این داستان تقدیم به شما

سلام دوستان سارام ۱۷ لیتل گرل و این داستان منه و دلم خواست براتون بنویسم. ژانر ددی لیتل و لوس بازی!
***
 
بدجور دلم تنگ بود و همش به فکرم میرسید زنگ بزنم اکسم دیگه نمیرفتم بیرون و خبری از دنیای مد و ارایش نداشتم کاملا افسرده شده بودم و داستانای شهوتناک رو که میخوندم بیشتر حسودیم میشد… یکروز که خیلی دیگه حالم بد بود به سرم زد پاشم برم رویامو عملی کنم من همیشه دوست داشتم سوار این تاکسیای عادی شهری بشم و توی کل شهر بچرخم خانوادم از صبح زود رفته بودن یه شهر دیگه که به فامیلامون سر بزنن و گفته بودن معلوم نیست کی میان زنگ زدم مامانم و گفتم دارم میرم بیرون و از اونور میرم خونه دوستم اجازه داد و منم سریع لباس پوشیدم و کیفو عروسکمو برداشتم و در و پنجره هارو بستم و رفتم بیرون همینجوری قدم میزدم تا رسیدم سر خیابون و منتظر شدم ماشین تاکسی ای که میخوام برسه جلوی پام ترمز کرد و فکر کرد میخوام به مرکز شهر برم خم شدم و نگاهش کردم و کپ کردم این همون راننده بود که همیشه یا اتفاقی توی خیابون میدیدمش و یا سوار تاکسیش میشدم فرقش با بقیه این بود که خیلی جوون تر بود و پر حرف تر و گاهی جدی اینو وقتی فهمیدم که یکروز اتفاقی ساعت ۷ صبح منو سوار کرد و بردم باشگاه و توی راه کلی حرف زد با اینکه وقتی مسافراش زیاد بود کمتر و حتی سکوت میکرد اهمیتی ندادم و از فکر در اومدم

 
“دربست کل روز میخوام میشه؟” یکم نگاهم کرد و گفت بشین مثل همیشه نشستم صندلی جلو و لبخند ذوق زده ای زدم بالاخره میتونم این شهر خراب شده رو قشنگ ببینم و بدونم اسم خیابوناش چیه حالا شاید بگین چرا و اینا چون من اصلا یا خیلی کم اونم در حد اینکه با بابام یا مامانم برم بیرون و بخاطر اینکه بدشون میاد هی سوال میپرسم نمیپرسم اسم خیابونا چیه و خیلی کم میدونم اسماشونو بگذریم این لبخندمو که دید گفت ” تو همونی نیستی هفت صبح رفتی باشگاه؟” با ذوق به اطراف نگاه میکزدم و سری تکون دادم صدایی که توش رگه هایی از خنده بود به گوشم خورد”حالا چرا اینجوری نگاه بیرون میکنی انگار صد ساله نیومدی بیرون” با خجالت خودمو جمع کردم و سری تکون دادم”خب اره نمیام بیرون” دنده رو عوض کرد که چشمم به تتوی خوشگل پشت دستش افتاد”وقتی هفت صبح با تاکسی میری باشگاه معلومه دیگه” بی توجه به حرفش به تتو هاش نگاه میکردم و برام عجیب بود چطور یه راننده تاکسی تتو داره”اینا خیلی خوشگلن” نگاهی به تتو هاش کرد و سری تکون داد”حالا چرا دربست کل روز خواستی” جوابشو دادم”میخواستم شهرو قشنگ بگردم و اسمای خیابونارو یادم بگیرم پس ممکنه سوال زیاد بپرسم” اشکالی نداره گفت و شروع کرد درمورد تحصیلم و ورزشم و اینا صحبت کردن و منم همراهش حرف میزدم اولش یکم اخم کرد فهمید دیگه ورزش ادامه نمیدم”از فردا شروع کن ورزش کردن هیکلت قشنگه حیفه واقعا” منم مث همیشه بتخمم گرفتم و نه و نوچ اوردم
 
خلاصه کلی خوراکی خریدم و اونم همینطور که از هر دری حرف میزد خیابونارو بهم معرفی میکرد منم خوراکی میخوردم و پرحرفی میکردم و کلی بهم خوش میگذشت و حرفای و سم کصخل بازیام به خنده مینداختش و سری از روی تاسف تکون میداد خلاصه بین حرفام از دهنم در رفت و گفتم چقدر از گاز گرفتن و پستونک خوشم میاد و اونم به روی خودش نیاورد رفتیم بام و اونجاهم کلی بازی کردم و جیغ جیغ کردم و بین درختا داشتم دعا میکردم خدا بهم یه ددی بده دلم میخواست با یکی قایم موشک بازی کنم داشت هوا تاریک میشد و بام خیلی خطرناک بود بزور منو نشوند توی ماشین ماشینو روشن کرد و دوباره توی شهر چرخید نفسای لرزونی میکشیدم هنوز ازش خجالت میکشیدم خمیازه ای کشیدم و بهش گفتم برسونم خونه جلوی در پولو زدم حسابش و قبل پیاده شدنم پرسید”اولش کسل بودی الانم همونجوری بهت خوش نگذشته”خیلی آروم گفتم” چرا ممنون خیلی به زحمت انداختمتون” اهمیتی نداره شمارتو بده هروقت خواستی دوباره میام میبرمت بیرون” بی اهمیت به چیزی شمارمو دادم و کیفمو برداشتم خدافظی کردم و پیاده شدم رفتم خونه با خستگی روی مبل افتادم و نفهمیدم کی خوابم برد سه روز بعد درحال شستن ظرفا بودم که صدای گوشیم اومد نگاهی به پیامک گوشیم کردم” اگه یه ددی خوب میخای به این ادرس بیا” ادرس یه کافه توی بازار بود پوزخندی زدم” اره تو گفتی و منم اومدم برو عمو مستی ها” پیامکو فرستادم و به ذهنم رسید این راننده تاکسیه ولی دیر شده بود”خوشم اومد ریسک نمیکنی راننده تاکسیم درخواستتو از خدا شنیدم دوست داشتی بیا به این ادرس تا حرف بزنیم

 
” باشه ای روی هوا براش فرستادم و اصلا روحمم خبر نداشت که قراره چی بشه خلاصه ساعت سه شد شد و من به مامانم زنگ زدم گویا خالم اومده بود قصد داشت تا شب بمونه خونه خواهرم اصن این حس پادشاهی تو خونه رو دوست داشتم نزدیکای ساعت چهار بهش پی دادم چهار نیم اونجام سریع لباسامو اتو کردم و عطر زدم بهشون و لباسامو پوشیدم و مثل همیشه ارایش نکردم فقد یه بالم لب قرمز زدم و کیفمو برداشتم از خونه زدم بیرون و با تاکسی رفتم تا کافه درو باز کردم و دیدمش سمتش رفتم و سلامی کردم و نشستم”فکر میکردم الان باید سر ار باشی” جواب داد”اره خب وقتی ما کارمون ازاده تایم و قوانین نداره” سرمو تکون دادم و نفسی کشیدم صدای اهنگ روی مخم بود هیچوقت درک نکردم چرا توی کافه اهنگ میذارن با اومدن اون کسی که سفارش میگیره نگاه منو کردم و ایس پک شکلاتی سفارش دادم و اونم یه قهوه با کیک سفارش داد قبل رفتن اون یارو گفتم”ببخشید صدای اهنگ زیاده من سرم درد میگیره میشه یکم کمش کنین” خجالت زده بودم ولی خب اشکالی نداره دیگه خلاصه نگام کرد”امم نمیخایین چیزی بگین؟” دست خودم نبود دست پاچه میشدم رسمی حرف میزدم سری تکون داد و شروع کرد”خیلی با خودم کلنجار رفتم که کار درسته پیشنهاد بدم یا نه ولی خب نمیخوام ذهنیتت درموردم خراب شه” بین حرفش پریدم” نه اصلا اینجور نیست من همین… نپر توی حرفم” با لحن جدیش ساکت شدم و لبمو گاز گرفتم و ببخشیدی گفتم که ادامه داد” به هر حال اولین بار نیست همو میبینیم و خیلی باهم حرف زدیم و یجورایی درمورد شخصیتت فهمیدم و ازت خوشم اومده با اون خواستت از خدا…

 
سفارشا اومد و داشتم با کنجکاوی نگاش میکردم و ایس پکمو هم میزدم” اره خلاصه اون خواستت از خدا منو مشتاق کرد تا بهت پیشنهاد بدم…یکم مکث کرد…لیتلم شو” یکم جا خوردم فکر کردم لحنش درخواسته ولی دستوری بود اب دهنمو قورت دادم” الان باید جواب بدم یا حق ندارم” اون نگاه جدیش لرز به تنم انداخت” نه حق نداری” نفسم حبس شد و حس کردم رنگم پریده یکم از ایس پکم خوردم با زنگ خوردن گوشیم عذر خواهی کردم و اومدم بیرون و جواب دادم و دوباره برگشتم پیشش”بخور بریم تو ماشین بیشتر توضیح میدم” نصف ایس پکمو خوردم خواستم عقب بکشم”کامل میخوری” بدون حرفی کلشو خوردم برام عجیب بود که چجور انقدر اروم نشستم و دارم مطیع اون میشم به خودم قول دادم توی اولین فرصت سلیطگیمو نشونش میدم بعد تموم شدنش بلند شدم و همراهش رفتم سمت میز پیشخوان نمیدونستم باید برم یا باید حساب کنم که با دادن کلید ماشینش رفتم بیرون و صندلی عقب ماشین نشستم و داشتم فکر میکردم چجور فرار کنم به غلط خوردن افتاده بودم اومد نشست توی ماشین”عقب؟” دستپاچه گفتم” اخه مردم داشتن نگاه میکردن” ماشینو روشن کرد و راه افتاد” وقتی تا اینجا اومدی یعنی قبول کردی ددیت شم درسته؟” اره ای گفتم که از ایینه نگام کرد منم مثل خنگا نگاش کردم”بله نه اره بعدش ددی اوکی؟” هومی کشیدم و منتظر شدم بقیه حرفشو بگه”معلومه دلت میخواد سخت رامت کنم مهم نیست من قوانین خودمو دارم اگه میبینی قانون داشتن برات سخته همین الان عذر خواهی کن پیاده شو”
 
با نگه داشتنش با تعجب نگاش کردم…وقتی به خودم اومدم روی مبل خونش با تن لرزون نشسته بودم و با عصبانیت نفس نفس میزد” چته الان مگه میخوام بکنمت” داشت اشکم در میومد” نه خب من اولین بارمه یه پسر روبه رومه و من تو خونشم” نفس عمیقی کشید و بلند شد منو نشوند توی بغلش و سرمو بوسید و کمرمو نوازش کرد”هیششش گربه کوچولوی من قرار نیست اسیب ببینی نگران نباش همه چی اوکیه باشه ددی مراقبته” اروم تر شده بودم سرمو به سینش چسبوندم و اروم لب زدم” ددی” پیشونیمو بوسید” جان دلم شیرین عسلم” سرمو مالیدم به سینش” من خیلی دختر خوبیم ها ولی یه موقع هایی شیطون گولم میزنه یا فرشته گولم میزنه لوس میشم یا شیطونی میکنم یکم تربیتم سخته ولی اسونه” بلند شدم و با چشمای گرد نگاهش کردم” ددی میفهمی چی میگم یا نه؟” لپمو گاز گرفت” اره توله میفهمم” لپمو ماساژ دادم و چشم غره ای بهش رفتم” ایش ددیی”
از دید مصطفی راننده تاکسی:
با لحنش دلم قنج رفت محکم توی بغلم فشارش دادم” جون تو فقد بگو ددی” لاله گوششو بوسیدم و موهاشو نوازش کردم” قوانینو چاپ میکنم میفرستم برات امضا میکنی اثر انگشتت رو با خون خودت میزنی پاش دفعه بعد میاری برام” پریدن رنگش و نفسای هیجانیش باعث شد تحریک شم” ولی ددی…من…من ازخون میترسم” موهاشو نوازش کردم”مراقبتم دخترم نگران چیزی نباش” خیالش یکم راحت شد و نگاه ساعت کردم”میتونم برم ددی؟” پیشونیشوبوسیدم”میرسونمت خوشگلم” باشه ای گفت و پاشدم اماده شدم و رسوندمش خونه
خلاصه اینم شد داستان ددی راننده ما بگذریم که چقدر هم من جلوش دست و پا چلفتی شدم و چقدرم اذیتش کردم حیف*-*

 
نوشته: سارا لیتل گرل

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *