این داستان تقدیم به شما
من سیناهستم، 20 سالمه وقبلن داستان سکس خودمو با عمم براتون تعریف کردم و این بار میخوام داستان جالبی از معدود تجارب سکسیم بگم.من ازحدود 3 سال پیش علاقه ی عجیبی به زنای شوهر دار که سن و سال دار هستن پیدا کردم،مخصوصا زنای گوشتی و سکسی بین 30 تا 45 سال که جا افتاده هستن…
حدود 1 سال پیش یه همسایه جدید اومدن خونه روبروی خونه ی ما یه روز صبح داشتم میرفتم نونوایی که دیدم یه کامیون اثاث دارن پیاده میکنن و یه زن با دوتا دختر و یه پسر کوچیک جلوی در وایستادن و به کارگرا دستور میدن ، زنه تقریبا40 سالش بود و بچه هاش همش مامان مهشید صداش میزدن و میخواستن ازش اجازه بگیرن برن پارک نزدیک خونه و مادرشون اجازه نمیداد و رفتم جلو گفتم سلام خانوم من همسایه روبرویی شما هستم خیلی به این محل خوش اومدین اگه کمکی از دستم برمیاد بگین براتون انجام بدم ، کلی تشکر کرد و با برخورد گرم و صمیمی گفت باشه حتما مزاحمتون میشم ، رفتم و فرداش دوباره رفتم نون بگیرم برگشتم دیدم زن همسایه صدام زد گفت ببخشید خاله جون اگه میشه بیا آنتن مارو درست کن بچه ها مدرسن وقتی برگردن میخوان کارتن ببینن منم گفتم چشم حتما. رفتیم تو خونشون ، چادرشو شل گرفته بود و گردن و بالای سینش و مچ دستاش تانزدیک آرنج دیده میشد ، یه زن گوشتی نسبتا تپل با پوستی کمی سبزه و تیره با چشای روشن و سرمه کرده و موهای مش و سینه های بزرگ و کون گنده که همیشه تو تصورات سکسیم باهاش حال میکردم حالا جلوی روم بود واقعی واقعی…
تعارف کرد رفتیم بالا و شروع کرد به لاس زدن این که شوهرم همش سرکاره و الانم شهرستانه و منو گذاشته با 3 تا بچه تمام بدبختیا سر منه و خلاصه منم هی تاسف میخوردم و سرمو پایین انداخته بودم و یواشکی گاهی وقتی به سینش و چشاش نگاه میکردم شهوت و وسوسه از چشاش میبارید ، رفت آنتن رو آورد گفت شمارتو بگو زنگ بزنم رفتی بالا بگم درست شده یا نه ، زنگ زد رفتم بالا یه ساعت ور رفتم و بالا پایین کردم و اونم هی بی مزه بازی درمیاورد و سرکار میزاشت و میگفت درست شده بعدمیگفت نه نه نشده ، تا بالاخره درست شد اومدم پایین گفت بشین رو مبل تا برات یه لیوان شربت بیارم بخور بعد برو خیلی زحمت کشیدی دست گلت درد نکنه خاله جون ، رفت تو آشپزخونه اپنشون و از تو کارتن ها لیوان پیدا کرد و داشت شربت میریخت که چادرش از سرش افتاد رو شونش رفتم جلو گردنش دیده میشد و باسن بزرگش خود نمایی میکرد ، خواستم چادرشو سرش کنم که ترسید دستش خورد به لیوانا و افتاد شکست و کلی هول شدم و گفتم ببخشید منظوری نداشتم به خدا اونم با یه حالت هیز داشت لباشو گاز میگرفت و به چشام زل زده بود …
چند ثانیه ,همینطور بدون اینکه حرفی بزنیم به همدیگه نگاه میکردیم و سرمو انداختم پایین و به شکمش که از بین چادرش زده بود بیرون نگاه میکردم یه شلوار راحتی سفیدم پوشیده بود و کسش قلمبه زده بود برون ، دیگه داشت آب از دهنم میومد ، بهش گفتم خب با اجازه من دیگه برم اگه کار دیگه ای نداری ، گفت صبر کن یه زحمت دیگم برات داشتم بیا این مبلا رو جابه جا کنیم جا برای بقیه اسبابا باز بشه ببریم تو اتاق ، رفت خم شد و از سر مبل گرفت و گفت بیا کمک کن ، باز چادرش از سرش افتاد و ایندفعه دیگع بدون توجه رفتم مبل رو گرفتیم و بلند کردیم بردیم تو اتاق گذاشتیم، دیگه با بدن گوشتی و خوشکلش بدجوری شهوتیم کرده بود احساس میکردم کیرم خیس شده ، مبل دوم و سومم رو هم بردیم و دیگه هر دو مون از کت و کول افتاده بودیم ، نشستم رو مبل و مهشید خانومم اومد نشست بغل گفت خیلی لطف کردی واقعا ممنون شوهرم که شهرستانه با 3تا بچم که نمیتوستم این کارو کنم بازم خوبه تو رو دیدم موقع اسباب کشی کارگرا که گذاشتن تو و رفتن ، گفت حتما جبران میکنه این لطف من رو بعد بلند شدم که برم گفت ساعت 11 شده یه ساعت دیگع بچه هام میان از مدرسه خوب شد تلویزیون درست شد وگرنه تا شب میخواستن سرم قر قر کنن
گفتم شما چند سالتونه گف 45 و با تعجب گفتم واقعا ولی خیلی خوب موندین با این کع 3 تا بچه آوردین ، خوش به حال شوهرتون ، زد زیر خنده و با حالت شهوت آمیز گفت مرسی همه همینو میگن ، گفتم من از زنای تو سن شما خیلی خوشم میاد جا افتاده خوش هیکل و هات ، گفت قربونت گل پسر ، دیگع یخش باز شده بود گفت بعدا جبران میکنم لطفت رو الانم میخوام برم حموم دوش بگیرم شمام خیلی زحمت کشیدی بازم اگه کمک خواستم میتونم روتون حساب کنم گفتم البته ، نمیدونستم باید چیکار کنم ، داشتم دیوونه میشدم از شهوت ولی نمیتونستن درخواستم رو بگم ، یدفعه خدافظی کردم و رفتم بیرون از پله ها پایین و دم در وایستادم از پنجره نگام گرد بعد یه دستی تکن داد و رفت کنار ، منم رفتم بیرون ولی در رو نبستم 10دقه دم در وایستادم بعد دوباره رفتم تو درو بستم و آروم از پله ها رفتم بالا ، در خونه رو باز کردم رفتم تو جلو رفتم تا رسیدم به سرویسای حموم و دستشویی صدای دوش آب میومد با فشار زیاد ، در حمومم باز گذاشته بود و تورختکن حموم رو جا لباسی شرت و سوتین و شلوار و زیرپیرنش رو دیدم و سرمو یواشکی دادم تو .در حموم نیمه باز بود و آروم با خودش یه چیزی زمزمه میکرد ، از پشت یه چند ثانیه دید زدمش کون گرد و تمیزش که کمی چین و چروک داشت و وقتی موهاشو چنگ میزد کون تپلش تکون تکون میخورد دهنمو آب انداخته بود ، کیرمو درآوردم و یه تفی انداختم و شروع کردم به جق زدن…
هنوز متوجه حضور من نشده بود ، زدم به سیم آخرو درو کامل باز کردم و از صدای در سریع جیغش بلند شد و چرخید گفت وای ترسیدم ، منو دید که دارم با کیرم ور میرم یه نگاه به کیرم انداخت و چشاش درشت شد و با تعجب گفت تو اینجا چیکار میکنی ، آبو بست و با بدن خیسش اومد دستمو گرفت گفت فکر نمیکردم انقدر زود پرو بشی که بیای منو دید بزنی گفتم از همون لحظه اول تو کفت موندم ، میشه یه حالی با هم بکنیم، گفت من شوهرم زندس ها سرکاره شهرستان ، میخوای بد بختم کنی؟ دستمو گذاشتم رو سینش و مالوندم و به نفس نفس افتاده بود ، شروع کردیم به لب گرفتن و زبون همو خوردن ، کیرم دیگه سیخ سیخ شده بود تا حدی که از فشارش دردم گرفته بود ، همینجور که بغلم کرده بود و داشت لب میگرفت دستشو دور کیرم حلقه کرده بود و محکم بالا پایین میکرد ، گفت جوووون چه پسر خوشکلی عجب کیر تمیزی جون میده بخوریش ، گفتم پس بخورش مهشید خانوم ، دوزانو نشست و شروع کرد به خوردن کیرم زبونش رو روی کلاهک کیرم میزد و لیس میزد و گاهی کامل میخوردش گفتم خوب بلدی ساک بزنیا جیگر ، گفت بعله دیگه 25 سال تجربه دارم، تو قبلن سکس داشتی گفتم نه زیاد ولی بی تجربه هم نیستم ، گفت پس حالا نوبت توئه دستمو گرفت از حموم رفتیم بیرون رفتیم تو اتاقی که تخت بود و خوابید رو تخت و پاهاشو بازکرد و دستشو گذاشت رو کسش و گفت هیچوقت شوهرم برام ساک نزده ،میشه تو این کارو برام بکنی خیلی دوس دارم تجربش کنم ، رفتم جلوش و روناشو با دستام از هم کامل بازکردم ،و یه دستی به کس پشمالو ی تپل و پاره پورش که زیادی گشاد بود مالیدم و گفتم چون تازه از حموم اومدی بیرون و تمیز شدی برات میخورمش ، اونم گفت جووون پس زود باش دیگع ، خم شدم از بالای نافش شروع کردم به ماچ کردن و اونم هی میخندید و میگفت جون قلقلکم میاد ، رسیدم به سوراخ کسش یه زبون زدم و با دستام از هم بازش کردم و یه 5-6 دقیقه براش کسشو خوردم و لیس زدم دیگه به آه و ناله افتاده بود میگفت بسه دیگع حالا بکن زود باش کیرتو بکن تو کسم..
حشری حشری شده بود کیرمو یه تف حسابی انداختم و با دست گذاشتم لای کسش و با یه فشار کوچولو تا ته لیز خورد رفت توش و داغ داغ بود ، از لذت زیاد بی حال شده بودم خوابیدم روش و کیرمو فرو میکردم و درمیاوردم و تلمبه میزدم ، با دستام پستونش رو میمیالیدم و از هم لب میگرفتیم ، پاهاشو انداخت دور کمرم و دستاشو دور گردنم حلقه کرد ، 3 دقیقه روش خوابیده بودم و احساس کردم آبم داره میاد ، زل زده بود تو چشام و میگفت خیلی وقت بود یه همچین سکسی رو تجربه نکرده بود ، منم شدیدتر تلمبه میزدم و با هر بار فرو کردن کیرم صدای آه و نالش بیشتر میشد، بهش گفتم وای دیگه داره ابم میاد ولی اون بی توجه بود و فقط منو میبوسید و میگفت محکم تر فرو کن جرم بده ، گفتم تو جر خورده هستی که، گشادی دوتا کیر دیگم با کیر من تو کست جا میشه ، هی ریتم کردنمو زیادتر میکردمو بیشتر به اومدن آبم نزدیک میشد اونم بیشتر کیر میخواست ، تو همین حین دیگه کنترل از دستم خارج شد و آبم اومد و تخلیه شد توکس مهشید خانوم و از شدت آب زیادی که رفته بود بیحال شدم و سرمو گذاشتم رو سینش و هیچی حالیم نبود ، اونم هی قربون صدقم میرفت و آه و ناله میکرد ، یه چند دقیقه بی حال بغل همدیگه بودیم ، بعدش پاهاشو بازکرد و من بلند شدم ، چشاش اشک آلود شده بود و ترسیده بود ، گفت عجب خریتی کردیما ، هیچی حالیمون نبود ، اگه حاملم بشم چه خاکی توسرم بریزم منم نمیدونستم چی باید بگم گفتم نترس کسی نمیفهه بعدشم من زیاد سکس نداشتم بعیده ازم حامله بشی..
تو همین حال زنگ در به صدا درومد و دستپاچه شدیم هر دومون ک گفت یا خدا بچه هام اومدن از مدرسه سریع برو لباستو بپوش ، برو رو پشت بوم مثلا داری آنتن درست میکنی ، منم همین کارو کردم ، و بعدش بچه ها اومدن تو و باز ازم تشکر کرد و رفتم بیرون و همش تو فکر این بودم که نکنه حامله بشه بد بخت بشم ، یه چند روز گذشت و سعی کردم زیادآفتابی نشم اونور و ، بعداز دوسه روز شوهرش اومد ، دیگه نمیتونسیتم زیاد باهم ارتباط داشته باشیم شمارشم اس داده بود که بهش زنگ نزنم تا دو سه ماه اصلا نشد سراغی از هم بگیریم ، بعدش با مادرم اینا چون نزدیک عید بود رفتیم مسافرت اهواز خونه خالم ، بعد از تعطیلات برگشتیم ، 4 ماه ازون قضیه گذشته بود ، یه روز بعداز ظهر که از گیم نت برمیگشتم مهشید رو رو دیدم باورم نمیشد ، دست دوتا دخترشو گرفته بود از خیابون رد میشد ، شکمش برآمده شده بود،مثل سگ ترسیده بودم و خدا خدا میکردم از من نباشه ، یکی دو روز گذشت شوهرشو ندیدم فهیمیدم رفته بهش پیام دادم گفتم سلام سینا هستم مهشید جون ، وای خدا تو حامله شدی ، جواب داد، شوهرم تو این مدت که بیکار بود خیلی باهم سکس داشتیم ،معلوم نیست مال تو باشه یا مال اون،باید برم آزمایش بدم ،ولی تو نترس کسی چیزی نمیفهمه حتی اگه مال تو باشه با عشق به دنیاش میارم و بزرگش میکنم سینا جونم ، ترسیده بودم جوابشو ندادم.
کلی فکر کردم گفتم باید بری آزمایش بدی اگع مال من باشه باید بندازیش ، ولی اون قبول نمیکرد میگفت عاشق من شده و میخواد بچه ای که از من داره رو نگه داره تا این که رفت آزمایش داد و قرار گذاشتیم همدیگرو دیدیم ، گفت بچه مال شوهرم نیست ، تبریک میگم تو بابای این بچه ی تو شیکممی سینا جان ، عصبانی شده بودم ،گفتم من یه خریتی کردم ولی تو که 45 سالته ، 26 سال از من بزرگتری ، چرا گذاشتی اینجوری بشه ، گفت به یه شرط بچه رو میندازه اونم اینه که وقتایی که شوهرش نیست ،سرکاره یا شهرستانه من برم و اخر هفته اون بچه هاشو ببره خونه مادرش و من برم ترتیبشو بدم ، قبول کردم و گفتم باشه قبول فقط برو هر چه زودتر بپه زو بنداز ، گفت امشب بیت ساعت 8 تا 9 بیا خونمون بچه هارو بردم خونه ماوربزرگشون ، بیایه حالی باهم بکنیم ، بعد فردا میرم بچه رو میندازم ، گفتم جواب شوهرتو چی میخوای بدی؟ ، اون نمیگه تو حامله شدی چرا انداختی ، اون که نمیدونع مال خودش نیست بچه ،اگه تو بندازی بهت شک میکنه، گفت باید فکر کنم دربارش ولی الان فقط بیا 2 ماهه کیر حسابی ندیدم این شوهرم که اصلا سفت نمیشع کیرش .
بازم با هم سکس کردیم ، گائیدن زن حامله خیلی حال میده ، کارمون تموم شدو فرداش گفت سینا جان نترس پسر گلم ، میرم بچه رو میندازم ، جواب شوهرمم خودمم میدم ، میگم دیگه نمیتونم بچه داری کنم، تو هم قول بده زیر حرفات نزنی و هر هفته بیای پیشم ، حالا با این که 1 سال از قضیه میگذره ولی هنوزم که هنوزه عشق بین منو مهشید وجود داره ، میلش کمتر شده ولی هنوزم با هم سکس داریم .
امیدوارم لذت برده باشین…
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید