این داستان تقدیم به شما

سلام.

زمان دانشجویی سال هفتاد کرمان بودم و با داشتن چهار فرزند کوچک که ابتدائی درس میخوندند رفتم و یه خونه طبقه هم کف اجاره کردم صاحبخانه هم یک پیرزن زرنگ که چهار دختر داشت و سه نفرش ازدواج کرده بودند و سوسن هم سال آخر دبیرستان بود تا چند ماه اول رابطه ما با اونا معمولی بود ولی چون سوسن در کودکی یتیم شده بود و سایه پدر بالای سرش نبود یک احساس کمبود و محبت میکرد و از اون طرف همه دخترها بخصوص سوسن خیلی با خانم من دوست شده بودند بطوری که با من هم خیلی راحت بودند از مدرسه که میومد زود میومد پائین و ضبط را روشن میکرد و با آهنگهای شاد میرقصید و حتی جلو من هم راحت بود یه بار که من رفته بودم شهرستان آخر شب برگشتم ساعت دو نیمه شب آرام کلید انداختم و در خونه را باز کردم یواش لباسام را بیرون آوردم بعد که خواستم برم بخوابم دیدم سوسن اومده پائین پهلو خانمم توی هال خوابیده یکدفعه خانمم بیدار شد گفت تو برو اون اطاق بخواب رفتم ولی هرکاری کردم خوابم نمی برد خانمم اومد پهلوم خوابید و با هم مشعول شدیم یک هفته ای بود رفته بودم شهرستان و تشنه بودم حسابی آخ و اووف ما بلند شده بود ضمنا اون شب مهتاب هم اطاق را روشن کرده بود ولی ما اصلا توجه نمیکردیم دوتائی لخت و گرم کار بودیم

یک نیم ساعتی بازی و بکن بکن داشتیم آخرای کار که داشت آبم میومد و میخواستم ارضا بشم دیدم سوسن بالای سرمون ایستاده و لخت مادرزاد با یک دستش سینه اش را میماله و اون دستش هم کسش را نوازش میکنه من خیلی خجالت کشیدم خانمم متوجه شد و پتو را کشیدیم رومون خانمم گفت سوسن تو چرا اومدی تو این اطاق . سوسن گفت آخه بیدار شدم دیدم تو نیستی اولش ترسیدم بعد دیدم صداتون تو این اطاق بلند شده اومدم شماها را اینطور دیدم من هم تحریک شدم اگر شما جای من بودید چکار میکردیدحالا میشه من هم بیام پهلو شما بخوابم که خانمم مخالفت کرد سوسن رفت خانمم هم بلند شد لباسش را پوشید و رفت بیرون من هم نیمه کاره اشتهام کور شده بود و اعصابم خورد خسته هم بودم خوابم برد تا فردا ظهر بیدار شدم دوشنبه بود ولی بعد از ظهرش کلاس داشتم رفتم کلاس و برگشتم خونه دیدم کسی خونه نیست منتظر شدم تا شب دیدم همه اومدن چون با بچه ها رفته بودن بازار دیگه شام را خوردیم سوسن و مادرش اومدن پائین مشغول خوردن میوه بودیم زنگ خونه را زدند سوسن در را باز کرد دیدم سهیلا خواهر سوسن که دو سال از سوسن بزرگتر بود و تازه یک سالی بود با پسر عموش حسام ازدواج کرده بودند اومدن خونه و خیلی راحت اونا هم اومدن پائین تا شام نخوردن خانمم تدارک شام برای حسام و سهیلا چید خوردند و نشستیم تا ساعت سه و صحبت و جوک وخاطره تعریف میکردیم

فصل امتحانات سوسن بود مادرش بمن گفت آقا پیمان اگر ممکنه توی ایامی که سوسن امتحان داره اگر وقت کردی یه کمی بهش کمک کن آخه من گاهی کلاس خصوصی دانش آموزان دبیرستانی دختر و پسر هم داشتم اون شب من با کمال میل موافقت کردم مادرش گفت توی درس فیزیک و ریاضی که سوسن ضعیفه اگر قبول شد به پاس قبولی هر دو درس دو ماه اجاره خونه نمیخواد بدی من هم با دمم گردو میشکوندم بالاخره دو هفته ای گذشت یه بعد از ظهر خانمم گفت سوسن میخواد امروز عصر بیاد باهاش ریاضی کار کنی گفتم باشه گفت من میخوام برم بیرون چون اون شب مهمون یکی از همشهری هامون تو کرمان بودیم اونا رفتن سوسن اومد پائین معمولا چون با هم راحت بودیم یه پیراهن و دامن پوشیده بود و شورت و سوتین هم نپوشیده بودهیچ کس هم خونه نبود همه رفته بودن بیرون تا سوسن اومد پائین من گفتم کو کتاب و دفتر بدون مقدمه اشاره کرد به سینه هاش گفت این کتاب و اشاره به کسش کرد و گفت این هم دفتر دنبال خودکار میگرده که یکدفعه همدیگر را تو بغل گرفتیم سوسن اینقدر حشری و داغ بود که ملاحظه هیچ کاری را نمیکرد و خوش را انداخت تو بغلم

باور کنید حدود ده دقیقه فقط لب همدیگر را میخوردیم اون موقع من سی سالم بود و اون هیجده سالش بود و با توجه به شناختی که از اون داشتم من اولین مردی بودم که به سوسن و بدنش دست میگذاشتم و خیلی زیاد حشری شده بود و توی همون حالت لخت مادر زاد شد و لباس من را هم اون با دستای خودش بیرون آورد ولی شورتم را نه تا دستش به کیرم که تا آخرین حد بلند شده بود خورد یکدفعه لرزید و ارضا شد کیر من هم معمولی بود نشست پائین ولی بلد نبود ساک بزنه دندونش میخورد به کیرم و آب دهنش از کنار لبش می ریخت خودش خسته شد بلندش کردم گفتم بیا بریم تو اطاق تشک پهن کردم خوابوندمش ناله میکرد و میگفت زود باش یه کاری بکن آتش گرفتم من چوچولش که بکر و دست نخورده بود را با زبونم می لیسیدم اول لای کسش را باز کردم یه کم مو داشت از اون مو زردای دخترانه اندامش هم معمولی بود ولی صورت و بدنی خوشکل دخترانه داشت سینه هاش سفت سفت بود چوچولش را باز کردم با زبونم خروسک کسش را قلقلک دادم داشت از خوشی گریه میکرد و داد میزد و نمیدونست خوشی خودش را چگونه بروز بده بیشتر گریه و خنده میکرد تا حالا

سه بار بیشتر ارضا شده بود آب از کسش جاری شده بود خیس خیس شده بود با آب کسش میمالیدم به سوراخ قشنگ کونش و با انگشتم هم توش میکردم تا راهش باز بشه برگردوندمش آروم کیرم را گذاشتم در سوراخ کونش و یواش یواش میکردم توش ولی خدائیش خیلی درد داشت به روی خودش نمی آورد تا اینکه کونش جا باز کرد و تلمبه میزدم میگفت انگار دارم روی ابرها پرواز مبکنم دوباره ارضا شد من هم داشت آبم می اومد همش غلاف را ریختم تو کونش بلند شد رفت بالا حمام کرد و بالاخره من چهار سال اونجا بودم و این مدت دور از چشم اطرافیان هر از گاهی با هم سکس داشتیم تا سال سوم سوسن با نوه دائیش که کارمند آبفای روستائی بود عروسی کرد و یک سال آخر از جلو و عقب دیگه آزاد بودیم و حداقل ماهی دو بار با هم سکس مفصل داشتیم و من بالاخره درسام تمام شد و رفتیم شهرستان و هنوز هم بعد از بیست و شش سال با هم رابطه خانوادگی داریم و ما میریم کرمان و یا اونا میان خونه ما
 
 
بچه هامون همه بزرگ شدن و ماها هم سنمون بالا رفته ولی همین ایام قبل از شروع مدرسه و ماه محرم اومده بودن خونه با عروس و دامادام رفته بودیم تفریح یکی از دوستان به من زنگ زد و کار مهمی به من داشت سوسن هم گفت برای بچه اش لباس کم آورده البته بهانه بود و با من اومدیم خونه و به یاد اون ایام یه سکس خوب و مرتبی باهم داشتیم و زود با هم برگشتیم ،پیش بچه ها چون یکی از دخترام که دبیره و دوتا بچه هم داره خیلی تیزه ناگفته نماند که شوهر سوسن توی یک تصادف شش سال قبل از بین رفت و دو پسر و یک دختر داره حتی دخترم به شوخی به خانمم گفت بیا تا سوسن را برای بابا بگیریم ضمنا ماجرای اون شب و اومدن سوسن بالای سرمون و دیدن ماجرا را خانمم هیچ وقت با هم بازگو نکردیم و انگار شتر دیدی ندیدی

 
 
شاد و خرم باشید
نوشته: پیمان

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *