این داستان تقدیم به شما
من روانشناسم و 35 سالمه و ظاهرم معمولیه یه بیمار داشتم شوهرش بخاطر زشت بودنش (البته به نظر شوهرش زشت بوده) رفته بوده یه زن دیگه گرفته بوده و اینو طلاق داده بود، اینم باورش شده بود زشته و افسردگی گرفته بود و با معرفی یکی از دوستان مشترک اومده بود پیش من، اسمش فرزانه بود، از همون بار اولی که دیدمش اصلا باورم نمیشد 25 سالشه خیلی قیافه بی بی فیسی داشت و اصلا هم زشت نبود بخصوص با اون موهای خرمایی بلندش و قد متوسطی داشت، سینه های خیلی کوچیکی داشت اما رون و باسنش حرف نداشت بخصوص وقتی شلوار لی پوشیده بود دلت میخواست یه دستی بهش بزنی و ببوسیش، یه چند جلسه که اومد دیدم خیلی اوضاع روحی داغونی داره و کلا خودشو قبول نداره و کامل قبول کرده که یه دختر زشته که هیچ کس از اون خوشش نمیاد،بعد یه دو سه ماه جلسه مشاوره بهم گفت دکتر شما فقط حرف میزنی آیا خودت حاضری دختری به زشتی من ازدواج کنی؟ اصلا ازدواج نه… ببوسی؟… گفتم تو زشت نیستی و از پشت میزم بلند شدم و اومدم این طرف میز و نشستم کنارش و همینطور که داشت برام حرف میزد بوسیدمش
شوکه شده بود و بی هیچ حرفی فقط بهم خیره شده بود و من فقط می بوسیدمش و بهش میگفتم تو خیلی خوشگل و نازی و در آخر ازش یه لب گرفتم و گفتم من حاضرم همه زندگیمو با تو تقسیم کنم خوشحالی رو میشد توی صورتش دید گفت واقعا منو دوست داری؟ بنظرت من قشنگم؟ گفت تو بی نظیری از هر نظر و این بار اون بغلم کرد و از هم لب گرفتیم، بهش گفتم اینجا مناسب نیست حاضری بریم خونه خودم خانم خوشگلم؟ چیزی نگفت منم پررو گفتم برو توی پارکینگ الان منم میام رفتم پارکینگ سوارش کردم و گفتم خانم خوشگلم بفرما بالا، با گفتن این جمله خیلی خوشحال شد گفت میدونم خوشگل نیستم الکی نگو، صورتشو با دو دست گرفتم و گفتم تو زیباترین دختری که تا الان دیدم و من همینجوری با همه وجودم دوستت دارم فرزانه و راه افتادیم سمت خونه تا رسیدیم نشستم کنارش ازم پرسید از چی من بیشتر خوشت میاد؟ گفتم موهای خرمایی ات شالشو در اورد گفت واقعا قشنگن؟ واقعا دوستشون داری؟ گفتم بی نظیرن و عاشقشونم سرمو کردم توی موهاش و بوشون کردم و بوسیدمشون و لبو گذاشتم روی لبهاش و چند تا لب ازش گرفتم
وقتی ازش تعریف میکردم اونم بیشتر خوشش میومد و باهام همراهی میکرد آروم دستم رو بردم سمت کوسش و کوشسو میمالیدم مقاومتی نکرد و منم هم لب میگرفتم هم کوسشو بیشتر میمالیدم به خودم اومدم دیدم روش خوابیدم و دارم ازش لب میگیرم و دستمم لای پاشه بهش گفتم دوست دارم این کوس نرم و خوشگلتو ببینم که دیووونم کرده بلند شد و دکمه شلوارشو باز کرد و کمکش کردم شلوار لی اش رو در اورد یه شورت سفید پاش بود اونم کشیدم پایین و دیدم یه کوس تپلی تمیز گفتم کوستم قشنگه و بوسیدمش گفت واقعا دوستش داری؟ گفتم براش حاضرم بمیرم گفت پس ماله خودت گفتم جووووون و شروع کردم خوردنش و میگفتم عجب کوسیه از سوراخ کوسش معلوم بود که تنگه گفتم قربون کوست برم گفت ماله خودته هر کار دوست داری باهاش بکن گفتم خودم جرش میدم گفت جرش بده بگایش بکنش ماله خودته بلند شدم گفتم پاشو جلوم زانو بزن بشین و کیرمو کردم توی دهنش منم چشمامو بسته بودم و میگفتم جونم چقدر خوب میخوری لباتو محکم دور کیرم غنچه کن و مک بزن حسابی شق کرده بودم و دلم میخواست کوسشو حر بدم خوابوندمش روی مبل و پاهاشو باز کردم و کیرمو کردم توی کوسش یه جیغ کوچولو زد و کیرم رو تا ته کردم توی کوسش
واقعا تنگ بود گفتم جونم چه تنگه این کوس… فرزانه میگفت دوستش داری؟ گفتم خیلی گفت پس بکن و شروع کردم توی کوسش تلمبه زدن… انقدر لذت بخش بود که ابم زود اومد و ابمو ریختم توی کوسش و کیرمو توی کوسش نگه داشتم و پیرهنش رو زدم بالا و سینه های کوچیکشو شروع کردم خوردن گفت سینه هامو دوست داری؟ گفتم کوچولو خوشمزست گفت شوهرم بهشون دست نمیزد میگفت حالمو بهم میزنه گفتم من عاشق شونم گفت بده کیرتو بخورم دوباره بکن و کیرمو در اوردم و خورد برام وقتی دوباره شق کردم کیرمو کردم توی کوسش و شروع کردم تلمبه زدن داد میزدم جرت میدم پاره میکنم این کوس تنگتو اون فقط آه و ناله میکرد و میگفت بکن تندتر ماله خودته تندتر تندتر و یه آه بلند کشید اما من همچنان داشتم توی کوسش تلمبه میزدم و بعد از چند دقیقه آبم اومد و ارضا شدم بهش گفتم عالی بود خیلی بهم حال داد گفت خوشحالم که دوست داشتی بهش گفتم لختت هم قشنگه گفت بوسم کن منم بوسیدمش و ازش یه لب گرفتم بهم گفت به منم خیلی حال داد الان 3 ماهه فرزانه رو توی خونه ویزیت میکنم و بیماریش بهتر شده و دیگه فکر نمی کنه زشته …
نوشته: دکتر سامیار دیپلم ردی از دبیرستان نخبگان در عقب
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید