این داستان تقدیم به شما
رابطه داشتن و یا کردن زنهای شوهردار فارغ از اینکه حالا گناه داره یا نداره، خوبه بده یا هرچی؛ ولی یه خوبی هایی هم داره که هیچکس نمیتونه انکارش کنه.. اولا اینکه زن شوهردار وقتی باهاش رفیق شدی مثل دختر یا حتی زن مجرد قر و غمزه و بگیر و ببند و کلک و دروغ نداره که مثلا به دختر به هوای کونش و کردنش قول ازدواج میدی و هزار دغل و دروغ و کلک که بیاریش خونه و بکنیش..زن شوهردار قول ازدواج نداره، تو میخوای بکنی اون میخواد بده!!
یا حتی اگر دروغم نگی؛ برای دختر باید یه عالمه ناز بکشی خرجش کنی و غیره، زن شوهردار ناز و نوزم نداره؛خرجم نداره… یا مثلا حتی خرید هدیه، نودونه درصد زنهای شوهردار اصلا نمیتونن چیز گرون و بزرگی ببرن خونه، پس از اون بابت هم خیالت راحته.. و از همه مهمتر تو مسئله سکس ترسی نداری و کس و کون و هردوتا رو راحت و بدون ترس میتونی بکنی… و اصلا زن شوهردار کاربلد هست تو سکس و یه حالی بهت میده که صدتا دختر نمیتونن… و نتیجه اینکه زن شوهردار اگه میاد باهات سکس میکنه برای دادن و عشق و حال میاد… و نود و نه درصد چشش دنبال کیرته نه جیبت!
من تو عمرم اندازه موهای کله ام زن شوهردار کرده ام و یکی هم از یکی دیگه باحالتر بوده.. البته تنها نکته منفیش خطرش هست که بیشتر از خطر دختره و اگه گیر بیفتی هم از لحاظ قضایی و دادگاه جرمش سنگینتره و هم از لحاظ خونوادگی مخصوصا برای زنه کلی داستان داری… ولی اونم اگر بلد باشی چیکار کنی، ضایع بازی درنیاری، زنه رو اذیت نکنی و بهش احترام بزاری و از همه مهمتر حرص نزنی و توقع زیاد نداشته باشی و هی گیر ندی، و بازم از همه مهمتر کنترل و عقلت دست کیرت نباشه و حرفه ای و همیشه عاقلانه و رعایت تمام جوانب کار رو بکنی،.. نود و نه درصد مشکلی پیش نمیاد…
مبحث جداگونه گناهش و تقاص پس دادن و اینکه سر خودت و خونوادت هم میاد؛ این کسشعرا هم به نظر شخص بستگی داره و اعتقاداتش که من شخصا اعتقاد به اون ضرب المثل قدیمی دارم که میگه: هرکی در شد تو بشو دالونش، هرکی خر شد تو بشو پالونش… به بقیه ش هم اعتقادی ندارم و کسشعر محضه بنظرم… زنی که بخواد بده دیوار هفت تا قلعه و یه لشکر سرباز و ارتش هم نمیتونه جلوشو بگیره…تو نکنی یکی دیگه میکنه…
فقط … فقط یه نکته خیلی خیلی مهم تو سکس با زن شوهردار و کلا همه سکس ها هست و اونم “اصل رضایت” طرف مقابل هست که نباید ازش تخطی کرد و زیر پا گذاشت… اگر کوچکترین و کوچکترین علامتی دیدی، حرفی چیزی، که طرفت داره علیرغم میلش باهات سکس میکنه؛ سفارش من احترام به طرف مقابل و درک اون و پاپس کشیدنه… این نقطه دقیقا همونجایی هست که اگه رعایت نکنی از همونجا دردسر شروع میشه و آخرش به رسوایی و بی آبرویی و حتی بدتر میکشه… وگرنه اگر طرف مقابلت صددرصد راضیه؛ بکن توش!!.. تو نکنی یکی دیگه میکنه.. حالا شوهردار باشه، دختر باشه یا هرچی.. نکنی بعدا بقول مش قاسم “حَرسَتش!!” رو میخوری و از دستت رفته….
برای مسئله تقاص این کار رو، و اینکه یک عده میگن یه روز بعد ازدواج همین بلا سر خودت میاد و زنت میره به یکی دیگه میده؛.. خوب بره بده!! اگه من توی روابطم با زنم مشکلی داشتم و حلش نکردم و زنم تصمیم به دادن گرفت، طبق همین قوانین منطقی بالا که گفتم، جلو اولی رو گرفتم، جلو دومی رو گرفتم، سومی بالاخره میاد و میکندش.. نه من نه هیچکس دیگه هم نمیتونه جلوشو بگیره.. پس باید اول خودمو درست کنم؛..بفهمم یا مشکل چیه و حلش کنم… یا باهاش کنار بیام و رگ گردن براش کلفت نکنم چون تقصیر خودمه.. ثانیا، حالا مگه چی میشه؟ نهایتش یه گوشتی میخوره به یه گوشتی؛ یه آبگوشتی هم گیرش میاد! … پس اینم مشکلی؛ یُخ!…
و اما ماجرای این دو سه روز گذشته..
ماجرائی که میخوام براتون تعریف کنم همین دیروز، (سه شنبه بیست و شش دی نودوشش) اتفاق افتاد که گفتم برای یادگاری بنویسمش اینجا..
البته جرقه این داستان شنبه، پریروز زده شد که رفته بودم طرفهای مرکز شهر برای یه کار اداری توی یکی از شعبات شهرداری… این کار اداری که ما داشتیم مربوط میشد به یه مشکلی توی محله خودمون که تعدادی از ساختمونهای محل درگیرش بودن و قراربود همه جمع بشن و باهم بریم اونجا، که نشد و طبق معمول ایرانیها هرکس خر خودشو روند و تک تک رفتیم اونجا.. اون اداره تو یکی از کوچه های فرعی بود… وقتی رسیدم اونجا دیدم یکی از هم محله ای ها بنام آقا مهدی وایساده بیرون تو پیاده رو و سیگار میکشه.. آقا مهدی از دوستای خیلی قدیمی و دوست صمیمی و از قدیم با هم همسایه و هم محله ای و رفیق بودیم. این آقا مهدی حزب الهی که نه، ولی از اون مومن مسلمونای دوآتیشه و با صدمن ریش و پشم و اینطور آدمی بود… زنش رو هم بالطبع چون آقا مهدی خیلی مذهبی بود زیاد باهاش برخورد نداشتم و نمیشناختم و از طریق مادر آقا مهدی که با خونواده ما رفت و آمد داشت فقط یکی دوبار یه سلام علیک کرده بودم باهاش و درموردش از مادرم شنیده بودم که زیاد مذهبی نیست و فقط به اجبار مهدی چادر و مقعنه میپوشه و زیاد هم حق بیرون اومدن از خونه رو نداره..
خلاصه وقتی آقا مهدی رو بیرون ساختمون دیدم، گفت که اول باید برم شماره بگیرم و تو سالن منتظر بشینیم تا نوبتمون بشه.. شماره مهدی شصت و چهار بود و گفت که تازه شماره پنجاه و هفت رفته تو و هنوز خیلی مونده که نوبتشون بشه و اومده بیرون که هم سیگار بکشه و هم حواسش به ماشینش باشه که اونجا پارک بود… گفت که با خانومم اومدم و خانومم هنوز تو سالنه و مواظبه نوبتشون رد نشه… ازش خداحافظی کردم و رفتم تو سالن شمارمو که گرفتم زن مهدی رو دیدم که اون ردیفهای جلو نشسته بود و اتفاقا صندلی بغل دستیش هم خالی بود.. سالن شلوغ بود و منم مستقیم رفتم و بغل دست زن مهدی نشستم.. سلام که کردم منو شناخت و یه احوالپرسی مختصری کرد و منم شروع کردم درمورد همون مشکل اداری باهاش صحبت کردن.. چادر سیاه و مقعنه و پوشش سرتا پا کامل داشت.. یه زن تقریبا لاغراندام سی و هفت یا سی و هشت ساله، قد متوسط و سفید و خوشگل.. حین حرف زدن هی میدیدم معذب هست و هی برمیگرده و پشت سرش رو نگاه میکنه.. پنجره سالن انتظار درست رو به حیاط و بعد باغچه و بعد نرده ها و به کوچه باز میشد و از توی سالن میشد تا اونه ته و از لای نرده ها پیاده رو رو رو دید.. از همون توی سالن جایی که نشسته بودیم از اون دور میشد مهدی رو با اون ریش و پشمش دید که پشت به ما داشت سیگار میکشید ولی بخاطر نور آفتاب و شیشه فکر نکنم اون میتونست ما رو ببینه… معذب بودن زنش رو که دیدم گفتم نگران آقا مهدی هستی؟ گفت:آره، اگه ببینه دارم با شما حرف میزنم بعد قشقرق بپا میکنه.. بهش گفتم نگران نباش من حواسم هست..
بعد یه کم کج نشستم که بتونم بیرون رو هم ببینم.. همین یه جمله و یواشکی حرف زدن باعث شده بود که ناخواسته و بدون قصد قبلی یه جو هیجانی بین من و اون بوجود بیاد که اصلا برنامه ریزی نشده بود و یهو اتفاق افتاده بود.. بین حرف زدنمون قشنگ میدیدم که از اینکه داره با یه مرد غریبه حرف میزنه هیجان زده هست و شایدم مثلا تحریک شده بود چون مثلا یهو نگام افتاد به کفشاش که پاهاش رو کش آورده بود جلو و پاهاشو ناخودآگاه میمالید بهم… شیطون هردوتامون رو وسوسه کرده بود و منهم شاخک هام تیز شده بود و شم کوس کنی م بهم گفت که شاید بشه اینو بکنی و غیرت و ناموس و رفیق و همه اینها رو گذاشته بودم کنار و عملیات رو شروع کردم.. وقت زیادی نداشتم، شاید دو سه دقیقه که بایستی هم زنه رو ارزیابی کنم و هم جو رو عوض کنم که بتونم قرار باهاش بزارم و هم حواسم به آقا مهدی باشه که یهو نیاد تو…رو صندلیم کج نشستم و همینجور که نگاهم به بیرون بود سرمو یواش آوردم کنار گوش زن آقا مهدی و اونم که متوجه موقعیت و حرکت من و نزدیک شدن من بهش شده بود، یه نیم نگاه به بیرون کرد و موقع چرخوندن سرش چشماش یه لحظه تو چشمای من قفل شد.. یه لبخند زدم و بهش گفتم چقدر چادر و حجاب بهت میاد..یه لبخند کوچیک زد و دوباره یه نگاه به بیرون کرد و سرش رو انداخت پائین و شروع کرد با پرونده ای که تو دستش بود ور رفتن… جمله اول و قدم اول خوب بود و خوب پیش رفته بود…
اگه بدش اومده بود یه اخمی چیزی یا مثلا جاشو عوض میکرد.. ولی یه لبخند خوشگل و ریز زده بود که نشون میداد خوشش اومده از کامنت من.. جمله بعدی بایستی یخورده قویتر می بود.. بهش گفتم تو هم خیلی خوشگل شدی تو این چادر…. نگاش کردم؛ فقط شنیدم زیر لب یه مرسی یواش گفت… چون سالن شلوغ بود و بغل دستمون آدم نشسته بود و از اون بدتر دوتا مرد ردیف جلومون بودن که انگار حرفامون رو شنیده و مشکوک شده بودن، زن آقا مهدی هم فهمیده بود، برای همین مجبور بودم سرمو بیشتر بهش نزدیک کنم و تقریبا تو گوشش حرف میزدم… معلوم بود بیشتر تحریک شده، چون اون پاهاش و کفشاشو هی بیشتر بهم فشار میاد و معلوم بود با خودش کلنجار میره.. باهم دوباره سرمونو برگردندیم و یه نگاه به بیرون کردیم… آقا مهدی تو پیاده رو نبود.. بهش یواش گفتم: آقا مهدی ممکنه یهو بیاد تو، میخوای شماره موبایلمو بهت بدم که ارتباطمون از دست نره؟ چون ممکنه دیگه همچین موقعیتی پیش نیاد… نگاش کردم دیدم هیچی نمیگه و عکس العملی نشون نداد.. منم دیگه منتظر جوابش نشدم و پرونده ای که تو دستم بود رو باز کردم و از یکی از نامه ها یه گوشه شو کندم و شمارمو روش نوشتم.. بهش گفتم پوشه ای که تو دستت هست رو باز کن و وانمود کن داری یه نامه نشونم میدی.. اونم بدون اراده و همینکه ازش خواستم پوشه توی دستش رو باز کرد و من سریع دستمو بردم جلو و شمارمو گذاشتم وسط پوشه و یواش بهش گفتم من میرم بیرون؛ سعی کن در اولین فرصت یه زنگ بمن بزنی… موقعی هم که میخواستم از جلوش رد شم یه لبخند بهش زدم که اونم یه لبخند کوچولو زد و سریع سرشو انداخت پائین و منم زدم بیرون برای سیگار..
اون روز تا ساعت دو که کارمون تو اون دفتر تموم شد سعی کردم با آقا مهدی و زنش چشم تو چشم نشم که مشکلی پیش نیاد.. اونا هم زودتر کارشون تموم شد و رفتن، منم تقریبا ساعت چهار رسیدم خونه .. توی راه همش تو فکر زن آقا مهدی بودم.. میدونستم و مطمئن بودم که حتما زنگ میزنه، این لامصب شماره تلفنی که تو جیبت باشه و شهوتی که توی مغزت همینجور وول بخوره؛ بد کرمی داره.. مخصوصا برای یه زنی که تو خونه حصر و کنترل شدید رو سرش باشه.. تجربه بمن میگه اینجور زنها هم راحتتر میدن و راحتتر میشه تورشون کنی و هم وقتی بهت دادن دیگه جای دیگه ای نمیرن و تکپر خودت میشن(چون سخته براشون ارتباط با دیگران و قدر همون یکدونه رو میدونن) و هم موقع حال دادن شدید بهت حال میدن و توقعشون هم تقریبا صفره .. زن آقا مهدی هم مطمئن صددرصد بودم که زنگ میزنه… ولی نه به این زودی!!.. یعنی همون روز من هنوز نرسیده بودم خونه و لباسامو در نیاورده بودم که بهم زنگ زد..
حالا متن مکالمه و چی گفتیم و چی شنفتیم و چجوری قرار گذاشتیم دیگه مهم نیست و ازش فاکتور میگیرم تا داستان طولانی نشه؛ ولی همینقدر بهتون بگم که ماجرای قرارمون هم مثل تلفنش زیاد منتظرش نموندم و اون روز نه، فرداش هم نه، پسفرداش ساعت دو بعدازظهر تو خیابون بغل ورودی یکی از ایستگاههای مترو جلو پاش ترمز زدم و اونم با همون تیپ چادر و مقعنه سریع در جلو رو باز کرد و نشست کنارم…
توی تماسهای تلفنی مون، که سه بار هم بیشتر نبود، حرفی از سکس نزده بودیم؛ ولی خب چه کاری بغیر از سکس هم میتونستیم باهم داشته باشیم؟؟.. مستقیم هم نمیشد پرید تو بحث سکس… ادب و سیاست برخورد با خانومها در چنین مواقعی حکم میکنه که هرچه بیشتر احترام بهشون بزاری درواقع بنفع خودت کار کردی و خدائیش هم لایق همچین احترامی هم هستن و فقط این فرهنگ کثیف و قدیمیه سنتی اسلامی و مردسالار ماست که اگه زن داد میشه جنده و هرزه و قابل بی احترامی ولی مرد که اونم طرف دوم و نیمه مساوی و کننده سکس هست هیچکس هیچکاری بهش نداره… بهش گفتم لاله؛ اسمش لاله بود؛ گفتم لاله بیرون خطریه، من خونه خواهرم اینا خالیه، از محله مون هم دوره، کلیدش هم دارم، امن و مطمئن هست، بریم اونجا؟ .. لاله گفت من تا ساعت چهار و نیم وقت دارم بعدش باید منو ببری تا مطب دکتری که وقت دارم و پنج تا پنج و نیم هم خونه باشم که شش آقا مهدی میاد.. قبول کردم و گازشو گرفتیم و رفتیم سمت خونه…
از اونجایی که لاله جنده خیابونی یا خانومی که سرراه سوار کرده باشم نبود، توی راه برای اینکه اضطرابش بریزه و جو خودمونی بشه و تو خونه راحتتر و سریعتر بتونیم باهم باشیم، اول یه کم کسشعر و چرت و پرت گفتیم و خندیدیم و بعد هم آروم تو یه موقعیتی دستشو گرفتم و بعد از چند دقیقه حتی پشت چراغ قرمز دستشو ماچ هم کردم.. فضا و رابطمون گرم و عالی بود..
به خونه که رسیدیم توی اطاق پسرخواهرم که اونهم خودش از اون کوس کن های قهاره و کلید خونه هم خودش بمن داده بود؛ همینکه وارد اتاق شدیم و در رو بستیم، با همون چادر و مقعنه و غیره اومد تو بغلم و شروع کردیم لب گرفتن و ماچ کردن.. آنچنان این لب منو می مکید و بوس میکرد که انگار از قحطی اومده.. تو بغلم، من چسبونده بودمش به خودم و فقط از روی همون چادر کونش رو چنگ میزدم و دستم لای پاش بود.. بعد که ولش کردم میخواست بره دستشوئی جیش کنه.. چادر و مقنعه شو درآورد.. عین حوری بهشتی بود لامصب.. چقدر این چادر و مقعنه ظلم به این زنهای بیچارس.. اصلا یهو لاله شد یه هلو… موهاش ترکیبی از مشکی و شرابی بود و هیکل خوشگل و موزون و یه ژاکت بافتنی خوشگل زرشکی و یه شلوار پارچه ای طوسی تنش بود… جای دستشوئی و حمام رو نشونش دادم و رفت و اومد.. تو همین حین منم لخت مادرزاد شدم و رفتم رو تخت و زیر لحاف.. وقتی برگشت نمیدونست من لختم؛ با همون لباس اومد زیر لحاف، منو که دید لختم یه جیغ کوچولو زد و کلی خندیدیم…
اومد تو بغلم و دوباره شروع کردیم لب گرفتن و ماچ بازی.. چسبیده بود محکم به من و از پائین داشت کیرمو با دستش میمالید.. هی صورتمو ماچ میکرد و دست میکشید روی لپ هام.. میگفت چقدر صورتت نرم و صافه..مرده شور ریش رو ببرن، من بدبخت تو زندگیم چیزی بجز ریش ندیدم…!! فهمیدم که علاوه بر مشکلات دیگه ای که این با آقا مهدی داره، مثل همون سختگیری ها و تعصبهای بیجا و حصر تو خونه و پوشش اجباری و حتی بددهنی هاش، از ریش و سبیل پرپشت آقا مهدی هم همیشه معذب بوده و آقا مهدی محل بهش نمیزاشته…
تو همون بغلم ژاکت و شلوار و شرتش رو هم درآوردم و دوتایی لخته لخت تو بغل هم فقط ماچ میکردیم، اون کیر منو میمالید منم دستم لای کونش و با کوسش وسوراخ کونش بازی میکردم.. بهش گفتم دوست داری یه کم “شصت و نه” کنیم گفت یعنی چی؟ گفتم تو کیر منو بخور من کوس تو رو.. قبول کرد، همونجور که زیر بودم آوردمش رو و سر و ته شد و شروع کرد برام ساک زدن.. کوس دنبه ای و بدون مو و کوچولوش جلو صورتم بود.. میشد همه کوسش رو با یک گاز خورد.. همینکه کوسش رو کردم تو دهنم جیغش رفت به آسمون و کیرمو از دهنش آورد بیرون… اون لخت توبغلم خوابیدن و بغلها و ماچها و مالیدن کوس و کونش حسابی شهوتیش کرده بود و آماده ارضا شده بود..
همونجور که سر و ته تو بغلم بود محکم بغلش کرده بودم و زبونمو تو کوسش میچرخوندم، دیگه ساک نمیزد و کیرمو با دستاش گرفته بود و فشار میداد و آه و ناله میکرد و همونجور که کوسشو تو دهنم بود و داشتم میمکیدم، یهو یه لرزش خفیفی کرد و جیغ بلندی کشید و تو دهنم ارضا شد و افتاد رو پاهام.. شروع کردم یه چند دقیقه کمرش رو مالیدن و نازش کردن… بعدهم برگشت و سرشو گذاشت رو موهای سینه ام و پاهاش رو پاهام و لحاف رو کشید رومون و خوابید.. من این حالت آرامش زنها رو بعد از ارضا خیلی دوست دارم.. همیشه سعی کنید حتی اگرهم خودتون هنوز ارضا نشدین بهشون این فرصت رو بدین که چنددقیقه تو بغلتون استراحت کنن، نازشون کنید، موهاشونو نوازش کنید، مخصوصا آروم وملایم روی کمرشون دست بکشین و نازشون کنید تا بدنشون آروم بگیره و استراحت کنن و نفسشون برگرده و بعد با بوس و حرفهای قشنگ و عاشقانه و دست کشیدن رو بدنشون اونها رو آماده برای ادامه سکس کنید..و یا حتی اگر بتونین از خودگذشتگی نشون بدین بزارین یه کم بخوابن…
لاله بعد از اینکه ارضا شد و با ناز و نوازشهای من، حالش جا اومد خودش بلند شد و اومد روم.. من هنوز به کمر و اون زیر خوابیده بودم، لاله لحاف رو کشید رو خودش و رفت پائین شروع کرد سر کیرم رو ماچ کردن و ساک زدن.. خیلی جالب بود، انگار کیر ندیده بود همینطور هی کیرمو میمالید به لپ هاش و به صورتش و سر کیرمو میکرد تو دهنش.. اولش یه کم دندون میزد و ساک زدنش خوب نبود ولی وقتی بهش گفتم دیگه دندون نزد و بعد از یکی دو دقیقه ساک زدن خودش اومد بالا و کیرمو برد لای پاهاش و با دست سر کیرمو تنظیم کرد روی دهنه کوسش.. داشتم میدیدم که چشماش داشت میرفت… خودش با یه فشار و با کمک من سر کیرم رفت تو کسش.. کیر من از حد نرمال یه کم کلفتتره و همیشه اینجور مواقع که زنها لاغر و ریز اندام هستن و مخصوصا موقع کردن کون مشکل دارم…
لاله یه نفس گرفت و با چندبار درآوردن و کردن تو، نهایتا کیرمو تا ته کرد تو کوسش و شروع کرد بالا پائین کردن و آه و ناله… داشتم ارضا میشدم که کیرمو درآوردم و بغلش کردم و برش گردوندم روی تخت و به پشت خوابوندمش و رفتم لای پاهاش… کوسش و کیرم به اندازه کافی خیس و لیز بود؛ دوتا رونش رو بغل کردم و پاهاشو گذاشتم رو شونه هامو و با یه ضرب کیرمو تا ته کردم تو کوسش و شروع کردم کوبیدن… لاله چشماشو بسته بود و رونهای منو چنگ میزد و آه و ناله میکرد… داشتم ارضا میشدم… بهش گفتم کجا بریزم عزیزم؟ چیزی نگفت و خودشو بیشتر فشار داد به من و رو کمرش حالت قوسی گرفته بود و اونم داشت ارضا میشد؛ که آبم با شدت اومد و با یه فشار اونو ته کوسش خالی کردم…. لاله داد زد وای نستا.. بزن بزن… که با چندتا ضربه بعدی من تا اونجایی که توان داشتم، اونم دوباره ارضا شد و افتادم روش و سرمو گذاشتم وسط سینه هاش و بعد از چند لحظه هم کیرم خودش از کوس لاله اومد بیرون و همونجور که زیرم بود یکی دو دقیقه بعد غلت خوردم و کنار لاله دستمو گذاشتم زیر سرشو گرفتمش تو بغل و خوابم برد… انگار تمام وجودم تو کس لاله تخلیه شده بود، سبکه سبک بودم… کوس لاله یکی از بهترین و تاپ ترین کوسهایی بود که تو عمرم کرده بودم
فکر کنم یه ده دقیقه شد که با صدای لاله دوباره بیدار شدم و دیدم رفته و خودشو شسته و لباساشم پوشیده بود و آماده رفتن بود…
تو ماشین، وقتی یه صدمتر قبل از مطب دکتر ترمز کردم، نگاهش که کردم لپ هاش گل انداخته بود و چشماش برق میزد.. رضایت از اون صورت خوشگلش میبارید.. هلو بود، شده بود صدتا هلو… گفت من شمارتو بخاطر امنیت از تو موبایلم پاک کرده ام ولی اونو حفظه حفظم و با خنده یه بار اونو صحیح برام خوند.. گفت بهت زنگ میزنم و اطرافو یه چک کرد و یه بوس یواشکی و سریع از لبام گرفت و پیاده شد و در و زد و رفت…
پشت فرمون حال رانندگی نداشتم، یه سیگار روشن کردم و خیره شدم به لاله، که حالا دوباره شده بود یه زن چادری با مقنعه تو پیاده رو، که داشت تند تند میرفت بسمت مطب دکتر…همینطور که دود سیگارمو از پنجره بسمتش فوت میکردم یاد کوس و کون ناب و تمیز و درجه یکی افتادم که همین نیم ساعت پیش ازش کردم و تو این سالها با اینکه همسایمون بود ازش غافل بودم و این شعر معروف به ذهنم اومد که:
ای زن به تو از فاطمه اینگونه خطاب است
ارزنده ترین گوهر زن زیر حجاب است!!
و زدم زیر خنده….
.
.
نوشته: نیمو
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید