این داستان تقدیم به شما

سلام من ۲۸ سالمه دو ساله ازدواج کردم و زنم مریم ۲۵ سالشه بعد دو سال زندگی با مریم و کلی سکس و رابطه خوبی که با هم داشتیم من تو کارم به مشکل خوردم و از نظر مالی دیگه دچار مشکل شده بودم و دیگه مثله قبل نمی تونستم تو خونه شاد باشم و نشون بدم چیزی نشده مریم همیشه بهم میگفت درست میشه نگران نباش و خوب برام سخت بود وقتی می دیدم هر روز مشکلاتم انقدر زیاد میشه که حتی دیگه وقت نمی کنم درست حسابی با زنم حرف بزنم چه برسه به سکس … بعد کلی تلاش یه کار پیدا کردم با حقوق پایین که به زور از پس خرج خونه و اجاره خونه بر می اومدم تا جایی که مریم گفت منم می خوام کار کنم و بهت کمک کنم اولش مخالف می کردم ولی بعدش گفتم باشه.

مریم تو یدونه لوازم ارایشی کار فروشندگی پیدا کرد و دیگه بیشتر وقتا سر کار بود نمی خوام زیاد داستان تعریف کنم برم سر مشکلی که برام پیش اومد و افسردگی الانم به خاطر اون هستش بعد ۳ ماه که مریم سر کار می رفت و منم مشغول بودم به کار خودم یه شب وقتی پیشم خوابیده بود ازم لب گرفت و سکوت کرد گفتم چیه گفت بچه می خوام خیلی دلم می خواد ولی همیشه می گم بزار وقتی که یه کم شرایطمون بهتر شد منم بهش گفتم اره واقعا الان با این شرایط نمی تونیم به بچه فکر کنیم ولی مریم گفت خوب اگه قرار باشه وایسیم تا پول جمع کنیم شاید خیلی طول کشید و من دلم بچه می خواد خلاصه بعد ۱ ماه صحبت سر این موضوع تصمیم گرفتیم یه دکتر زنان بریم برایه صحبت و ازمایش جلسه اول رفتیم پیشه دکتر زنان یه خانومه خوش برخورد و با شخصیت بود بعد ازمایش و اینکه خوب مریم امادگی داره و همه چی خوبه یه روز که اونجا بودیم مریم دردو دلش گرفت با دکتر که خوب راستش ما خیلی استرس داریم که از پس مخارج و هزینه بچه بر میایم یا نه که خوب خانوم دکتر از کار من و کار مریم پرسید و مریم همشو توضیح داد و مشکلاتی که تو زندگی داریم که بیشتر به خاطر پوله خلاصه اون روز اومدیم خونه و خیلی صحبت کردم با مریم که بیا ۱ ساله دیگه بچه دار شیم و الان واقعا شرایطشو نداریم مریم بعد کلی صحبت راضی شد بعد ۱۰ روز دکتر مریم که حسابی باهاش صمیمی شده بود تلفنی بهش گفت که می خوام بیام خونتون و با خودتو شوهرت حرف بزنم و خلاصه قرار گذاشتیم و اومد…
 
اولش بیشتر صحبتا عادی بود تا اینکه بهمون گفت من یه پیشنهاد دارم براتون که اگه قبول کنید خوب واسه خودتون هم خوب میشه خلاصه شروع کرد به صحبت کردن که من یه زنو شوهر مریض دارم که زنش مشکله بارداری داره و از نظر مالی خیلی خوب هستن و می خوان بچه دار بشن سه ساله تلاش می کنن و نشده من بهشون پیشنهاد دادم که خانومش قبول کرد اسپرم شوهرش تو رحم یکی دیگه باشه و بچه دار بشن منم گفتم اگه شما اوکی هستید من شمارو معرفی کنم که منم گفتم میشه بیشتر توضیح بدی که گفت بله تویه ازمایشگاه اسپرم اون اقا تو رحم خانومه شما قرار می گیره و بعد بچه دار شدن بچرو می دید به اونا و در مقابلش پول می گیرید و من می تونم بگم پنجاه ملیون بابته این کار بهتون بدن فقط ۹ ماه خانومت بایید تحت مراقبت باشه و اونا ببینن که بچشون چجوری بزرگ میشه تا لحظه تولدش و اگرم مشکلی نداشته باشید یکی از شرایطه اونا اینه که اون خانوم که می خواد بچشون رو به دنیا بیاره بایید بعد سه ماه که حامله شد تو خونه اونا باشه که اونا خودشون ازش مراقبت کنن و همه چی اونجوری باشه که اونا می خوان تا تولد بچه و تو هم می تونی بری پیشش و با هم باشید ولی خوب هر وقت نیاز به ازمایش و پزشک باشه تمامه هزینه ها با اوناس که منم گفتم بایید فکر کنیم با مریم که بعد ۱ هفته صحبت مریم گفت قبول کنیم چون بعد اون می تونیم بچه خودمون رو هم داشته باشیم و پنجاه ملیون خیلی کمک می کنه به ما .
 
 
خلاصه رفتیم پیشه دکتر و گفتیم قبول کردیم اونم گفت بایید از نظر قانونی قرار دادی بسته بشه بینه شما اونا و شرایط این کار ثبت بشه و امضا کنید و بعد به دنیا اومدن بچه تحویل پدرو مادرش بشه و اینکه خوب همسر شما از لحاظ جسمی کاملا سالم هستش و بعد از زایمان اگر برایه همسر شما مشکله روحی یا جسمی پیش اومد تمامه هزینه ها با اونا خواهد بود خلاصه بعد از شنیدن حرفا دکتر و قبول کردن ما قرار داد قانونی بسته شد و بعد از ۱ ماه خانومه من حامله شد و هر دو هفته زیر نظر دکتر بود تا اینکه وقتی سه ماهش شد رفت تو خونه اونا و با خانومه اون اقا دوست شده بودن و خیلی همه چی خوب پیش می رفت تا اینکه ۱ روز اومد خونه و خیلی ناراحت بود گفتم چیه و گریه می کرد و بهم نمی گفت بعد کلی اسرار و صحبت گفتش یه شب که خانومه اون اقا داشت دست می کشید رو شیکمه من و هی قربون صدقه بچش می رفت شوهرش اومد و به شوهرش گفت بیا تو هم دست بکش رو شیکمش بچمون رو حس می کنم و وقتی شوهر اون اومد دست بکشه رو شیکمم من خیلی خجالت کشیدم و خانومش گفت راحت باش تا وقتی بچه ما به دنیا میاد تو هرچی بگی ما انجام می دیم خیلی ساله که منتظر این لحظه هستیم و وقتی من شب خواب بودم شوهرش اومد تو اتاق و بهم گفت می تونم به شیکمت دست بزنم منم گفتم اره اومد جلو تاپمو داد بالا نفهمیدم چی شد که لباشو گذاشت رو لبام هرچی مقاومت کردم نمی تونستم جلوشو بگیرم

 
در گوشم گفت داد نزن اگه زنم بفهمه زندگی مشترک تو همه خراب میشه به زور شرتمو از پام در اورد و کیرشو گذاشت تو کسم همینجور داشت مثله وحشیا جلو عقب می کرد و گردنو لبه منو می خورد منم نمی تونستم کاری کنم تا دیدم لرزید و ابشو ریخت تو کسم با گریه اینارو گفتو من نمی دونستم بایید چیکار کنم مریم التماس کرد که به هیچ کس نگو ابروم میره من زندگیمو دوس دارم کار احمقانه ای نکن که بعد کلی دعوا قرار شد دیگه اونجا نره و بعد به دنیا اومدن بچشون دیگه ارتباط ما قطع بشه الان که دارم این داستانو می گم براتون ۷ ماهه که بچه اونا به دنیا اومده و ما پولمون رو گرفتیم ولی من دچار یه افسردگی خیلی بد شدم که قرص مصرف می کنم و اصلا تصمیم ندارم که خودم بچه دار بشم با مریم…
 
 
نوشته: وحید

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *