این داستان تقدیم به شما

سلام دوستان.

من سعید الان ۲۹ سالمه.یه زن عمو دارم الان ۴۶ سالشه.شروع داستان برمیگرده به شاید ۱۹ سالگی من و ۳۶ سالگی زن عموی عزیزم مینا..خانواده ما و عموم همیشه باهم هستیم خیلی هم باهم راحت و صمیمی.و این باعث شد من از زن عموم مینا خوشم بیاد ولی جرات گفتن نداشتم.همیشه خونمون بودن و ما هم خونشون.من میرفتم براشون مثلا اگه خواستن لامپ یا مهتابی یا کار برقی داشتن انجام میدادم.یه روز با خودم گفتم حالا که میرم روی پله کاش بیافتم و بیافتم بغلش ولی همش ترس و فکر بود..تا اینکه یه روز باعمم رفت شهرستان.بهش یه پیام دادم (اون موقع جک و از این چبزا)ولی یه پیام دادم بهش که سوالی بود.جواب داد منظورتو متوجه نمیشم.بعد من گفتم نمیدونم حالا خودت میدونی.ولی گفت باشه آره..(بخدا یادم نمیاد چه پیامی بود ولی همون پیام کارو درست کرد!)

وقتی برگشتن از شهرستان اومدن مستقیم خونه ما..بعد من تازه دانشگاه میرفتم و اتاقم بالا بود و دیدم عشقم مینا اومد بالا.اولش گفت چته چی گفتی جریان چیه ولی از ترس و جرات نداشتن فقط سکوت کردم و میگفتم هیچی خودت باید بدونی.من روشکم دراز کشیده بودم کتابام جلوم بودن اومد نشست پیشم و همش موهامو کمرمو نوازش میکرد و فهمیده بود چی ازش میخام و میگفت میدونم چته چی میخای ولی من از تو بزرگترم زن عموی توهستم زشته کسی ببینه بفهمه ولی کمکت میکنم یکبار اما زشته و از این حرفا.بعد رفتم روی صندلی پای کامپیوتر.اونم بلندشد اومد پشت سرم و بازم سروصورتم و موهامو نوازش میکرد و من میگفتم هیچی نمیخام و میترسیدم.و گفتم تو فکر میکنی من چی میگم چی میخام؟و میگفت نمیدونم هرچی تو بگی باشه و منم فقط میگفتم خوب بگو چی میخام و اونم میگفت میدونم ولی زشته و از این حرفا…
 
 
بعد دستامو بردم پشت سرم و دیدم سینه هاشو چسبوند به دستم و همون لحظه بلند شدم از جلو بعد از پشت بغلش کردم صورتشو بوس میکردم و چون اولین بارم بود همش داشتم میلرزیدم حتی لب هم نگرفتم نمیدونم چی بود.و فقط پیرهنشو دادم بالا سینه های بزرگ و سفیدشو دیدم گاز گرفتم بوس کردم.این شد شروع رابطه من و مینا عزیزم عشقم…بعد از این ماجرا پیام های ما شروع شد بعد به سکس و سکس رو توضیح داد بهم..و شبا ۱۲ به بعد میرفتم فقط بوس بغل لب سینه..بعد گفت کس چیه چطور بچه بوجود میاد و از این حرفا..و شبای بعد دیگه خم میشد و از کس میکردمش و اولاش آبمو میریختم بیرون ولی بعدش دیگه توی کسش میریختم و قرص میخورد..الان ۱۰ ساله که باهم هستیم همیشه توی ماشین یا خونه خالی لذت میبریم از کس و کون میکنمش و ارضا میشیم دوتامون…
 
 
واقعا دوسش دارم کس و کون و سینه های عالی داره اولش یعنی همون ۱۰ سال قبل وسالهای بعدش فقط میکردمش و خودم رو ارضا میکردم ولی الان دیگه وقتی ارضا میشه انگار یه چیزی داره کیرمو میخوره و منم ارضا میشم..خلاصه مرسی از مینا عشقم..هرچی بگم کم گفتم چه داستان هایی و خاطره هایی هست توی این ۱۰ سال ولی من دیگه خلاصه ی خلاصش کردم…
حالا به مینا گفتم توی کف دخترخالم هستم هم بهش گفتم دوست دارم هم اون ولی جرات ندارم دست بهش بزنم.بهش گفتم بیا خونه پیشم تنهام و نیومد الان باهم قهریم.چه پیام ها و حرفای سکسی زدیم اما گفت تا شوهرم هست خیانت نمیکنم اما شوهرش بهش خیانت کرده و میکنه اما خیلی دوسش داره.توی ماشین خواستم دستشو بگیریم بوس کنم چون فهمید شوهرش زنی دیگه داره ولی ترس داشتم اما بهش پیام دادم گفتم دوس داشتم دستتو میگرفتم بوس میکردم ولی گفتم شاید بزنیم.اون خندید گفت نه..گفتم یعنی نمیزدیم گفت نمیدونم.بعد گفت دوست دارم با عکست میخابم.الان محل سگ نمیزاره بهم.نمیدونم چکار کنم..راه حل خوب دارید بگید..

 
فعلا مینا عشقم هست تا ببینم فاطی‌جون چی میشه.
 
 
نوشته: پر کاه  شن

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *