این داستان تقدیم به شما
سلام
من تو یکی از روستاهای استان گیلان به دنیا اومدم . الان 33 سالمه . داستانی که میخوام تعریف کنم مربوط به کلاس اول دبیرستان میشه که تازه به سن بلوغ رسیده بودم …
این رو بگم که اون موقع ها با توجه به اینکه بچه درسخوان و مثبتی بودم از نظر مذهبی هم سعی میکردم حلال و حرام را رعایت کنم و همیشه از نظر من سکس و خود ارضایی گناه بزرگی بود . خیلی بچه تر که بودیم با توجه به این که در محیط روستا بچه ها با دیدن سکس گاو و گوسفند و مرغ و خروس چشم و گوششان زود باز میشه با پسر عموها بازی سکسی می کردیم و مثلا زن و شوهر میشدیم و کنار هم میخوابیدیم و شلوار همو در می آوردیم و کیرای کوچیکمون رو روی کون طرف مقابل میذاشتیم بی آنکه دخولی بتونیم انجام بدیم . اما بعد بازی پشیمان می شدیم و قول میدادیم به کسی نگیم و از این حرفا …. بگذریم همونطور که گفتم من اون موقع تازه به بلوغ رسیده بودم و تو کتاب دینی و غیره هم گفته شده بود حتما باید نماز بخوانم و من هم سر وقت نماز میخوندم و روزه میگرفتم.( خریت محض دیگه، اون موقع حالیم نبود که نماز و روزه همش کوس شعره )
یه غروب خنک و دلپذیر اردیبهشتی بود و ما طبق معمول تو روستا همون اول شب رو ایوون خونه نشسته بودیم و داشتیم شام می خوردیم و با توجه به اینکه تو روستاهای شمال خونه ها از هم خیلی فاصله دارن شنیدیم یه صدای غریبه ای میاد . داداش بزرگم که با ما زندگی میکرد به من گفت برو ببین کیه . من رفتم کناررودخونه کوچیک کنار باغمون دیدم یه مرد فروشنده دوره گردی با لهجه مازنی همراه با کوله بارش که پارچه بود نشسته و میگه دادادش غریبم و گرسنه هستم و جای خواب ندارم. منم بردمش خونه شام خورد و کمی صحبت کرد که چطوری تو روستا مونده و شب شده و رفیقاش رو گم کرده . اینم بگم که میگفت مال اطراف بابله. به رسم مردم روستا ما هم زود باید میخوابیدیم و سه تا تشک کنار هم پهن کردیم و رفتیم زیر پشه بند (فصل بهار پشه ها هم سرو کلشون پیدا میشه) . یه طرف داداشم خوابید و وسط من بودم و طرف دیگه هم اون مرد غریبه . بی هیچ فکر و خیالی گرفتیم خوابیدیم . اواسط شب بود که دیدم یارو با باسنش هی به من نزدیک میشه . اولش من ترسیدم و خودم رو جمع و جور کردم و یکم هلش دادم که یعنی نمیخوام . بعد ده دقیقه یارو مثل اینکه بدجور هوس کیر کرده بود دوباره باسنش رو سمت من داد.
واقعا از یک مرد چهل چهل و پنج سال بعید بود. منم که بدجور شهوتی شده و بودم و از طرفی تا حالا سکس واقعی رو تجربه نکرده بودم یواش شلوارشو کشیدم پایین و آب دهانم رو که از ترس و شهوت بدجور غلیظ و ژل مانند شده بود گذاشتم دم سوراخشو یه ذره هم به کیرم مالیدم که آب شهوت از سوراخ ش کل شورتم روخیس کرده بود . بعد یواش از ترس بیدار شدن برادرم کیرم رو با ترس و لرز گذاشتم رو سوراخ کونش که انگار کس زن جنده بود و بدون اینکه بتونم تلنبه بزنم کیرمو تو کونش نگه داشتم و بعد از یه مکث کوتاهی آبم با فشار زیاد تو کونش خالی شد … .از اون لحظه از ترس اینکه بخواد تجاوزی به من بکنه تا صبح نخوابیدم و البته صبح خودمو زدم به خواب اونم پاشد با برادرم صبحانشو خورد رفت پی کارش .
منم بعد از اینکه مطمئن شدم رفته اومدم صبحونمو خوردم از اونروز دچار پشیمانی بودم که چرا این کار رو کردم و مثلا نکنه این ایدز داشته میخواسته من رو آلوده کنه . بعد تو کتابا میخوندم که ایدز ممکنه 10 سال تو بدن فرد بمونه بعد خودشو نشون بده. خلاصه هروقت یاد اون روز می افتادم کلی استرس می کشیدم . تا کم کم فراموش کردم ….
ببخشید که زیاد بلد نبودم آب و تاب بدم و سکیش کنم . هرچه واقعیت بود و بعد این همه سال تو ذهنم مونده بود نوشتم. شهریور 96
نوشته: گیله مرد
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید