این داستان تقدیم به شما

سلام

اسمم توحیده، این داستان برای زمانیه که ساکن یکی از روستاهای تبریز بودم…
از بچگی تو همسایه هامون پسر خیلی کم بود و دختر زیاد بود، چند تا دختر همسن من بودن و چند تاشون هم دو سه سال کوچکتر از من. در این بین یکی بود که یه سال ازم کوچیکتر بود و از همه بیشتر با اون بازی میکردیم. از شش سالگی من و 5 سالگی شیدا، دکتر بازی رو شروع کرده بودیم. یه سالی نگذشته بود که دیگه بیشتر میدونستیم داریم چیکار میکنیم و تو همون سن هفت سالگی میتونستم شق  کیرم و حس شهوت رو تجربه کنم. تا یازده سالگی با شیدا در انواع موقعیت ها دکتر بازی میکردیم، و حتی چندین بار هم مچمون رو گرفتن و حسابی هم کتک خوردم از دست مامانم. یازده سالم بود که دیگه شیدا به خاطر شرایط سنی و بدنیش نمیتونست زیاد باهام بازی کنه و خودشم دیگه ازم دوری میکرد و حتی در موقعیتهای پیش اومده هم سمت من نمیومد.
 
***
 
چند ماهی گذشته بود و چون از بچگی عادت کرده بودم، نمیتونستم شهوتم رو کنترل کنم. به بلوغ هم نرسیده بودم و اطلاعی هم از خودارضایی نداشتم. صبح یا شب هرموقع دراز میکشیدم تو رخت خواب، فقط به شیدا فکر میکردم و فکر میکردم و فکر میکردم…
تا اینکه یک روز نوه خاله م، نیما، که اون موقع حدود 7 سال و خورده ای بود، اومده بود خونمون. نیما از بچگی پیش من بزرگ شده بود و همیشه وقتی میرفتم خونشون خیلی خوشحال میشد، چون باهاش فوتبال و آتاری بازی میکردم و خیلی هواشو داشتم. زیاد هم میومدن خونه ما. خلاصه اونروز که خونه ما بودن، مادرم و مادر نیما، که میشه دختر خاله من، رفته بودن باغ سبزی بچینن و من و نیما تو خونه تنها بودیم. من یه سگا داشتم که نیما خیلی دوست داشت با اون بازی کنه. بعد از یکمی بازی کردن با سگا، بهش گفتم بازی کن من میرم یکم بخوابم. بهش گفتم تو هم بیا بخواب یکم استراحت کنیم. اومد و دراز کشید کنارم. دوتایی زیر لحاف بودیم که فکر خاطراتم با شیدا افتادم. کم کم شهوتم میزد بالا. تا اینکه برگشتم سمت نیما و اونو هم آروم به بغل دراز کشوندمش تا پشتش سمت من باشه. خیلی استرس داشتم و تمام بدنم میلرزید از شدت ترس. ولی نیما هیچ مقاومتی نکرد. آروم از پشت شروع کردم به چشبوندن خودم بهش. هیچی نمیگفت. همینطور که چسبونده بودم، شروع کردم به تکون دادن موجی و مالوندن خودم بهش. تا اینکه نیمه یه دفعه گفت حالا نوبت منه! منم خیلی آروم برای اینکه اعتراض نکنه برگشتم و نیما از پشت چسبوند بهم و مثل من مالوند یکم. اینجا فهمیدم که اولین بارش نیست و اونم دکتر بازی کرده. دل و جرات پیدا کردم و گفتم حالا نوبت من و اینبار آروم شلوارشو کشیدم پایین. رو به شکم خوابید و گفت بیا روم. گفتم نیما از کجا بلدی اینا رو؟ گفت با پسر عموم خیلی اینکارو میکنیم. پسر عموش هم سن خودش بود. میشه گفت تقریبا همسایه اینا بودن.

 
 
نیما اینا تقریبا ضلع مخالف روستا بودن و ما این ور روستا. حدود 20 دقیقه پیاده بین خونه هامون راه بود. وقتی دراز کشید، من شلوارمو کشیدم پایین و متوجه شدم کیرم خیلی متفاوت تر از همیشه شق  کرده و میشه گفت صد در صد شق ش رو تجربه کردم. از آخرین دکتر بازیم حدود 8 ماهی میگذشت. هنوز دوازده ساله نشده بودم. و هیچی در مورد بلوغ نمیدونستم. به عادت روزهای قدیم، که بلد نبودم تف یا چیزی بزنم، و صرفا میذاشتم درش و آروم فشار میدادم، دو لپ کونش رو از هم جدا کردم و سر کیرم رو آروم گذاشتم رو سوراخش. خیلی نرم بود و گرم. حسش برام فضایی بود و قلبم اونقدر شدید میزد که تپش هاش روی پیراهنم معلوم بود. گلوم خشک بود و اونقدر بدنم میلرزید از استرس که موقعی که داشتم کیرم رو میگرفتم که بذارم رو کونش، فشار دستم رو نمیتونستم کنترل کنم و با ناخنم رو کیرم خط انداختم. ولی اونقدر داغ بودم که هیچی نمیفهمیدم. دراز کشیدم روش و شروع کردم به حرکات دایره و موجی رو کونش. هنوز سی ثانیه نگذشته بود که حس کردم چشمام داره سیاهی میره. بدنم داشت سست میشد. آروم به پشت افتادم کنار نیما و چشمامو بستم. ده ثانیه ای کلا تو فضا بودم و هیچی نفهمیدم.

 
 
وقتی چشمامو باز کردم، دیدم یه مایع سفید و شیری رنگی ریخته رو پیراهنم. با فاصله حدود 20 سانتی از کیرم. و کیرم داشت آروم آروم کوچیک میشد. ترسیدم. نمیدونستم چیه و خیلی عجیب بود. آروم بهش دست زدم و بو کردم. خیلی بوی عجیبی میداد. حالم خراب شد از بوش. نیما برگشت و نگاه کرد و گفت چی شد؟؟؟؟ گفتم هیچی من الان بر میگردم. زود با گوشه لباسم روشو پوشوندم و رفتم دستشویی. سعی کردم بشورمش ولی بیشتر گند زدم. کل لباسم خیس شده بود. استرسم بیشتر شده بود و میترسیدم مامانم اینا برسن. برگشتم و لباسام رو زود انداختم لباسشویی. کم کم لرز بدنم داشت کم میشد. گلوم خشک بود و تپش قلبم هنوز شنیده میشد. نیما اومد و گفت یکم دیگه سگا بازی کنیم؟ گفتم باشه تا تو بازی میکنی من یه نیمرو درست میکنم. دو تا نیمرو درست کردم و آوردم و خوردیم. دیگه کاملا حالم به جا اومده بود و چون استرسم رفته بود، کم کم حرف دوستام یادم میومد. که میگفتن آب مرد سفید میشه. من قبلا فکر میکردم منظورشون از سفید رنگ آبه. ولی الان دیگه دیده بودم چطوریه. یعنی من مرد شده بودم؟
 
بعد نیمرو باز سینا نشسته بود داشت سگا بازی میکرد. رفتم پیشش نشستم و دستم رو بردم زیرش و شروع کردم باز به انگشت کردنش. اونم هیچی نگفت و خیلی آروم روی شکمش دراز کشید و به بازی کردنش ادامه داد. اینبار دیگه میترسیدم از اومدن دوباره آبم و فقط از روی شلوار دراز کشیدم روش. یکم که گذشت باز شهوتم زیاد شد و شلوارش رو یکم کشیدم پایین و سر کیرم رو گذاشتم لای کونش. یکی دو دقیقه طول کشید و آبم نیومد. ولی داشتم حس میکردم که باز نعوظ کیرم داره بیشتر میشه. در همین حال بودیم که از حیاط صدای باز شدن در اومد. زود شلوارامونو کشیدیم بالا و بی صدا شروع کردیم به سگا بازی کردن… بعد از اون، تا سن 17 سالگیم، یعنی قبل از دانشگاه، در هر موقعیتی با نیما از اینکارا میکردیم. نمیشه گفت سکس، ولی با دیدن فیلم های پورن یاد گرفته بودم تا حدودی. ولی در این مدت فقط یکبار تونستم به طور نصفه بکنم تو کونش. به جز این مورد نصفه، بقیه اوقات فقط در حد فشار دادن و لاپایی بود. بعد از اون هم رفتم دانشگاه و دیگه نیما هم بزرگ شد و هردومون روی گذشته پرده کشیدیم. الان 25 سالمه و فارغ التحصیل شدم، هر چند ماه یکبار نیما رو میبینم ولی طوری رفتار میکنیم که انگار نه انگار اتفاقی افتاده…

 
 
 
نوشته: پشم المبین

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *