این داستان تقدیم به شما

دو روز از ۱۷ سالگیم میگذشت چه خاطره ای برایم رقم خورد!
مامان که همیشه از دیابت و درد پا و سنگینی تنش شکایت داشت و مینالید تا اومدم خونه گفت:
پژی (پژمان) پسرم دلم کیک یزدی خواست برو بخر ( خوب آخه خرس ماده، تو با این همه مشکل بازم میخوای شکر و کربوهیدرات بریزی تو بشکه ی عنت؟ )
باشه مامی الان ( مامی و کیر خر، تو کره الاغ نباید جلوی اون ننه ی دویست کیلوییت رو بگیری که یه کم کمتر به کره ی زمین فشار بیاره با اون وزنش؟)
سویچ بابا را برداشتم خودشم اومد و رفتیم از کوچه یادمان که دو طرف سرتاسر ماشین پارک بود به سمت خیابون اصلی روندم ماشینی از روبرو نزدیکم شد، انتهای مسیرم بود جلو رمپ ساختمانی ایستادم دختری با پاچین!! زیبا و جالبی با قدی بلند تو سن سال ۱۴ سالگی فکر کرد میخام برم پارکینگشان نگاهم کرد، یه لحظه بود چند ثانیه! ( کیر تو اون لهجت، مال قندهاری؟)
پدر بغلدستم نشسته بود با موبایلش حرف می‌زد پدرمو تو محل خیلیا میشناختن چون تیپ امریکایی‌ها!  را داره همیشه کراوتهای ست لباسشو می‌زنه ( باقر زاده) و لباسهای بسیار مناسب و مارکی می‌پوشه یه جورایی مشاور مجانی محل محسوب می‌شه بز  محله است نه از سن بلکه مقام و محبوبیت ( دیگه رسما ریدنم گرفت ، دوستان بقیش رو ادیت نمیکنم خودتون بخونید اگه کسی‌ هم یبوست داره براش بفرستید و ازش بخواید شهوتناک رو دعا کنه)
دختره بابامو شناخت سلام کرد بابام خیلی گرم جوابشو داد تا بمن زل زد انگار منو دخترو را برق گرفته باشه دلم پیش او موند و تا حالا همچین حسی به هیچکی نداشتم خودمم با مقایسه عکسهای نوجوانی و جوانیش کپی بابام بودم ، فکر کردم شایدم شباهتم به پدرم دختره را مجذوبم کرد
شیرنی‌پزی نبش کوچه بود ماشین و پارک کردم پدر رفت پایین منم نمیدونم چرا رفتم باهاش کیک یزدی را پدر سفارش کرد دختره با سلام کردن دوباره وارد مغازه شد بدون هیچ آرایشی زیبا و تازه چون باران بود پدرم با گرمی جواب سلامشو داد
گفت دخترم هزار آفرین چه زیبا هستی ! اسمت چیه؟
باران
آفرین باران مثل باران لطیف و زیبا
مرسی آقای دکتر ف
منو شناختی؟!

آره شما را همه منطقه عظیمیه می‌شناسن من دختر مهندس مهردادم
آفرین باران، به بابا و مامانت سلاممو برسان
چشم
جلو من مانور میداد تو شیرنی‌پزی جز ما کسی نبود تناسب اندام و طراوت و زیباییشو به من نشون میداد چرخ می‌زد و با نگاههای پاک و عاشقانه اش اسیرم می‌کرد پدر گفت
باران جون دخترم اینم پسرمه شبیهم هست؟
معلومه شکل خودتونه منم شکل مامانم هستم
آره همین یه پسرو دارم
میدونم
باران جون دخترم عروسم میشی؟
آقای دکتر شما را خیلی دوس دارم مثل پدرم
طفره نرو دارم خواستگاری می‌کنم ببین داماد جلوت ایستاده
باران نگاهی عاشقانه بمن کرد و با ژستی بسیار زیبا مثل اون جنتلمن های انگلیسی‌ گفت
خدا کنه پژی هم مثل شما باشه
باران پژی از منم بهتر میشه
 
من زبانم بند اومده بود انگار همه‌ی اون بلبل زبانی و ادبیاتم ته کشیده و قاط زده بودم
باران چرخی زد با اون قد کشیده پاچین چیندارش باد افتاد زیر دامنش ساق پاهای سفید برفی‌اش قلبمو انگار تیغ کشید و لرزوند . سینه های تازه شاید سایز ۶۰ نوکشون زیر پاچین بیرون زده به زیبائیش جلوه عاشقانه با طعم هوس و شهوت برایم داشت
دوس داشتم تن لخت باران را سالها فقط نگاه کنم و لذت ببرم باران بهانه هایی می‌تراشید تا بیشتر تو مغازه بماند دنبال نون هایی می‌گشت که نادر نداشته باشه
مقداری کیک یزدی و چند نوع نون هم گرفتیم و اومدیم بیرون با منو بابام خداحافظی کرد دلمو پیش خودش گرو گرفت و از اون روز فکر و ذکرم باران بود و بس…

چند ماه گذشت هر چه از اون کوچه گذشتم باران را ببینم خبری نشد تا تو پارک نزدیک خونمون بارانو با مامانش دیدم نزدیکش شدم توپی دستش بود کاری کرد توپش افتاد پارک شیب داره اومد سمت من گرفتم دوید اومد بگیره گفتم باران دلمو بده تا بدم گفت کدام دل گفتم همونی که گرو گرفتی تو شیرنی پزی
خندید با دستش قلبی درست کرد گذاشت رو سینه چپش با یه حرکاتی زیبا داد بمن گفت عوضش دل خودمو برات میدم اون مال خودمه به کسی نمیدم مامانش صدا زد باران بیا دیر میشه گفت با پژمان پسر دکتر ف دارم حرف می‌زنم می‌خوام برم چند جلسه پیشش خونشون اتوکد یاد بگیرم قبلا که گفته بودم
مامانش اومد سلام دادم گفت مامانتو می‌شناسم خیلی خانم خوبیه حالش چطوره گفتم پاهاش درد می‌کنه کمتر میاد بیرون مامان باران از بارانم زیباتر بود گفت پسرم دخترم بارها از تو حرف زده میگه دانشمندیه برای خودش و چطور چندتا از همکلاسیاشو یاد داده !! اینا همش ساخته ذهن باران بوده البته من تو رشته کامپیوتر درس می‌خوندم رو دستم کسی نبود حتی معلم‌هم قد من نمیدونست حالا از کجا فهمیده بود!؟ بعد که تلفنمو دادم گفت از دختر عمه‌اش شنیده بوده که برادرش اشکان با من همکلاسه
اولین کلاسمو در خونه خودمون با مامانش گفتم اومد اما تنهایی رفتیم اتاقم درو قفل کرد گذاشتیم مامانامون گرم صحبت شدن
بعد از آموزش درس اول پرسیدم یاد گرفتی ؟ گفت خیلی هم خوب
پرسید پژمان دوست دارم عاشقتم تو چی؟ انگار که منتظره بغلش کنم!

گفتم من بیشتر
بغلش کردم چقدر تنش نرمو و لطیف بود چشامو نگاه کرد گفت قسم بخور جز من با کسی نباشی
قسم خوردم بغلم کرد گفت پژمان از من چی میخوای؟
گفتم فقط مال من باشی
گفت مال توام عوضی بگو الان چی میخای؟
گفتم دوس داشتم فقط لخت ببینمت همه جاتو بدون هیچ لباسی

درنگ نکرد تیشرتشو در آورد سوتین نداشت شلوار لی تنش بود اونم در اورد شورتم تنش نبود بدون خجالت جلوم ایستاد
چرخ زد نشست رو تختم دراز کشید بغلشو باز کرد گفت بیا بغلم کن!
شک کردم باران نکنه کم عقل باشه!!
اما دیدم نه بغلش کردم لب همو خوردیم سینهاشو دست زدم خوردم همه جای تنشو نقطه به نقطه دست کشیدمو بوسیدم گفت خودتم لخت شو فقط همدیگرو بغل کنیم میخوام همه جای تنم به تنت بچسبه
لخت شدم فقط شورتم موند گفت اونم دربیار میخام همه اندامتو ببینم خودش کشید پایین خجالت می‌کشیدم چون کیرم سفت بود و نسبت به سنم بزرگ گفت آخ جووون اینم مال خودمه گرفت و ماچش کرد حالا تو بغل هم همدیگرو بغل کرده تو بغلم چرخ میخورد میگفت بذار همه پوستم با پوست تو تماس بگیره دو بار تکرار کرد گفت حالا نوبت توست منم دو بار چرخیدم و بغلم کرده بود
گفت زنت بشم با این چکارم می‌کنی دستشو از کیرم گرفته بود! ( مادر جنده تو که ادبیات فارسی‌ رو به کون اون پدرت پیوند زدی تو اصلا چیزی از  دستور زبان فارسی‌ و زمانبندی و جمله بندی سرت میشه گوساله؟ ‌ای کیر به قبر تمام اجدادت)
گفتم مال خودته خودت بگو چکارت کنم کیرمو گرفت کشید چاک کصش که هر چه از زیباییش بگم کمه گفت اینجام میذارم میگم فشارش بده بره توم در کوسش نگه داشته بود حرف می‌زد آب کیرم اب بی رنگشو میگم همه رون لب کوسشو و ناف به پایینشو تا کسش خیس کرده بود پرسید این آب چیه گفتم نمیدونم خودت در آوردی انگار روغنکاری می‌کنه راحت بره تو لونه‌اش هر دو خندیدیم
گفت پژی من خیلی دلم میخوا قول بده توم نذاری! بذار روش حرکتش بده پاهامو سفت میکنم لاپایی بریم زود نشیا!!؟
گفتم از کجا میدونی زود میشم
گفت اشکان پسر عمم چند وقت پیش خونمون بود من تب کرده بودم اومد اتاقم مامان رفته بود داروخونه عمم رفت دوش بگیره تنها شدیم گولم زد خوابید پیشم! پشتم بهش کردم لباس تنم نبود فقط شورت تنم بود تب داشتم دیگه هیچی تنم نبود نمیدونست تا دست زد دید لختم شل شدم خیلی دلم خواست چشامو بستم تو را حس کردم اونم از فرصت استفاده کرد کیرشو فشار داد لای پام بعد شورتمو داد کنار میخواست بذاره توم نذاشتم تا مالید لای پامو رو کسم ابش ریخت همه شورتمو کثیف کرد از اتاقم رفت بیرون خیلی از خودم بدم اومد چون فهمیدم بتو خیانت کردم ببخش
گفتم باشه اما قول دادیم مال هم باشیم دیگه تکرار نکن
گفت چشم شوهر خوشگلم
گفتم من اولین بارمه باشه کاری میکنم اول تو بشی بعد خودم

 
رفتم لای پاش کسشو لیس زدم یه زره انگشتمو کردم توش که پردشو پار نکنم کسشو لیس زدم کمرشو از رو تشک بلند می‌کرد زیاد طول نکشید دیدم عضلاتش منقبض شد و صداش عوض شد سرمو فشار داد به کسش خالی شد آبش اومد زیاد نبود اما داغ و برام خوش مزه بود خوردم گفت مرسی حالا خودتو با من خالی کن بغل باز کرد موند زیرم پاهاشو به هم چسبوند کیرم راحت رو چاک کوسش جلو عقب شد ده تا نشد ابم اومد خیلی هم زیاد مگه تمامی داشت رو کوسش پاهاشو فشار داده بود اندازه بیشتر از یک استکان آبم ریخت قبلن به یادش جق می‌زدم نصفشم نمی‌اومدبا دستش می مالید رو شکم و رو سینه هاش با حوله خودم پاکش کردم لباسامونو پوشیدیم رفتیم سر کامپیوتر گفتم درستو پس بده واقعا باهوش بود همشو درست رفت فهمیدم باران منو از قلبش میخوا دیوونه نیست
از کیفش ادکلن در اورد زد منم ادکلونام جلو آینم بود زدیم یواش قفل درو ازاد کردم اگه مامانامون اومد ما را در حال اموزش ببینند این زمانی که می‌گم و نوشتم زیر ۴۰ دقیقه بود
بعد از شاید بیست دقیقه مامانم درو زد باز کرد دید هردو داریم با کامپیوتر ور می‌ریم پرسید خسته نیستین باران گفت نه خاله اونقدر پژی جون خوب یادم میده دوس ندارم هیچی بخورم مامانم چند لحظه بعد با دو لیوان شربت آلبالوی طبیعی اومد داد خوردیم مامان باران گفت اگه تمام کردین بریم که بابات میاد میمونه پشت در کلیداش مونده تو خونه
وقت رفتن دور از چشم مامانا لب طولانی گرفتیمو باران حالا زن آیندمه چهار جلسه اومد کدو در حد دبیرستانش کامل یاد گرفت خانواده هامون میدونن که فعلن دوس پسر و دوس دختر همیم هیچ منعی بینمان نیست بابا مامانم بارانو قد خودم میخوان اونم مثل من تک فرزنده ، بابا مامان باران منو جا پسرسون دوس دارن
منو باران دیگه بقصد سکس به هم نگاه نمی‌کنیم هر چند هر زمان دلمون بخواد بدون دخول همدیگرو ارضا می‌کنیم که لاپایی و خوردن جاهای حساس هم است
مامانم مجبور شد تنشو بتراشه از طریق لیپو مدتیست پا دردش خوب شده ۲۳۰ کیلو بود شده ۱۹۸ کیلو البته هنوزم گوز که میده صداش تا هفت خونه میپیچه البته پدرم فکر همه جا رو کرده و همزمان با گوزیدن مادرم صدای ضبط رو بلند میکنه که مشکل رو حل کنه خیلی‌ باهوشه این پدر آمریکایی من. بعدا براتون میگم که از ناسا اومدن بدزدنش ولی موفق نشدن
ما دو خانواده مسافرتها اغلب با همیم خیلی خیلی خوش می‌گذره. اینجوری شد که ما تونستیم به آخر این داستان برسیم. او درو بپوشان زینب

 
نوشه ( نه بابا توشه!) پژمان بچه ی اکباتان

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *