این داستان تقدیم به شما

جندگی های من برای شوهر خالم و پسرخاله هام قسمت یازدهم
 
دیگه با کسی سکس نکردم تا فرداش، شوهرخالم زنگ زد، ساعت 3 بعداز ظهر بیام از خونه بیرون، گفتم نمیشه من خجالت میکشم، پیش دوستات، گفت این همه آدم واسه تو اینجا جمع شدند، بعدشم فقط من تو رو میکنم، تو قبلش واسه اونا فقط میرقصی بعدش اونا میرن، اونا فقط میخوان اندامتو ببینن، اینو که گفت اونا به خاطر من جمع شدند، خیلی ذوق کردم خر شده بودم، که اینقدر مهم هستم، خلاصه تیپ زدم، یه شورت توری آبی، که بند داخل شکاف کونم مشکی بود، رو پوشیدم، سوتین ست شرتمم پوشیدم، تاپ زرد پوشیدم، با یه ساپورت مشکی، با مانتوی کوتاه، حالا پسر داییمم، از قبل به خاطر من اومده بود قزوین من نمیدونستم، خلاصه ساعت 3 بیرون خونه قرار گذاشتم با شوهر خالم، با ماشین اومد منو برد، رفتیم، خونه دوستش، دم در با پسر داییم مواجه شدم، تعجب کردم!
 
 
لبامو بوسید گفت خوش اومدی خانم خانما، من به خاطر تو اومدم اینجا، از استرس حرفی نزدم، رفتم تو دیدم، پنج تا مردای سن بالا از دوستای شوهر خالم نشستن، رو مبلا، بهم سلام کردن، گفتم سلام، بلند شدند، اومدند جلو با من دست دادند، تو دلم گفتم، اینا همشون اینجا جمع شدن منو بکنن، شوهر خالم بهم دروغ گفته، خلاصه رفتم رو یه مبل یک نفره نشستم، اونا هی میگفتند چه سعادتی امروز نصیبمون شده، منم میگفتم شما لطف دارین، هی خنده های موزی میکردن، پسر داییم آهنگ گذاشت، شوهرخالم گفت یکی یدونه برقص، منم خجالت میکشیدم، خلاصه دستم گرفت آورد وسط، منم کم کم شروع کردم به رقصیدن، رقصم کلا خیلی خوبه، شوهرخالم گفت مانتوتو در بیار، گوش نکردم، یکم که گذشت ،همه با هم صدا کردند، سارا خانم مانتوتو درار، ساراخانم مانتوتو درار، خلاصه گفتم روشونو زمین نزارم، مانتوم در آوردم، به رقصدین ادامه دادم، چند دقیقه رقصیدم، شوهر خالم اومد جلو گفت، ساپورتو و تاپتم بکن، با شورت سوتین جلومون برقص، آروم گفتم یعنی چی شوهر خاله، یعنی جلوی این همه آدم بی عفت بشم قرارمون این نبود، بعدشم شرتم خیلی ناجوره، گفت اشکالی نداره، گفتم یعنی چی. پسر داییمم شنید که شوهر خالم بهم چی میگفت، پسر داییم گفت در بیار مانتو شلوارتو یه روز که هزار روز نمیشه، رفتن عقب منم همونطوری می رقصیدم، یهو دوباره باهم میگفتند، ساراخانم، تاپو ساپورتتو در بیار ساراخانم، تاپو ساپورتتو در بیار، چند بار که گفتن، منم دیگه گوش نمیکردم، شوهرخالمو پسر داییم، اومدن جلو به زور شروع کردن، به کندن تاپمو ساپورتم…

 
 
منم زدم زیر گریه، یکیش تاپمو به زور در آورد، یکیش ساپورتمو، پسر دایی نامردم، از پشت سوتینمو باز کرد سینه هامم انداخت بیرون، که با دست، سعی میکردم، از نوک سینه هام بپوشمشون، نمیتونستمم برگردم، چون کونم قشنگ معلوم بود و اونا میدیدن، پسر داییم گفت دستتو از سینه هات بردار، گریه هم نکن، اینطوری برقص، واگرنه، همین شرتی هم که داری درش میارم، جلوی همینا، لنگاتو میدم بالا، بدجور میکنمت، منم نمیتونستم جلوی گریمو بگیرم، اونم منو عقب عقب برد رو مبل نشوند، منم دست از رو سینه هام برنمیداشتم، پاهامو با دو دستش گرفت برد بالا، شروع کرد به کندن شرتم، منم سینه هامو ول کردم دستشو گرفتم که شرتمو نکنه، اونم با دو دستش دستمو گرفت، گفت ببینین سینه هاشو، اونام بلند شدن، نگاه میکردن، با گریه میگفتم توروخدا، شرتمو در آورد، شروع کرد، با انگشتاش، عقب جلو کردن، اول یه انگشت به ترتیب، پنج انگشت، خیلی درد داشتم، دستمم رو دوباره بردم رو سینه هام که اونا نبینن، ولی به جاش به کسم نگاه میکردند، بدون مو بود میگفتن چه کس نازی، خلاصه پاهامو قشنگ فرستاد بالا، کونم اومد جلو، شلوار و شرتشو کند کیرشو تف مالی کرد، کرد تو، منم داد زدم، آیییییی توروخدا بکش بیرون، آی آیی آی آیی آی آیی اخ اخ ای اییی شروع به عقب جلو کردن کرد، با دستش، دستمامو از سینه هام کنار زد، با دستای خودش، سینه هامو فشار میداد، بقیه هم کیراشونو در آوردند…
 
 
با دیدن کیراشون خیلی ترسیدم چون همشون صرف نظر از درازیشون، قطر کلفتی داشتند، اصلا قابل قیاس با کیر پسرخاله هم که نازکتر بودن، نبودند، همشون کیرای جا افتاده و کلفت که معلوم بود زناشون جرات دادن به اونا رو نداشتن، بیست دقیقه شدیدالحن، پسر داییم جلوی اونا تلمبه زد تو کونم، آبش اومد کشید بیرون، خالی کرد رو شکمو سینه هام، شوهر خالمم هم تو هم پوزیشن، منو تو همون تایم بیست دقیقه ایی شدیدالحن گایید، هی میگفت ماده خانم کونده منی، منم هم درد خجالت داشتم هم درد گاییده شدن، بعد آبشو ریخت رو شکمو سینه هام، دیگه نا نداشتم که بازم بدم، بعدش اون پنج نفر یه تشک پهن کردن رو زمین، دستمو گرفتن، منو بلندم کردند، هی قربون صدقم میرفتن، میگفتن چیزی نشده، خانم خانما، تو باید حال کنی قبل ازدواجت، جوونی خوشگلی، خلاصه منو به پهلو خوابوندند، یکیشون اومد، پشتم به پهلو مثل من دراز کشید، کیرشو راحت کرد تو، عقب جلو میکرد، سینه هام میگرفتن، با نوک سینه هام بازی میکردند، یکیشم، اومد جلو دهنم کیرشو فرستاد دهنم، عقب جلو میکرد، هر پنج نفر نوبتی جاشونو عوض میکردند، دیگه همشون کیرشون یه بار تو کونم رفته بود، دیگه پشتم نمیخوابیدن، رو زانوشون میموندند، منم که به پهلو بودم، میکردند تو، تند تند میکردن انگار جنده گیر آورده بودن، دیگه نا نداشتم، آرایشم رو صورتم پخش و پلا شده بود، یکشیون شکممو گرفت بلندم کرد، سرمو رو تشک به حالت کج گذاشتم، پاهامو به هم از پشت جمع کرده بودند، کونمم بالا بود براشون، جدا جدا اومدن شدیدالحن تو کونم تلمبه زدن، تا یکی یکی آبشون اومد تو کونمو رو کمرمو رو کونم خالی کردن، ساعت 4:30 شوهر خالمو و پسر داییم که رفته بودند کنار، تا ساعت 6 فقط دوستای شوهر خالم داشتن منو میکردن، لش شده بودم…
 
 
خلاصه بلند شدم لباسامو برداشتم، رفتم دستشویی، زدم زیر گریه، بعدش خودمو مرتب کردم، شستم صورتمو، لباسمو پوشیدم، رفتم بیرون شوهر خالم گفت بیا اینجا کنارمون بشین، فعلا حال ندارم برسونمت، منم هیچی نگفتم، رفتم به سمت در، که پسر داییم داد میزد کونده، بقیه هم شروع کردن، به گفتن این کلمه، هماهنک میگفتن کونده، کونده، کونده، کونده کونده ، منم زدم بیرون تاکسی گرفتم رفتم خونه خالم، رفتم اطاقم، درو قفل کردم رو تخت ولو شدم، تا حالا همچین روزی رو تجربه نکرده بودم، واسه خودم متاسفم که اینجا رسیده وضعم و با گریه خوابم برد…

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *