داستان سکسی تقدیم به شما
عید ۴۰۳
چه بهانهی خوبی شد
بعدِ دو سال وقتی ۲۹ اسفند ۴۰۲ رفتیم تبریز زنگی به داداش بزرگم زدم تا تحول سال نو را تبریک بگم درست چند ثانیه از ۴۰۳ سپری نشده بود که پیام تبریکو گفتم
با همه بچه هاش احوالپرسی کردم
گفت خونه ام جایی نمیرم بیایید دلتنگتونیم شام منتظرتونیم گفتم دایی درسا دعوتمون کرده شام بعد شام میایم پیشت آخه دایی درسا هم مثل داداش بزرگم تبریز زندگی میکرد
سه سال بود ازدواج کرده بودم حالا حالا ها هم قصد بچه دار شدن نداشتیم زنم آس فامیل بود و خودمم هم ردیفش
ما از یک پدر ۹ برادریم و دو خواهر و دو برادرم از شوهر اول مامانم دارم که اونا هم پیش بابام بزرگ شدن میشیم ۱۱ برادر ۲ خواهر من آخرین فرزندم البته از زن دوم بابای مرحومم که تبریزی بوده، هم تو تبریز هم تهران خانه و زندگی داشته مرد موفقی بوده
زن اول بابا سر آخرین فرزندش ایست قلبی میکنه فوت میشه زنی زیبا و بسیار خوبی بوده
بابا در ۵۹ سالگی که حسابدار یکی از شهرداریهای تهران بوده مامانو که شوهرش تو تصادف مرده بوده و فامیل هم بودن با دو پسر ۲ و ۵ ساله به اصرار خانوادهانش تو سن ۲۳ سالگیش عقد میکنه و از مادرم دو فرزند دنیا میاد خواهرم مهری(مستعار) و من ضمنا مادرم از همسر اولش هم گفتم که دو فرزند هر دو پسر داشته پیش خودشو بابام بزرگ میشن
بعد فوت بابام که من ۷ ساله بودم باز مادرم با تمام شدن سال بابام در ۳۵ سالگی با عموی کوچکمان (عموی ناتنیم) ازدواج میکنه که یک پسر هم از اون داره که جمعا ۱۳ برادر و ۲ خواهریم و دیگر لوله هایش را بسته مادرم ۴۸ ساله است و هنوز مانند یک دختر است شوهرش (عموی ناتنیم) ۴۲ ساله است عاشق و معشوق هستند زندگی بسیار شیرین و شادی دارند
ما همگی به قدری فامیل در فامیلیم کمتر کسی میتونه سر در بیاره زنم هنوز بعدِ سه سال زندگی مشترک نسبتهای فامیلی ما را یاد نگرفته ببخشید این ها همه معارفه و مقدمه بود
حالا شاید بپرسید چرا اینجا من دارم اینها را میگم ؟! من حدودا ۵ سال پیش بود با این سایت به سفارش همکارم آشنا شدم هر دو مجرد بودیم درست پنج سال پیش ایام آخر سال یک اتفاق رابطه محرم با محرم در فامیلمون رخ داده بود همکارم دید من اندوهگینم
گفت خودتو اذیت نکن آب ریخته به جوی بر نمیگرده تن خودش مربوط به خودش بوده مگه ما از خطا کناریم یا همین زنهایی که باهاشون دوس میشیم و رابطه برقرار میکنیم از زیر بوته در اومدن؟ (مهری که نامزد بود با یکی از برادران ناتنی رابطه پیدا میکنه، گوش من رسیده بود دنبال پیگیری هایش بودم)
گفت سایتی را میگم برو ببین چه خبره!؟ سایت شهوانی و شهوتناک را معرفی کرد
چندتا از سکس های فامیلی و محارم را خوندم گفتم امکان نداره مگه دختر یا زن قحطیه یا تخم مرد غریبه را ملخ خورده که اینهمه رابطه با محارم است؟! زیاد سر میزدم میشه گفت همه داستانهای سکس با محارم هردو سایت را شاید میخوندم باز باورم نمیشد تا داستان دختری را خوندم که با برادرش رابطه لاپایی و حتی دخول از کون داشته داستانش اینجوری بود با مامانش و خواهرش زندگی میکنند مدتیست داداشش که دو سال از خودش کوچکه قرص خواب حل میکنه تو قهوهی او اما میبینه ولی معلوم نمیکنه در فرصتی قهوه را با قهوهی مامانش عوض میکنه و تظاهر به خواب آلودگی میکنه تو یک اتاق میخوابیدن داداشش میاد سراغشو کونشو لخت میکنه دختره خودشو خواب میزنه داداشش کون و کسشو لیس میزنه و اونم لذت میبره کیرشو لای پاش رو کوسش میماله و آبشو میریزه لای پاشو تمیز میکنه بارها همچین اتفاقی میفته و هر بار مامان بیچاره پیشمرگ میشه دیگه خواهره از کار برادرش لذت میبره حتی چند بار روز ها هم تو خواب الکی برادره کارشو میسازه تازگی چند بار کیرشو تا میخا آبش بیاد میکنه کون خواهرش البته کیر برادره نازک و قلمی است اونم فقط نوکشو رد میکنه میترسه دردش بیاد تا یک شب مامانش تو خونه نیست پیش شوهر دومشه رفته مسافرت یک شبانه روزی برادره اینبار همه کیرشو میکنه تو کون خواهره خواهرش بیدار میشه دعوای الکی میکنه بعد اون مدتی نمیکنه حالا خواهره دوس داره داداشش باز بکنه اما موفق نمیشه و … که با آب و تاب توضیح داده بود!و از زیباییهای خودش تا میتونسته تعریف کرده بود با جزئیات نوشته بود تلفنشم در کامنت گذاشته بود دنبال دوس پسر خوشتیپ بود که دیدم همهی این تعاریف چیزیست که من طالبشم و دنبال همچین دختری برای ازدواجم که پیدا نمیکنم!!
کامنت گذاشتم و یک شمارهی ایرانسلی گرفتم بعد چند روز اونو تو کامنتهاش گذاشتم تا با من تماس بگیره تصمیم داشتم اگه زنگی زد ببینمش همان روز دو نفر زنگ زدن از صداشون خوشم نیومد یکیش زن شوهردار بود دومی دختری بود که با دوست پسرش قطع کرده بود جواب منفی دادم
چند روز گذشت حتی میخواستم خط را بسوزانم بگم مفقود شده که یه موقع برام دردسر نشه که شب دیر وقت بود یک شمارهی ایرانسلی زنگید صدا بسیار آهنگین بود دلنشین، خودشو معرفی کرد گفت من همون دخترم اگه پسندم بشه باهات دوست میشم قرار گذاشتیم با همکارم هماهنگی کردم یه موقع تلهای برام نباشه راندووی ما تجریش تو امامزاده صالح بود گفتم چطوری بشناسمت گفت دقیقا همونی هستم که در سایت نوشتم گفتم لااقل یه نشانی چشمگیر و خاص بگو من چطور پیدات کنم گفت یقین داشته باش که از من زیباتر تو اونجا کسی را پیدا نمیکنی من همونم که در داستانم گفتهام تو هم اگر همونی که پشت تلفن بمن گفتی باشی همو پیدا میکنیم اگه مغایرت داشته باشی دست رد به سینت میزنم
اینم بگم نه شماره من نه شماره او تو هیچ شبکهی مجازی لینک نبود، گفتم بیا هر دو واتساپ نصب کنیم تصویری همو ببینیم قبول نکرد! این منو خیلی میترسوند بخاطر همین از همکارم خواستم از دور مواظبم باشه اتفاقی نیفته برام من خیلی محتاط بودم
یکساعت زودتر از وعده رفتم چقدر خلوت بود
اما تا ساعت ملاقاتمون نزدیک شد از شانس بد خیلی شلوغ شد! به هر سو نگاه کردم شخصی را با اون نشانیها ندیدم تا در نگاهی برق آسا دختری را دیدم انگار بین خیل جمعیت تک بود همه آنچه گفته بود در او جمع بود تو دلم گفتم خدایا میتونه اون باشه؟! اگه اون باشه چرا من این همه شلخته اومدم البته ساده پوشیده بود ولی بسیار متناسب و ست ! خودمو سرزنش کردم که چرا آرایشگاه نرفتم و با موهای ژولیده و لباس معمولی اومدم(البته لباسام همه مارک بودن ولی خاص نبودن همونی بود که محل کارم تنم بوده)چند لحظه نگذشته بود دُرسا (مستعار) به سمتم اومد دستشو داد دستم منم بی هوا بغلش کردم تو گوشش گفتم طبیعی باش عاشقتم
درسا هم گفت تو همونی که تو تخیلاتم همیشه تصور میکردم
همکارمو معرفی کردم او هم نگو مثل من بادیگارد آورده مامانشو معرفی کرد الحق که چنین مامانی باید چنین دختری بزاید ! زیبا و از هر نوع متشخص ساده پوش و خاکی انگار سالها با هم در یک خانواده در کنار هم بزرگ شدیم چهار نفره رفتیم سمت ماشینم پژو پارس مدل ۹۱ اما بسیار تمیز و بدون خط و خشی بود
سوار شدیم رفتیم سمت دربند جایی پارک کردم و رفتیم کافی شاپ و مامان درسا (پونه)از چند و چون من پرسید انگار به خواستگاری درسا رفته باشم منم رک راست گفتم کارمند شهرداریم و حسابدارم مثل بابای خدابیامرزم عکس مامانمه و بابامو نشون دادم و حقیقت اینکه مامانم الان زن عمویم شده را نیز گفتم
پرسید خونت کجاست گفتم از دولت بابام یک واحد آپارتمان ۱۲۵ متری در فرمانیه دارم البته دادم اجاره و رهن پولو گذاشتم سپرده سودشو استفاده میکنم خودم تو سوئیت برادر ناتنیم زندگی میکنم
پرسید با درسا چطور آشنا شدین گفتم تو یک سایت اینترنتی اما جریان را نگفتم و نبایدم میگفتم
پونه هم گفت منو درسا و پارسا تو خیابان نظام آباد تهران زندگی میکنیم ده سالی میشه از شوهرم که معتاد شد و هر چه کردیم ترک نکرد قانونا طلاق گرفتم و بچه ها هم بمن رسید نزد پدر مادرم تو یک واحد از ساختمانش که ۸ واحدی است مال خودمه زندگی میکنیم خودم بیزینس منم در تهیه مواد اولیه داروسازی که شوهرم قبلا کارمند در یکی از فروشگاههای سمت فردوسی بود مرتبط بودم رک و راست با صاحب اون تشکیلات بعد جدایی مدتی همکار و بعد زن دومش شدم اما نخواستم فرزندی از او داشته باشم
اصلا نمیخورد زن به این زیبایی تو نظام آباد زندگی کنه وقتی عکس شوهرشو نشونم داد مردی متناسب او دیدم گفتم چرا نخواستی بچه ازش داشته باشی معلومه آدم پولداریه و با شخصیت
گفت زندگی مشترکمون علنی نیست خانواده اش خبر نداره البته بچه هاش همه بیرون از ایرانن زنشم زیباست خودم نمیخوام بچه دار بشم شاید یه روزی تصمیمم عوض بشه و خندهی ریزی کرد
عجیب بود هر دو همه خوب و بد زندگی و خانوادمونو بهم گفتیم خودم تعجب میکردم که چه میخواستمو چی شد
همکارم گفت مبارکه پس تاریخ عقد و عروسی موند لطفا اونم مشخص کنید تا سیبیلی چرب کنیم همه خندیدیم
بله آشناییم با درسا از همین سایت بود و به همین سادگی
تو همان هفته قرار خواستگاری را گذاشتیم دسته گل و شیرینی گرفتیم منو مامانمو شوهرش و مهری رفتیم خونشون زندگیشون بسیار تمیز و شیک لوازمشون مرتب و لاکچری بود
درسا از اوتی هم که بود زیباتر همراه مامانش و شوهر مامانش منتظر دم در اصلی آپارتمان ایستاده بودند
رفتیم به گرمی پذیرایی کردن سلیقه ام را مامان و مهری عمو بی حرف پس و پیش پسندیده بودند همانجا تاریخ عقد کنان را تعیین کردیم و عروسی هم قرار شد با وقت گرفتن از تالار و انتخاب جای تالار معین بشه که ۱۵مهر جشن عروسیمون بسیار شکوهمند گرفته شد و خونه ام را از رهن اول مهر در آورده بودم با سلیقهی درسا تا روز جشن عروسی آماده شده بود جهیزیه را چیدیم و کم و کسریشو خودم تهیه کرده بودم زندگی مشترکمونو آغاز کردیم
پاگشایی ما سالها و ماهها طول کشید همه خواهر برادرا به نوبت هر ماه یا هفتهای دعوتمون میکردن دو سال تمام طول کشید تا تمام شد
عید ۴۰۳ نزدیک بود راه سفر به تبریزو از نو آغاز کردیم
چنانکه گفتم با پیامهای سال نو شروع شد و
شب رفتیم خونه دایی درسا که قنادی داشت بعد شام رفتیم خونه داداش بزرگم (از مامان ناتنی) درسا یه بافت یقه باز تنش بود با کاپشن نصف سینش بیرون بود با شلوار جین تنگ تا رسیدیم خونه داداش بزرگه حیاط دار ماشینمو پارک کردم قبل من درسا پیاده شد داداش اومده بود تراس تا من برم درسا بدون شال و روسری که انداخت تو ماشین بغلش کرد و صورت داداشو بوسید و زن داداش رسید و بقیه، پسر کوچک داداش (سورنا ۱۷ساله) آخرین نفری بود که از طبقه دوم ساختمان اومد منو بوسید بعد با درسا دست داد درسا بغلشو باز کرد همدیگرو بوسیدن رفتیم سر سفره هفت سین سرتون را درد نیارم تو گشت و گذر درسا با سورنا که پسری زیبا قد بلندتر از من خوشتیپ کاملا اروپایی مثل دوست پسر و دوس دختر در همه کارها با هم بودند دم غروبی بود رفتیم باغشون زیر درختان همیشه سبز کاج زیر روشنایی چراغ های باغ بساط کباب را آماده کنیم آفتاب غروب کرده بود هوا کاملا تاریک شده بود هوا ملس بود و روبه سردی میرفت
درسا و سورنا بخاطر سردی هوا رفتن تو ویلا تا سیخ ها را آماده کنند منم رفتم کمکشان دیدم درسا رو دو پا نشسته نصف باسنش بیرونه لپهای کونش ریخته بیرون چون شلوارشو تو باغ عوض کرد یه شلوار کشی فاق کوتاه پوشید گفتم کونت میزنه بیرون به شوخی گفت بیا بخورش
حالا پشت به سورنا نشسته بود گوشتا را بی خز میکرد سورنا هم داشت سس کباب آماده میکرد و تو یک ظرف هم گوشت کوبیده با پیاز و زعفران را ورز داده بود تا من به موقع سیخشون کنم
سورنا چشماش تو کون درسا بود تا منو دید هول شد ظرف سس را چپه کرد نذاشتم خالی بشه گفتم یواش درسا گفت عمو حواسم به اون قفس قناری بود ببخش قناری داشت میخوند گفتم مواظب باش در قفس قناری کامل بازنشه بیاد زن عمو تو نوکت بزنه!! عمو جااان خخخ فهمید دونستم داشته کون زنمو نگاه میکرده
درسا ککشم نگزید به کارش ادامه داد گفتم کمک نمیخوای گفت برو اجاقو آماده کن منو درسا بسیم
رفتم بیرون اما طاقت نیاوردم خوشم اومده بود از نگاه سورنا به باسن لخت زنم کیرم وحشتناک سفت شده بود داداش و بقیه سمت آلاچیق دور آتش نشسته بودن رفتم از پنجره آشپزخانه که به استخر دید داشت و شیشه ها هم همشون رفلکس بودند تاریک بود از پنجره نگاه کردم نور شدید لامپ ها کاملا داخل آشپزخونه را روشن کرده بود مثل روز روشن بود سورنا سس را آماده کرده پیش درسا رفته بود به درسا کمک میکرد تو بی خز کرد گوشتا حالا با چشاش سینه های زنمو میخورد طوری سرشو نزدیک سر درسا میکرد از یقه درسا هردو سینه های بدون سوتین سفت و خوشگل شو میدید با هم حرف میزدن و میخندیدن نمیشد شنید
درسا یه تیکه گوشت با استخوان را از ظرف درآورد تا سورنا اونو ببره یک طرفشو گرفت چاقو زیاد تیز نبود معلوم بود بزور داره میبره و سفت گوشتو گرفتن سورنا زانوهاش زمین بود میدونم که میخواست سینه های درسا را خوب ببینه اما درسا همانطور رو دو پا نشسته بود میدونم که پف کصش هم دیدنی بوده که برای سورنا نمایشش میداده یهو سمتی که درسا گوشتو گرفته بود ول شد درسا به پشت خوابید کف آشپزخونه از سورنا کمک خواست بلندش کنه اونم کمکش کرد بلند شد
درسا دستشو گرفت از کمرش سورنا انگار پرسید چی شده پشتشو نشون داد و ادای رگ گرفته ها را در آورد دیدم دست سورنا را برد رو دنبالیچه کمرش و برد تا نزدیکی های سوراخ کونش آخ آخخخ کرد خودشو پیچ و تاب داد معلوم بود میگه همون جامه از سورنا میخواست مالشش بده در که بسته بود هرکه می خواست وارد بشه خیلی طول میکشید تا صحنه را ببینه هر دو اینو میدونستن شیشه ها رفلکس بود نور لامپ تو بیرونو نشان نمی داد اما من تو را خوب میدیدم سورنا درسا را بلند کرد درسا رو اوپن به شکم خوابید دیدم دستش رفت سمت دکمه و زیپش معلوم شد باز کرد داد پایین به سورنا گفت انگار شلوارمو بده پایین نکرد خودش شلوارشو تا زیر باسنش داد پایین جوووون اون باسن بینظیر گردو درشت و زیبا ریخت بیرون مثل ماه درخشید کیر منم داشت شلوارمو پاره میکرد چقدر بی صبرانه منتظر گاییده شدن زنم بودم!! عجیب بود که خوشم میاومد!!!
سورنا انگار بهتش زده بود یا میترسید برق بگیرتش تا دست سورنا را درسا گرفت گذاشت نزدیک سوراخ کونش اونم شروع کرد مالیدن دیگه من فقط سورنا را میدیدم که انگار با دستاش داره کون و کس زنمو میماله تا درسا هر دو دستشو آورد پشت سورنا را چسبوند به باسن لختش با دستاش شلوار سورنا را به زور میداد پایین که معلوم شد سورنا تکمه و زیپ خودشو داد پایین که خودش شلوارشو داد پایین طولی نکشید سورنا کمر زدنش شروع شد چند لحظه نشد شاید ،۶،۵ ثانیه خوابید رو کمر درسا فهمیدم آبش اومده !!!
بله به همین سادگی زنم کصشو تقدیم سورنا کرد سورنا خواست بلند شه درسا نذاشت میدونستم که خودش نیمه راه مونده اونقدر محکم درسا را گرفته بود درسا طولی نکشید که باز کمر زد اینبار شاید یک یا دو دقیقهای شد باز آبش اومد یا آب درسا اومد خوابید رو درسا سرشو برد سمت سر درسا معلوم بود داره لب میگیره تا کنار کشید همش رو هم چهار دقیقه نشد سورنا رفت چند برگی دستمال آورد که کون سفید درسا مثل مهتابی سفید و براق باز انگار آمادهی کیر بود یهو یاد فیلم گرفتن افتادم تا فیلم بگیرم هنوز درسا بی حرکت با کون لخت زیباش منتظر سورنا بود تا تمیزش کرد سورنا صورتشو برد بین لپ های باسن درسا نمیدونم کصشو میبوسید یا میخورد که فیلمو از اینجا تونستم بگیرم کارشون تمام شد درسا پاشد شورت و شلوارشو داد بالا زیپشو نکشید اشاره کرد سورنا کشیدش بالا تکمشو بست همدیگرو بغل کردن خیلی عاشقانه لب همو خوردن رفتن سمت گوشت منم رفتم سر اجاق چوبها شعله میکشیدند مرتب کردم رفتم تو ویلا دیدم مشغول سیخ زدن گوشتها هستن رُژی روی لبهای درسا نمونده بود به سورنا گفتم عموجان برو به اجاق سر بزن تا من کوبیده ها را سیخ کنم که درسا بلد نیست
تا رفت گفتم سورنا خوب گاییدتا گفت تهمت نزن گفتم لباتو اونقدر خورده تاول نزنه خوبه گفت چرا اینجوری فکر میکنی گفتم ببین رژی برات نذاشته بمونه که، اوپن آشپزخونه شاهدمه!!! میخوای فیلمتونو نشون بدم ( متاسفانه فیلم کامل نگرفتم بعدا یاد فیلم افتادم اونم آخراش که یک لحظه کون درسا لخته و سورنا دار میخوره و تو لب خوری) فهمید همه چیو دیدم دستشو گرفتم کیرم داشت شلوارمو پاره میکرد درسا با اکراه حاضر شد بذاره رو همون اوپن مثل سورنا بکنمش تا شلوارشو دادم پایین تیکه های دستمال کاغذی چسبیده بود باسنش و آب سورنا از کصش داشت میاومد بیرون گفتم نوش جوووون سورناااا عجب آبی ریخته!!؟دستمال کاغذی هم کشیده بی تجربه خخخخ
چنان گاییدمش که ناله هاشو قناری میشنید و ساکت تو قفسش نگاهمون میکرد نزدیک ده دقیقه رو اوپن گاییدمش هی میگفت خوب کردم به سورنا کوص دادم چشمت کور نکنی بازم بهش میدم آخه چند روز بود نگاییده بودمش تا تمام شد گفت گوشیتو بده ببینم راست میگی ندادم گفتم پاکش میکنی اصرار کرد کون لختشو که اسکرین شات از فیلم گرفته بودم نشونش دادم گفتم فیلمش بعدا نشونت میدم اصرار کرد صحنه لب گیریشونم نشونش دادم گفت اولشم نشون بده گفتم نه همین یه تیکه را دیدی بسه
بعد اون شب یک شب هم سورنا زنمو حسابی تونست بکنه این دفعه تونستم فیلمشونم کامل بگیرم …
بنویسم خیلی طولانی میشه اگه ناسزا نگید اونم قول میدم بنویسم بذارم سایت …
دوم فروردین ۴۰۳
نوشته: کیومرث
نوشته های مرتبط:
درسا و داییش..
فامیل دور: درسا
سكس رويایی با درسا ( دختر دايم )
عاشق سارا بودم.اما درسا…
سارا بهتر از درسا بود
به خاطر درسا (۲)
به خاطر درسا
درسا جونم
برده ی درسا شدم
دُرسا (7)
دُرسا (6)
دُرسا (5)
دُرسا (4)
دُرسا (3)
دُرسا (2)
دُرسا (1)
لطیفه های های شیرین پارسی از عبید زاکانی
آب کیر مرد غریبه لای سینه های زنم و بهترین سکس ما
سکس با خواهر های زنم
سکس با خاله های زنم
عاشقانه های امیر و زنم (1)
دوستم و عکس های زنم
ناله های شبانه زنم
حال دادن های زنم (1)
سکس با زنم و خواهر زنم
خاله زنم و خیانت زنم
زنم زیر بکنش، من زیر زنم (۴)
زنم زیر بکنش، من زیر زنم (۳)
زنم زیر بکنش، من زیر زنم (۲)
زنم زیر کیر بکنش، من زیر زنم (۱)
گایش کس و کون زنم توسط برادر زنم
هم زنم هم خواهر زنم
نمی خوام پدر زنم , زنم باشه 3 (قسمت آخر)
نمی خوام پدر زنم ,زنم باشه 2
نمی خوام پدر زنم , زنم باشه 1
سکس پارتی با شیمیل های بیزنسی و یک دختر
سکس با خاله های نازم (۱)
داستان اولین سکس ام با یکی از بچه های انجمن کیر تو کس
سکس های ۱۵ ساله من (۲)
سکس های ۱۵ ساله من (۱)
سکس با بیوه های خشکل
سکس های من و نگین (۳)
سکس های من و نگین (۲)
سکس های من و نگین (۱)
واقعیت های سکس
رابطه زن عمو و سکس های مامانم (۲)
رابطه زن عمو و سکس های مامانم
سکس با لوطی های باعشق
شب های عیاشی (سکس با بدنساز)
زنونه پوشی و یکی از سکس های داغ آرمین (۲)
زنونه پوشی و یکی از سکس های داغ آرمین
سکس های تلخ (۱)
سکس های مهران و نازنین (۱)
سکس های ویدا حشری
مومن قبل ازدواج و سکس های بیشمار بعداز ازدواج (۲)
شروع سکس های نگار
سکس های دانشجویی (رشته هنر)
مومن قبل ازدواج و سکس های بیشمار بعد از ازدواج (۱)
اولین سکس های همسرم با دیگران
یکی از بهترین سکس های زندگیم
سکس با بچه های همسایه
سکس های مختلف محمد (۱)
سکس های متاهلی ندا (۱)
سکس های بعد از طلاقم (۱)
سکس با دختر های مستاجر قبلی
سکس های تو در تو (۳)
سکس های تو در تو (۲)
اختراع فوق العاده عطار و شروع سکس های من
سکس های تو در تو (۱)
سکس های لیلی (1)
دوران نامزدی و سکس های نیمه کاره
سکس های فتیشی من و همسرم
سکس های عجیب در روستای ما
سکس در کوچه پس کوچه های تهران
سکس های روانی
سکس های من تا امروز
سکس روی پله های مغازه
فانتزی های یک زوج و دوست همسر
کون دادن های سینا (۱)
دستمالی های دختر خالهم (۱)
شیطنت های یک معلم
شب های تهران (۲)
فانتزی های سارا (۳)
یکی از خاطره های من از مدرسه
کیرهایِ بر افراشته شده بر قله هایِ شهوت
گذشته های پنهان در غبار زمان (۱)
عاشقانه های من و خواهرم (۳)
ناگفته های یه کونی بیگناه (۱)
دستورهای عجیب اربابهای روانیم (۲ و پایانی)
شن های روان
گی شدنم و ماجرا های بعدش (۱)
اشک های پنجره (۱)
پس کوچه های مردم آزار (۲)
وصلت های کیری (۱)
لزبین های عاشق فوت فتیش
چشم های بسته
حسودی زن همسایه روبرویی به جیغ زدن های زن دوستم
حماسه های حضرت والا مقام اوبی فهمیده (۱)
کشمکش های برده ای برای ارباب
فتیش های سروش و دنیا (۳)
روزمرگی های یک دختر (۱)
سوپرایز دوست پسرم، جلوی چشمهای شوهرم
داستان ساک زدن های من (۲)
بهترین لذت های زندگیم
قله های عشق و هوس
تجربه های جدید
لذت های ساده
حوری های بهشتی (۱)
زیبا ترین های من
سكس های خانوادگی فروغ چادری (۱)
کردن خواهرم در شب های به یاد ماندنی
لذت فانتزی ها و ضربدری های ما (۲)
آرزوی های دست یافتنی (۱)
ممه های سفید ملکه
پرنسسهای انجمن کیر تو کس (۱)
قصه های دنباله دار آقا معلم (۲)
عاشقانه های هایما و شایان (۲)
بوسه های پاشکسته
قبیله لیلی های یک ساعته
دوست های حشری و دكتر کامبخش
آینه های روبرو
چمن های خونین از نور غروب (۲)
تمام وسوسه های زمین (۱)
اسطوره های خائن (۲ و پایانی)
اسطوره های خائن (۱)
رفتن من به موج های آبی با تیپ دخترانه
خاطرات شيرين و تجربه های تلخ
مالیده شدن های نامزدم
عاشقانه های من با صبا
شب های سن پترزبورگ
یکی از شب های به یاد موندنی مون
خوردن سینه های مرضیه
داستان های اراس (۱)
موج های آبی
رفیق شب های من
گاییدن یکی ازطلبه های حوزه علمیه مشهد
شب های اکس پارتی داغ داغ
شیطنت های خانوم کوچولو
اشک های یک فاحشه (1)
پسر نابلد و زن های خلافکار
یکی از شب های رویایی ام
بوسه های نوستالژیک
سارا دختری با سینه های فوق درشت
نفس های داغ خانوم و وجدان درد من
روز های خوش من (1)
خاطره های امیر (1)
ماسه های داغ
شب های تنهایی من
اسب های من
ماجرای جلق زدن های شوهرم
اگر خوشتون اومد نظر یادتون نره
دیدگاهتان را بنویسید