینا خدافظی کردم و رفتم تو اتاقم …
بهم گفته بود شبمیام پیشت بحرفیم …من خوابم نمیبرد دیگه ناامید شدم و …خوابیدم که احساس کردم یکیداره ناخوناشو به لبم میکشه از خواب پریدم عععع تویی گفت خوابی گفتم آره گفتم دیگه نمیای …گفت مگه میشه آدم پیش عشقش نیاد …
از خوشحالی داشتم بال درمیاوردم …یه تاب نارنجیبا یه شورتک پوشیده بود گفت میتونم منم درازبکشم گفتن صد در صد …کنارم دراز کشید و …نمیدونم چی شد که لبام رو لباش بود و …داشتن به طور وحشیانه میخوردم لباشو اومدم پایین ترو گردنشو میک میزدم و …هیچینمیگفت که تابشو درآوردم و …سینه هاشو گرفتم دستم و باز لباشو میخوردم …رفتم پایین تر و ..سینه هاشو انداختم دهنم و با تمام وجود میک میزدم که صدای آه و نالش بلند شد که آههههه آره امین جون بخوررررر ….امینمممم بخورشششش عاشقتم ..این جمله منو دیوانه ترمیکرد و …کیرم داشت شلوارمو پاره میکرد فقطمیخواستم بکنم توش ….همه بدنشو لیس زدم و شورتکشو درآوردم واییییییی چیمیدیدمممممم یکسسس تر و تمیزززو عالی …دیگا نتونستم تحمل کنم مثل وحشیا حملا کردم و …داشتم میخوردم ….یه پنج دیقه اینا که خوردم صداش بیشتر شد گفتتتت ایواییییییی مردمممممممم و شروع کرد به لرزیدن ….ارضا شد …دیگه نتونست تحمل کنه که بخورمششش گفتتتت زود بکن توششش که مردمممممم …منم که از خدام بود کیرم آوردم بیرون با تف خیسش کردم و کردم تو کسششش …واییییییی محشر بود خیلی عالی بود …با تمام وجودم تلمبه میزدم که گفتم داره آبم میاد خواستم بکشم بیرون مانع شد و در گوشم گفت قرص خوردم بریززتوششششش ….خنکم کنننن …با تمام فشارریختم تو کسش آبمو ….وای نستادم و …واسه دومین بار با ی مدل دیگه کیرمو کردم باز تو کسش و …تلمبه میزدم …دیگه نا نداشتم تلمبه بزنم …میخواستم باز ارضاش کنم بعدش خودم ارضا بشم گفتم نمیاد گفت اینجوریسخت میاد باید برگردم مدل داگی بکنیتوش …گفتم پسبرگرد …برگشت و کردم توش ۲.۳دیقه بود داشتم تلمبه میزدم …که دستمو اززیر شکمش گرفت دستش و …با صدای خیلی بلند گفتتتت آخ امیننننننن اخخخخخخخ ….منم دیگه وای نستادم با همون سرعت ادامه دادم آبم رو واسه دومین بار ریختم تو کسش ….
این اولین سکسمن با زن عموم بود و بهترین سفرو سکسعمرم ….زن عموم هم میگه اون سکسبهترین سکسزندگیم بود …ادامه داره …
نوشته: امین
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید