این داستان تقدیم به شما
سلام به دوستان.
من امیرهستم ۲۲ساله که این خاطره مال ۳سال پیشه وتاالان ادامه داره…
من ۱۹سال داشتم که تویه شهر دیگه دانشگاه قبول شدم .از شانس بدمن هم فقط یدونه خوابگاه طرف دانشگاه بودکه اونم پرشده بود بقیش ازدانشگاه دوربود.ومجبوربودم خونه اجاره کنم ازاین ور هم خوشگل بودم هم اندامم شباهت زیادی به اندام دخترا داشت.وسابقه کون دادنم داشتم واسه همین خانوادم میگفتن تنهایی بایدبرات خونه بگیریم.من تواین شهربه غیرازیه دخترعمو هیچ اشنایی نداشتم که اونم ۳۵ سالش بود که بخاطر جنده بودنش هیچکس توفامیل باهاش رابطه نداشت ولی مجبورعآ خانوادم باهاش تماس گرفت که برام خونه بگیره.رفتم پیش دخترعموم که اسمش رقیه هست اندامش عالی که یه شهر چشمش توکونش بود.ولی نمیدونم چرا جنده بود باهم رفتیم به یه بنگاهه که صاحبش معلوم بود یکی ازخاطرخواهای دخترعموم بودکه گفت تافردا ردیف میکنم یه خونه کوچیک دانشجویی موقع برگشت دخترعموم منو برد بازار وپاشازهارو بهم نشون بده که بیشتراز اون منو دست مالی میکردن مردا ودخترعموم فهمید وباشوخی گفت که هنه فکرمیکنن دختری. همون بهتر که داخل شهرخوابگاه نگرفتی والا باید بادیگارد برات میگرفتیم …خلاصه رفتیم خونه شب بنگاهه زنگ زد که خونه برادرشو پیدا کرده ماهم فردا رفتیم خونه را دیدیم تویه جای دنج وخلوت…
پسندیدم به بابام گفتم برام یه کمی خرط وپرت فرستاد خونه را تکمیل کردم بدچند هفته توسرکوچه تومغازه سوپری بایه دختر اشنا شدموهم سن بودیم اسمش نگین بودبدچندوقت دعوتش کردم به خونه توهمون اولش باهم سکس کردیم معلوم بود جنده بود و بی پدرومادره پیش مادربزرگش میمونه.رابطم باهاش بیشترشده بودطوری که شبامیومد پیشم میموند.نگو که بنگاهه چندباردیده این دختره خونم میادمیره.یه بارکه تازه راهیش کرده بودم اومد بهم هشداردادکه ازاین به بد دخترنبرم خونه منم هرچی گفت گفتم من خبرندارم اشتباهی دیدی بدگفت که یبار دیگه بیاری از خونه میندازمت بیرون همون روز.خلاصه یه مدت گذشت منم بااحتیاط نگین رومیاوردم خونه یابارم که خونه باهم قلیون میکشیدیم اومد دم در که گفت باید خونرو بگردم منم نزاشتم بهش فش دادم اونم گفت که فردا خونه را میگیرم ازت منم گفتم قرارداد دارم برو هرکاری میخوای بکن…خلاصه گذشت دیدم دیگه باهام کاری نداره.یه بار که دوست نگین باهم بساط مشروب راه انداختیمو سکس کردیم بدکه راهیش کردم رفت …
منم رفتم حموم توحموم بودم که دیدم صدای باز شدن دراومد گفتم شاید صدایی دیگه بود رفتم زیر دوش باحالت مستی خیلی حال میداد زیراب بودم که دیدم صاحب بنگاهه درحموموبازکردکه گفت گمشوبیابیرون منم که لباس تنم نبود به ت ت زدن افتادم دستمو گرفت اورد بیرون گفت که چرابازم دختررو اوردی خونه میخواست بد که شیشه مشروبو تووسط اتاق دیدگوشیشو برداشت خواست زنگ بزنه به ۱۱۰ که افتادم به دست وپاش گریه کردم که ازدانشگاه اخراجم میکنن خانوادم میفهمه همین چیزا که گفت به یه شرط باهات کاری ندارم که باید قبول کنی منم قبول کردم که گفت باید هرکاری بادختره میکردی منم باتو بکنم که منم اولش قبول نکردم اونم زد توگوشم که گفت همینجوره میندازمت بیرون منم چاره ای نداشتم قبول کردم چون چاره ای نداشتم گفتم فقط یکبار..اونم قبول کرد لخت شد منو برد حموم توحموم ماساژم داد سینه هام مالش کرد به یاد کون دادنام افتادم یه جورایی هوس کردم اومدم لبامو خوردمنم همراهیش کردم بدگفت بیا برام ساک بزن منم با چونو چرا کیرشو گذاشتم دهنمو شروع کردم به خوردن که اونم باسوراخ کونم ور میرفت که بازش کنه
خیلی حشریم کرده بود بد توکف حموم منو چهاردستوپا کرد کیرشوگذاشت روکونم یواش یواش میداد تو اولش خیلی درد داشت ولی چون که سابقه داشتم میدونستم رفته رفته تبدیل به هوس میشه همشو داده بود تو محکم تلمبه میزد منم راست کرده بودم بادستم ور میرفتم که دیدم آبش اومد همشوبافشار ریخت توکونم ولی من که ابمو تازه رو نگین ریخته بودم هنوز حشری بودم خودمونو شستیم اومدیم تو اتاق بدباهم حرفیدیم که دختره را ازکجا مبشناسم چندبارکردمش اونم از دخترعموم گفت که بااونم رابطه داره بد عکسهای سکسیشو بهم نشون داد که رومون بهم بیشتربازشد بهش گفتم اگه مایلی براش ساک بزنم کیرشو باسرعت مک میزدم بایه دست دیگم هم جق میزدم همزمان ابم ابش اومد همشو چون حشرم بتلا بودقورت دادم خلاصه دست رفاقت دادیمو خدافظ کردو رفت بد دوروزبهم زنگ زد که میخواد به باغ رفیقش بره که مشروبم هست خلاصه قبول کردم اومد دنبالم رفتیم نشستیم رفیقش یه مرد ۴۰ساله بودبه اسم حسن که اخلاقشم عالی بود خلاصه مشروبو زدیم هممون مست شدیم رفیقم دستمو گرفت برد داخل الاچیق باغ منو ازپشت بغلم کرد که شهوتم زد بالا همراهیش کردم هردومون لخت شدیم افتادیم به جون هم توهمون وسط های کارکه دیدم حسن بالاسرمون دست به کیرش مارو نگاه میکنه رفیقم بهم گفت اگه مایلی بگم بیاد منم چون همون اولش از حسن خوشم اومدم رفتم کیرشو گرفتم گذاشتم دهنم همون حالت رفیقم گذاشت کونم که خیلی حال میدادبد جاشونو باهم عوض کردن اخرسرهم هردو ابشونورو سینه هام خالی کردن که خیلی حال داد.جمع کردیم اومدیم بداون دیگه شده بودم زن مجیدهمون صاحب بنگاهه طوری که شبها مثل زنوشوهرمیخوابیدیم .که اخرش زنشم هم فهمیده بود که من کونیه شوهرشم چندبارم جلومو گرفته بود
هروز به مجیدحسن کون میدادم اونقدرعادت کرده بودم که دیگه کیرم به نگین بلند نمیشد واونم بوبرده بود که کونیم کردن ومنم همه چیزو بهش گفتم اونم گفت که جنده هست میده نگینو با مجید وحسن اشناکردم که دیگه هردومونو کنار هم میکردن که به قول نگین کون دادن کنار هم خیلی حال میداد.گذشت دخترعموم ازکون دادنم باخبر شده بود چون به غیر ازمجید وحسن به رفقای نگین هم میدادم.یه روز دخترعموم منو دعوت کرد به خونشون که میخواست فرش بشوره کمکش کنم رفتم بهم یه شلوارک داد پوشیدم رفتیم حیاط فرشو تا کردیم بشوریم تو وسط های کار که شلوارک برام کوچیک بود هم کونم بزرک بود همون اولش از پشت پاره شد.رقیه بهم گفت چرا کونت اینقدر بزرگ شده منم گفتم کارخداست دیگه اونم گفت کارخداست یابنده ای خدا .مات موندم دیگه چیزی نگفتم .گفت شلوارک دربیاربا همون شرتت بشورخلاصه شستیم تمومش کردیم اودیم داخل برام لباس زیر شوهرشو اورد گفت لباسات خیس شده ایناربپوش منم گرفتم رفتم اتاق بپوشم که دیدم پشت سرم اومد گفت خجالت نکش بپوش خواستم عوض کنم دیدم یهو دستشو برد روسوراخ کونم که خیسم بود دستشو فورو برد تو که راحت رفت تو گفت چرا اینقدرگشادی چیزی نگفتم گفت دیدی گفتم کاربنده خداست پرسید ازم چقدرازش کارکشیدم که بهش نگفتم اونم گفت ماجرای کون دادنتو میدونم حتی عکس هاتو بامجید دیدمت منم همه چیزوسیر تا پیاز گفتم بهم گفت که ازکون دادنات رازی هستی منم گفتم اره خیلی .باخنده گفت که پس همکاریم.بازم دستشو فورو کرد توسوراخ کونم بازی کرد رفت یه خیار اورد پاهامو داد بالا خیار فرو کرد توکونم بایه ستشم باکیرم جق زد…
تا آبم اومدباهم رفتیم حموم همو شستیم بهم گفت اگه خواستی برات مشتری پیداکنم پول خوبی هم نصیبت میشه گفتم باشه به شرطی که باهم بدیم زد تو کونم خدافظی کردمو رفتیم از فردا خونم شده بود خونه تیمی دخترعموم برام بکن هایی خوبی پیدا میکردهمه یه حال خوبی میکردم هم پول خوبی میگرفتم..با رقیه شبخواب میبردن مارو یه بارم بردن ماروبساط عروسی که بهمون یه اتاق دادن که گفتن هرکی خواست بدین که تاصبحش نزدیک به ده نفر دادم .کم کم نگینم به جمعمون اضافه شد.چون تو اون محل تابلو شده بودم حتی دخترای محل هم میدونستن من کونی محلم حتی یکیشون بهم پیشنهاد دادباکیرمصنوعی بهش بدم که قبول کردم یه پول خوبی هم بهم داد.ضبد زن مجیدم رابطمو باشوهرش میدونست گفت که باید ازاینجا برین ماهم رفتیم یه جای دیگه چون میترسیدیم لو بریم .بداون مجیدم برده بود زنشو طلاق بده که زنش افتاده بودبه گه خوردن که دیگه با رابطه منو مجید کاری نداشته باشه بداون طوری بود که مجید پیش زنش منو میبرد خونش میکرد.ولی کناریه دختر یایه زن دادن خیلی حال میده اونایی که تجربه کردن میدونن الانم که این داستانو مینویسم یکی اومد منو رقیه رو کرد رفت آبشم خالی کرد روسینه های رقیه که الان باسینه هاش بازی میکنم اونم دستشو انداخته رو سوراخم. این داستان ادامه دارد در ضمن به احتمال فراوان این ماه برم خواستگاری نگین چون چاره ای ندارم کسی دیگرو بگیرم….
نوشته: امیر
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید