این داستان تقدیم به شما
بار اوله که خاطره ی خودم رو می نویسم. (اسم مستعار) اسمم مجید ۳۵سالمه.خاطره برمیگرده به سال ۷۸ اون موقع حدود ۱۸_۱۹ سالم بود.خونه ی ما توی شهرستان بود.گهگداری می رفتیم روستا.اغلب فامیل توی روستا بودن.خونه ی دوتا از خاله هام کنار هم بودن.خونه خاله کوچیکم رفته بودیم که خاله بزرگه ما رو دعوت کرد.قرار شد شب بریم خونشون.اما من خوابم برد.نصفه شب بود که خاله بزرگم منو بیدار کرد گفت بیا خونه ی ما داخل بخواب (خونه ها بهم چسبیده بود.
خونوادمون اومده بودن خونه ی اونا.منم بیدار کردن که بیام اونجا)آخه همه توی حیاط روی سکو کنار هم میخوابیدن. منو بیدار کردن که سردم نشه. منم منگ خواب بودم.اومدم داخل توی هال دراز کشیدم.تاریک بود فقط نور کمی به داخل خونه میومد.به خودم که اومدم دیدم کنار دختر خالم خوابیدم.۲سال از من کوچیکتره.اسمش مریم بود. تا اون موقع اصلا حسی بهش نداشتم.کونش سمت من بود.داغ کردم.کیرم شق شد.هر کاری کردم که بیخیال بشم نشد.آروم با ترس و لرز دستمو گذاشتم رو کونش. کیرم داشت از جا کنده میشد. توی حال خودم نبودم.آروم چسبیدم بهش و لبم رو گذاشتم روی گونه ش.حرارتش عجیب بود.بدنم میلرزید. یه لحظه تکونی خورد.من مثل فنر از جام پریدم و یه متر اون طرف تر روی زمین خشکم زد.بیدار شد و انگار تازه فهمیده بود چه غلطی میخواستم بکنم.الکی از خجالت دوبار داداشش رو صدا زد.بعدش خوابید.گذشت…
یک سال با اون داغی کونش چه جق ها که نزدم.روی اعصابم بود.بعد از اون جریان دیگه پیگیر نشدم.ولی رفتارش عوض شده بود.نگاه های بو داری می کرد.گذشت و بعد از یک سال دوباره همون حالت قبل.خاله بزرگم دعوت کرد.ولی این دفعه چون هوا پاییزی بود همه توی هال کنار هم خوابیدیم.نصف شب وقتی توی جام جابجا شدم یک لحظه یاد دختر خالم افتادم.سرمو بالا آوردم دیدم دو متر اون طرف تر از من بازم کونش به سمت من. باورتون نمیشه اونقدر حشری شدم که اصلا به این فکر نکردم که این همه آدم اونجا خوابیدن.یه لحظه یکیشون بیدار بشه آبروریزی میشه.از خود بیخود شدم.آروم بلند شدم .از میون بقیه رد شدم و اومدم کنارش دراز کشیدم.واقعا خوشگل بود.توی دختر خاله ها واقعا تک بود.سفید.سینه های کوچیک ولی کون ناز.و بدن داغ. بدنم میلرزید.قلبم عین گنجشک میزد.دیوانه شده بودم.مثل قبل لبم رو گذاشتم روی گونه ش ولی این دفعه آروم بوسیدمش. کیرم داشت منفجر میشد.صورتش داغ و سفید.
دستم رو آروم بردم روی رون هاش که دامن مشکی پاش بود.همینطور بدنم از ترس مثل بید می لرزید.تا دست مو گذاشتم روی رونش. تکون خورد.خشکم زد.ولی اینبار به پشت خوابید و بصورت جمع شده پاهاشو باز کرد.منو میگی اینو که دیدم حس کردم خوشش اومده و بیداره.که تابلو بود بیداره. ترسم کمی ریخت.وسط شلوارک مانندی که پاش بود سوراخ کوچیکی داشت.آروم انگشتمو کروم توش.تا دستم به کسش خورد حالی به حالی شدم.با دوتا دستم آروم سوراخ رو یه کم جر دادم که کیرم بره داخل..بلند شدم و همون طور که میلرزیدم روش خوابیدم و کیرم رو از لای اون سوراخ کردم توش.سر کیرم به کسش که خورد سریع خودشو تکون داد.انگار انتظار همچین حرکتی رو نداشت.من سریع خودمو عقب کشیدم.یه کم وول خورد و به بغل خوابید. اما کون سفیدش به سمت من.دیگه طاقت نیاوردم و کیرم رو چسبوندم به کون داغش و میمالیدم.حشری شده بود بدجور.طوری که دوس داشتم جرش بدم.همینطور که میمالیدم بدنم داشت از ترس می لرزید. شهوت از چشام زده بود بیرون.سر کیرم به لای پاش که میخورد داغونم کرد یه ذره فشارش رو بیشتر کردم.با اینکه لاپایی بود ولی انگار داشتم واقعا میکردمش.بدنم به رعشه افتاده بود.از شدت حشر کون داغش رو چنگ زدم .داشت آبم میومد اومدم به خودم بجنبم که……
یکی گفت” مجیید؟!!!!
برگشتم.دیدم خالم با عصبانیت و تعجب فوق العاده ای داره نگام میکنه.تنها کاری که تونستم بکنم این بود که مثل برق از روی دختر ش پریدم و روی زمین دراز کشیدم و دستم رو به حالت شرم روی صورتم گذاشتم.خالم اومد روی سرم صدام زد مجید؟ مجید؟ منم آروم گفتم ها؟
گفت برو جات بخواب.همونطور سر به زیر رفتم سمت جام.از پشت صدای تف به سمتم اومد که فهمیدم خالم با نفرت تف کرده. اون ساعتها رو “”هیچ””” وقت فراموش نکردم.نمیدونم چطور خوابم برد.فقط از خدا خواستم یه خواب باشه ولی…..
صبح که بیدار شدم تنها کاری که تونستم بکنم سریع و سربزیر تا خواستن بیدار بشن رفتم خونه خاله کوچیکم.سالها گذشت دختر خالم ازدواج کرد بچه دار شد ولی هنوز هم هر دفعه خالم یا دختر خالم رو می بینم و چاق سلامتی میکنیم بازم ته چشم من و خالم و دختر خالم حس خجالت و تاسف و بچگی موج میزنه. خیلی بد شد…..ولی هرچه بود گذشت
نوشته: مجید۱۰۰۱
نکته:سکس آزاد حق هر انسانیه همون خالت اگه یه میلیون دلار بهش بدی جا به جا دخترش و خودشو تقدیمت میکنه تو هیچ کاری نکردی جز رفتن دنبال حق طبیعیت که هر موجود زندهای هم همین کارو میکنه فقط این انسانه که برای سکس اینقدر بدبختی میکشه. خجالت نکش و به جاش به بچه هات آموزش بده چطور از حقشون درست استفاده کنن و از زندگی لذت ببرن
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید