این داستان تقدیم به شما
سلام دوستان
اسمم نیما و 22 سالمه این داستان تو سن 14 سالگیم اتفاق افتاده…
***
یه فامیل داشتیم که همه فکر میکردن یکم از نظر عقلی مشکل داره،ولی بعد از ماجرایی که برام پیش اومد فهمیدم که از همه عاقل تره، یه مرده هیکلی که حداقل 15 سالی از من بزرگتره، ما خیلی وقتا میرفتیم خونشون،همون اوایل بود که وقتی میرفتیم خونه شون من با علی(همون فامیله مون) میرفتم تو حیاط که کبوتراشو ببینم،اخه یه عالمه کبوتر داشت، منم هر جا می رفت دنبالش میرفتم،یه اخلاق خاصی داشت، ساکت بود،زیاد حرف نمیزد، یه روز یکی از کبوتراشو گرفتم که نازش کنم که یهو علی دقیقا جلویی من کیرشو دراورد و رفت بغل قفس کبوترا بشاشه!
اولش شوکه شدم ولی بعد خندم گرفت،بعد از چند وقت یکم باهام حرف میزد،اسم کبوتراشو میپرسیدم و از این حرفا، یعنی هروقت که اونجا بودیم من سه چهار ساعت با علی و کبوتراش سرگرم بودم،یه روز دیگه داشتم باهاش حرف میزدم اونم هی راه میرفت،رفت کنار قفس من درحال حرف زدن یهو کیرشو در اورد و شروع کرد به شاشیدن،منم حرفمو خوردمو داشتم کیرشو میدیدم،یه کیر سفید گنده که خابیدش سه برابر کیر شق کرده من بود،خیلی هوس کردم به کیرش دست بزنم ولی چون شاشیده بود میترسیدم خیس بشم. رفتیم خونه ولی وقتی یاد کیرش می افتادم شق میکردم. بعد چند روز دوباره رفتیم اونجا،مثل همیشه رفتم پیش قفس پرنده ها،نگام همش به کیرش بود،بعد چند دقیقه بهش گفتم تو جلو همه راحت شاش میکنی،گفت اره،منم فک میکردم حالیش نی راحت حرف میزدم،گفتم کیرت خیلی بزرگه ها،گفت کجا دیدی همون روزا که جلوم میشاشیدی، یکم خندید،مثل عقب مونده ها میخندید،گفتم خیلی از کیر من بزرگتره،حرفی نزد،گفتم میشه بازم ببینم،گفت عیبه، گفتم فقط ببینم میخوام با کیر خودم مقایسه کنم،
شلوارشو کشید پایین کیرشو دراورد،منم از فرصت استفاده کردم و کیر خودمو دراوردم و بردم جلو کیرش،ولی چون قدش بلندتر از من بود کیرش جلو شکمم بود،دور کیرش پر از مو بود ولی دور کیر من تازه مو دراورده بود،یکم کیرشو دست زدم و بازی کردم،گفت دیگه بسته عیبه،گفتم بزا یکم بازی کنم،یکم اطرافو نگاه کردو گفت بیا،منم با کیرش بازی کردم،کم کم بزرگو بزرگتر میشد،تا به خودم اومدم شد مثل سنگ،سر کیرش در حال انفجار بود،هر چند ثانیه یه بار بوسش میکردم،بعد چند دقیقه گفت یکم بخورش،منم با تعجب نگاهش کردم،گفت بخورش دیگه، منم از خدا خواسته بودم سر کیرشو انداختم تو دهنم و یکم تو دهنم نگه داشتم و اوردم بیرون،چند بار این حرکتو کردم، کیرش خیلی بزرگ بود از نصف کمتر و به زور تو دهنم جا میدادم، یهو منو برگردوند و شلوارمو کامل کشید پایین،یکم تف مالید لایه پام و کیرشو گذاشت لای پام،چون قدش بلند بود پاهاشو خم کرده بود ولی به زور داشت تلمبه میزد،کیرش از لای پام در میومد و میرفت تو،یکم لاپایی زدو منو بقل کرد و بلند شد دیگه پاهام رو هوا بود و اونم تند تند میکرد،دیگه ترسیده بودم دوست داشتم ولم کنه،چون محکم فشارم میداد،بعد چهار پنج دقیقه کیرشو لای پام نگه داشت و ابش از جلو پام با فشار پرتاب شد،یکم منو نگه داشت و ولم کرد.گفت به کسی نکیا؟ منم گفتم باشه،
سریع لباسمونو پوشیدیمو،من سریع رفتم. بعد از چند روز دوباره رفتیم اونجا،دیدم علی هی بهم میگه بیا بریم پیشه کبوترا،همین که رفتیم داخل قفس کیرشو دراورد،گفتم چیه؟گفت بیا دیگه،بازی کن،دوباره شروع کردم به خوردن،ولی ایندفه استرس کمتری داشتم،خیلی با کیرخوری حال میکردم،اونم حال میکرد،دوباره کیرشو گذاشت لای پام بازم تلمبه زد،منم خیلی حال میکردم،اخه بدنش پر از مو بود و بدن من صاف،وقتی پشتم و میزدم به موهای شکمو سینش خیلی حال میکردم،اونم تند تند لای پام تلمبه میزدم،دوباره بعد چند دقیقه ابش ریخت ولی فشارش کمتر بود. خلاصه این داستان چند بار دیگه تکرار شد و کلی حال کردیم. تا روزی که خودم بهش گفتم چرا نمیکنی تو سوراخم،کاش دهنم لال میشد،بعد از کلی درد و فشار هم کونم خون اومد، خیلی درد داشت تا یک هفته درد سوراخ داشتم،با اینکه فقط سر کیرش رفته بود،بعد دوهفته دوباره سعی کردم،یعنی وقتی نصف کیرش رفت تو کونم فشارم افتاد از درد،رو پیشونیم عرق سرد زده بود،انگار از وسط نصف شده بودم،اشکم در اومد، خلاصه اون روزم گذشت و بازم با حال جر خورده رفتم خونه، باز هم تا یک هفته درد داشتم،بعد از چندین بار تکرار خلاصه سوراخم گشاد شد،دیگه راحت کیرش میرفت تو سوراخم،
تازه لذت هام شروع شده بود،دیگه همیشه مثل جنده ها واسش ساک میزدم و اونم خیلی راحت کونمو میکرد،باورم نمیشد کیر به اون بزرگی چجوری تو کونم جا میشد،یه مقوا داشتیم که کف قفس پهن میکردیم من میخوابیدم از جلو قفس نگاه میکردم که اگه کسی اومد سریع جمع کنیم،اونم میخوابید روم ومنو میکرد،خیلی لذت داشت،وقتی کیرشو از کون میکشید بیرون من ناخداگاه میگوزیدم و کلی میخندیدیم،روزی چند باز جلو اینه سوراخمو میدیدم،دور سوراخم به اندازه قطر کیر علی سیاه بود،بعد از چند وقت دیگه سکسمون خیلی داغ شده بود،یعنی دیگه فقط تو قفس نبود،تو خونه،تو اتاق،رومبل دیگه ابشو تو کونم خالی میکرد…
یه روز که خوابیده بود و منم رو کیرش نشسته بودم داشتم بالا و پایی میکردم،گفتم علی تو واقعا عقلت کمه،فقط میخندید،با خودم گفتم این از منم عاقل تره، سال با هم رابطه داشتیم،بعد کم کم رابطه مون کمتر شده،اخه بعد از یه مدت وقتی منو میکرد شکمم درد میگرفت،دیگه هر اخه ماه ی بار میرفتم پیشش،وقتی رفتم خدمت سربازی دیگه نرفتم دنبالش،ولی تازگیا دوباره هوس کردم،وقتی میبینمش دوست دارم بازم بهش بدم…
نوشته: نیما
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید