این داستان تقدیم به شما
سلام من محسنم ۲۶ سالمه بچه کرجم
داستانم برمیگرده به ۷ سال پیش که دانشجو بودم ….
***
من توو دانشگاه آزاد کرج برق میخوندم و سمیرا هم پیام نور گرمدره مدیریت صنعتی من جمعه ها بر عکس سمیرا کلاس نداشتم و هر هفته جمعه از صب تا غروب با سمیرا بودم و اونم اکثر کلاسارو میپیچوند یا میرفتیم آتیشگاه و برغون یا خونرو مکدن میکریم و در حد لبو مالیدن با هم حال میکردیم
یه روز جمعه اواخر پاییز با یه هوای دونفره نم نم بارون زدیم رفتیم سمت آتیشگاه یه گوشه زدیم بغل تکو توک ماشین رد میشد برعکس هفته های قبل چون هوا بارونی بود داشتیم با هم آهنگ فریدون فروغی رو گوش میکردیم
/// سقف خونم طلای ناب/// زیر پاهام حسیر سرد///
توو دست من سیب گلاب// اما دلم پره ز درد///
حسمون خیلی ناب بود و دستمون توو دست هم انگشتای ناز و ظریفشو نوازش میکردم و یکم هم داغ کرده بودیم
آخرین کام سیگارو کشیدم و دودشو از شیشه دادم بیرون یه آدم pk هم انداختم بالا تا سرمو اوردم بالا سمیرا لبو چسبوند به لپم
سمیرا یه دختر فوق سکسی بود هیچ چیز بزرگی توو بدنش نبود سینه ها نرمال ۷۰ سایزش بود باسن خوش تراش نه بزرگ نه کوچیک ولی جوری نبود از زیر لباس به چشم بیاد چشمای عسلی درشت و زیبا که همه دنیام بود خیلی همو دوست داشتیم و اصلا خیانتی در کار نبود
خلاصه اون لحظه منم اومدم یه کام از لباش بگیرم نم بارون روو شیشه ماشین بود یه کم هم عرق رو شیشه ها بود شاید به دقیقه نرسید بوسیدنم که با صدای ضربه یه چیز فلزی به شیشه بغل چشامو باز کردم
چنتا از این بسیجیای کرو کثیف پشمالو بودن گفتند بیاید پایین
من پیاده شدم سمیرا توو ماشین نشسته بود درو قفل کردم گفتم بشینه
بسیجی خیکیه گفت خانون چه نسبتی دارن گفتم نامزدمه گفت زرشک….
گفتم به خیکت که یه چک خابوند توو گوشم نفهمیدم چی شد با اون سه تا در گیر شدم خلاصه گفت میبریمت پایگاه گفتم بریم یه نفر نشست توو ماشینمو راه افتادیم یک کیلومتر رفتیم یهو زد رو ترمز بسیجیه ….یه پیکان لگن داشتند …..منم پشتش وایسادم تا اومدم ببینم چی شد اون تخمسگی که توو ماشینمون بود یه اسپری فلفل خالی کرد توو چشام سمیرا تا صداش در اومد یه چک خابوند توو صورت مثل گلش که تقریبا از حال رفت چشام دیگه نمیدید نفهمیدم کی و کجا دستبند زدن بهم تازه یه چیزایی داشتم میدیدم فهمیدم نزدیک یه مرغداری زدن کنار من فکر میردم مارو میبرن پایگاه یکم چشام سو گرفت دیدم نا مردا بین دوتا ماشین یه زیلو انداختن سمیرا رو داگی استایل خابوندن یکیشون سرشو بزور سمت پایین فشار میداد و سمیرا فقط التماس میکرد و گریه میکرد دو نفر هم پشتش بودن و به نوبت از کون میگاییدنش نگام به کیر اون شکم گنده افتا دیدم از مچ دست منم کیرش کلفت تره ولی اونی که داشت میکرد سمیرارو کیرش از من کوچیک تر بود دلم بدجوری گرفت من و سمیرا هیچ وقت با هم سکس کامل نداشتیم قصد ازدواج داشتیم و گزاشته بودیم برای اون موقع خلاصه یارو کشید بیرون و نوبت کیر کلفته شد که تازه یاد کون سمیرا افتادم انقدر حشری شده بودم که اصلا فکر این نبودم الان چه بلایی سرش میاد…
یارو یه تف کف دار انداخت رو کون سمیرا سر کیرشو مالید روش و با یه حرکت تا بیخ فرو کرد که دیگه صدایی از سمیرا نشنیدم از زور درد از حال رفته بود یه ۵ دقیقه یارو کشید بیرون کیر سیاهش از خون قرمز شده بود کون سمیرارو چرخوند سمت من دیدم اندازه مچ دستم باز شده و خون داره ازش میریزه دوباره اون کیر سیاشو کرد توش یه ده دیقه با فشارو زور سمیرارو کرد و بلند شد و لباسشو مرتب کرد و شروع کرد از سمیرا لب گرفتن اون دو نفر دیگه سمیرارو بلند کردن یکیشون خابید زیر سمیرا و کیرش رو از پایین جا کرد و اون یکی هم از پشت جا کرد ترسیدم گه پرده شو بزنن خوب که دقت کردم دیدم هردوتا کردن توو کونش
اون کیر کلفته هم کیر پر از خون و ابشو میمالید به لبای سمیرا.
شهوت و نفرت و حسرت یه حالت عجیبی برام ساخته بود یه بیست دقیقه به همین منوال گذشت سرفه هام از بین رفته بود و چشام کمتر سوزش داشت اوناهم کارشون تموم شده بود و داشتن لباساشون مرتب میکردن سمیرای منم بی حال افتاده بود رو زمین و بدون شلوار نم نم بارون روی پاهاش میریخت و سینه های قشنگش که الان مثل گل پژمرده شده بود با التماس به من نگاه میکرد یهو به خودم اومدم دیدم یکیشون یه دوربین روو کاپوت ماشین گزاشته بود و فیلم میگرفته کارشون که تموم شد اومدن سمت منو چنتا لگد زدن توو شکم و پهلوم چشام سیاهی رفت و فقط فهمیدم دستمو باز کردن
اونا رفتن و با بدبختی سرو پا شدم لباسای سمیرارو تنش کردم بدنش عین گوشت یخی زده بود اوردمش توو ماشین و راه افتادیم بردمش یه درمونگاه دو سه ساعتی طول کشی از حالش بهم خبر بدن فهمیدم زنگ زدم به پلیس نفهمیدم چجوری سمیرارو ورداشتمو فرار کردیم
سمیرا حالش بهتر بود ولی من همش یاد حرف خمینی میافتادم که گفته بود همه چیز رو مجانی میکنیم ولی در آخر تنها چیزی رو که مجانی کرد کون ما ملت ایران بود…
نوشته: فرزند انقلاب
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید