داستان سکسی تقدیم به شما
–
می دونستم یه چیزایی یادش اومده . خدایا آبرو منو پیش جمع نبره .;/;یعنی این قدر بی فرهنگه ;/;من که کاری نکرده بودم . فقط فرمول آبو به دو تا قاچ کونو سوراخ وسطش و کیر تشبیه کرده بودمو یه نقاشی کشیده بودم و دادم دست مرجان جون و در رفتم . میدونستم یادش اومده . از دور منو می دید و سر تکون می داد هیهات می کرد . ای خدا گاومون زایید . رفتم تو عالم خودم اصلا حالیم نبود تو مجلس بله برون چی می گذره . مادر زنه پرسید اقا دوماد چیکاره هست -فعلا از سربازی اومده دنبال کار می گرده .-خونه چی ;/;-همین خونه خودمون بزرگه ملوسک جانم جای دختر من -ماشین داره ;/;-با این ترافیک تهران و شلوغی آدم اگه اتوبوس سوار شه اعصابش راحت تره . پدر و مادر ملوسک فقط لبشونو گاز می گرفتند و از هفت هشت تا سوالی که از بابا مامانم کرده بودند هیچ جواب درست و حسابی نگرفته بودند . آبجی منیژه ام خودشو وارد بحث کرد و گفت داداشم اهل هیچی نیست نه اهل سیگاره نه تریاک و نه مشروب و نه رفیق بازی و نه دنبال ناموس مردم رفتن و کار حرامه . هدفش از دوستی با ملوسک پاک بوده که اومده خواستگاری . خدا خودش روزی رسونه کار و خونه و ماشین و این چیزا پیدا میشه . پیدا کردن یه جوون خوب و نجیب و سر به زیر خیلی مشکله . من دیگه حواسم به حرفاشون نبود . داشتم اس ام اسی رو که ملوسک واسم فرستاده بود می خوندم . برام پیام داده بود که تو با خواهرم چیکار کردی که از دستت شاکیه . براش جواب فرستادم هیچکار فقط به جای درس خوندن جوک می گفتم . حس بدی داشتم . یه احساس نومیدی عجیب . هر چند اون شب بهمون احترام گذاشته بودن و حسابی ازمون پذیرایی کرده بودن ولی این از رسم مهمون نوازی وادبشون بود و فکر نکنم به این سادگیها راضی می شدن که دخترشونو بدن به من . خداییش حق هم داشتن . من اگه بودم راضی نمی شدم دخترمو بدم به آسمان جلی مث خودم که تو هفت آسمون یه ستاره هم نداره . این مرجان شیمی خواهر ملوسک موقع رفتن یه متلکی بهم انداخت که خوردم و دم نکشیدم -خیلی آروم طوری که فقط من بشنوم و خودش ,گفت راستشو بگو نقشه ات چیه ;/;می خوای پول بابامو بالا بکشی ;/;کور خوندی یه فرمول آبی بهت نشون بدم که بری توی همون آب و نتونی در بیای . همون خوشگلی سه سال قبلشو همون کون گنده رو داشت . ولی تن و بدنش خیلی ردیف تر از ملوسک بود تپل و با مزه بود . آهو نبود ولی خرس هم نبود . ای خدا خودمونو به یه هرکولم قانع کردیم باید این جور مصیبت بکشیم ;/;فقط در جواب مرجان عین موش مرده ها سرمو انداختم پایین که قیافه امو نبینه و متوجه دروغ من نشه .-باور کنین من عاشق خواهرتون هستم . نظرتون واسم محترمه . مثل خود شما . درسته که من یه اشتباه و شیطنت کردم و شمارو ناراخت کردم ولی اگه بخواهین دل دو تا عاشقو بشکنین و اونارو از هم جدا کنین به خدا گناه می کنین . خودم از این اراجیف گویی خودم احساساتی شده و حرفای خودم باورم شده بود طوری که بی اختیار بغض زد گلومو گرفت و نتونستم ادامه بدم . در همین لحظه ملوسک هم اومد جلو و متوجه حالتم شد -مرجان به مجتبی چی گفتی -این قدر بهش بها نده .. دیگه خودمو از مهلکه دورکردم . نمی خواستم با شنیدن حرفاش اعصابمو بیشتر خرد کنم . یکی دوروز گذشت . خانواده ملوسک راضی به این وصلت نبودند و مهلت خواستن اون شب هم نشون می داد که میخوان مارو سر بدونن . شایدم همین چند روز و علاف ومعطل کردن ما هم به احترام دخترشون بود . منم دیگه به تلفنهای ملوسک توجه نشون نمیدادم تا بیشتر آتیشش بزنم . بالاخره دعوتشو قبول کردم و دوسه روز بعد از این جریان بازم پنهونی رفتم خونه شون -بهت گفتم که عشق من و تو سر انجامی نداره . گفتم که نباید امید وار باشیم . این آخرین دیدار ماست -مجتبی من امشب می خوام قرص بخورم و خودمو بندازم -بندازم یعنی چه -یعنی تا حدی که نمیرم . شاید این جوری خونواده ام راضی شن و تو تنهام نذاری -دیوونه شدی دختر . من دوستت دارم . عاشقتم حاضر نیستم یه تار مو از سرت کم شه . همچین خودشو انداخت تو بغلم که نزدیک بود له شم . نفسم در نمیومد . صورتم از گریه های ملوسک خیس اشک بود . دلم واسش سوخت .-ملوسک من ,اگه تلاشهات نتیجه میده من بازم واست صبر می کنم ولی از این که بخواهیم فرار کنیم و دل پدر و مادرو بشکنیم این گناه داره من این جوری راضی نیستم -دوستت دارم مجتبی من واست می میرم -مرجانو چیکار می کنی -کاریت نباشه اونش با من . یه مرجانی بهش نشون بدم تا دیگه هست با خواهرش در نیفته . تو واسم مایه میای ;/;همش میگه این پسره تو رو واسه پول بابانت میخواد کاش اینجا بود و می دید که من با چه منتی تو رو راضی کردم که تنهام نذاری . هر کاری کرد راضی نشدم اونو بکنم . یکی این که می خواستم نشون بدم اونو واسه هوس نمیخوام یکی دیگه این که دل و دماغ درست و حسابی واسه این کار نداشتم . خیلی در تشویش بودم که آخر و عاقبت کارم چی میشه . ملوسک همچین می گفت که من مرجانو آدمش می کنم که انگار داره از کلفتش صحبت می کنه . فقط قبل از رفتن دستمو رسوندم به سینه هاش یه بوسه طولانی ازش گرفته و حشریش کردم تا لذت عشق و سکس از یادش نره و برای ازدواج با من آخرین تلاشهاشو انجام بده … ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
language=javascript> function noRightClick() { if (event.button==) { alert(“! حق کپي کردن نداري “) } } document.onmousedown=noRightClick
نوشته های مرتبط:
دردسر مرجان زبون دراز
زبون دراز 28(قسمت آخر )
زبون دراز 27
زبون دراز 26
زبون دراز 3
زبون دراز 6
زبون دراز 18
زبون دراز 22
زبون دراز 8
زبون دراز 15
زبون دراز 9
زبون دراز 7
زبون دراز 5
زبون دراز 2
زبون دراز 4
زبون دراز 16
زبون دراز 12
زبون دراز 21
زبون دراز 23
زبون دراز 17
زبون دراز 24
زبون دراز 20
زبون دراز 19
زبون دراز 10
زبون دراز 14
زبون دراز 11
زبون دراز 25
زبون دراز 1
کس دادن با زبون روزه
زبون بسته
زبون سارا
این قصه سر دراز دارد (۴ و پایانی)
این قصه سر دراز دارد (۳)
این قصه سر دراز دارد (۲)
این قصه سر دراز دارد (۱)
آشنایی با مرد کیر دراز بعد کنکور (۱)
پام رو از گلیمم دراز تر کردم
اولین کون دادن به دراز
کیر دراز پویان
کیر دراز او و کون جر خورده ی من
بابالنگ دراز با طعم ایفوریا
مامان حشری و کیر دراز
عمو کیر دراز و دختری که از او می گریخت
کیر دراز من و کس زن همسایه
اگر خوشتون اومد نظر یادتون نره
دیدگاهتان را بنویسید