این داستان تقدیم به شما

« بهترین محیط برای رفع نیاز جنسی نوجوانان، محیط خانواده است. » این جمله رو زیاد از زبان بابام شنیده ام. بابام همیشه به این نکته تاکید میکرد که پاسخگویی به نیاز جنسی باید در محیطی آرام و بدون استرس انجام بشه. به اعتقاد پدرم، سرکوب میل جنسی، عامل به وجود آمدن مشکلات فردی و اجتماعی هست در نتیجه آموزش جنسی به فرزند و ارضای میل جنسی فرزند در دوران بلوغ، جزئی از وظایف والدین هستند.
 
الان که دارم خاطرات زندگیم رو برای شما عزیزان تایپ میکنم، بیست و هشت ساله هستم. اسم من محدثه هست. دو برادر به اسم مجتبی و مصطفی دارم که به ترتیب بیست و پنج ساله و بیست و سه ساله هستند. اسم پدر و مادرم، علی و منصوره هست. پدرم الان پنجاه و نه سال و مادرم پنجاه و یک سال دارد. روشن فکری و لذت جویی از ویژگی های بارز خانواده من هست. امیدوارم که از خاطرات من لذت ببرید:
شانزده ساله بودم که به مدد کیر پدرم از شر پرده بکارت خلاص شدم. برای بالغ شدن هر دو برادرم لحظه شماری میکردم. مجتبی سیزده ساله شده بود و دوره بلوغ جنسی رو تازه آغاز کرده بود. بالحیث وظیفه من، بابا و مامان باید در رفع نیاز جنسی به مجتبی کمک میکردیم. بابام مجتبی رو بتدریج به جمع سکسی خانواده وارد کرد. در آن زمان برادر دیگرم (مصطفی) یازده ساله بود و در جمع سکسی خانوادگی حضور نداشت چون هنوز کودک بود.
 
پدرم بشدت از ” سکس بزرگسال با کودک ” متنفر هست و این عمل رو ” سوء استفاده جنسی از کودکان ” میدونه. چون بابام روانشناس هست به پیامدهای ” رابطه جنسی بین بزرگسالان و کودکان ” آگاهی داره. یادم میاد که یک روز بابام داشت درباره ” کودک آزاری ” با من صحبت میکرد و میگفت: اگر کودکی مورد تجاوز جنسی قرار بگیره، دچار اختلالات روانی سختی میشه و تا آخر عمر از عوارض ناشی از تجاوز رنج میبره. افسردگی، PTSD و اضطراب از عوارض ناشی از کودک آزاری هستند. افرادی که به چنین بیماری هایی مبتلا میشوند، نمیتوانند از زندگی لذت ببرند در نتیجه احتمال داره که خودکشی کنند.
از حرف های بابام متوجه شدم که اگر کودکی مورد آزار و اذیت قرار بگیره دچار عوارض وحشتناک و خطرناکی میشه.
سال 1386 بود که مصطفی دوره کودکی رو پشت سر گذاشته بود و وارد دوره بلوغ شده بود. بعد از اینکه تشخیص دادم، مصطفی به ارضای جنسی نیاز داره، به قصد کمک کردن، رابطه جنسی با مصطفی رو شروع کردم و بعد از مدتی اون رو به جمع سکسی خانوادگی مان هدایت کردم. از اینکه میتونستم به برادرام در برطرف کردن نیاز جنسی کمک کنم، خوشحال بودم و البته خودم هم از سکس با اونها لذت میبردم.
بعد از شرکت در کنکور سراسری، به درخواست خودم و رضایت پدر و مادرم، جندگی رو شروع کردم. مادرم یک کارگر جنسی باتجربه هست و همیشه من رو از تجربیاتش بهرمند میکنه تا من هم بتونم در حرفه تن فروشی موفق باشم. دلایل فعالیت من و مادرم در زمینه خود فروشی صرفا مسائل اقتصادی نیست، لذت جویی و تنوع طلبی، نقش مهمی برای من و مادرم در انتخاب شغل روسپیگری داشته است.

 
الآن 28 سال سن دارم. از 18 سالگی تا الان با صدها نفر رابطه جنسی داشته ام. یکی از خاطرات شیرین من مربوط میشه به سکس گروهی من و مامانم با سه پسر شیطان پرست . یکی از دوست پسر های مادرم، کس کش هست و گاهی وقتها برای مامانم مشتری پیدا میکنه. ترم سوم کارشناسی بودم که یه روز مامانم به من خبر داد که جدیدا از طریق یکی از دوس پسرهاش با سه تا پسر شیطان پرست آشنا شده. مامانم به این سه پسر علاقه مند شده بود چون این سه تا پسر، هم خوش اخلاق بودند و هم توی سکس خیلی حرفه ای بودند بنابراین از من هم خواست که اون رو در سکس با این سه پسر همراهی کنم.
قرار شد که من، مامان و اون سه پسر چند روز بریم شمال برای مسافرت و سکس. من و مامان تصمیم گرفتیم که برای این چند روزی که خونه نیستیم یک جایگزین برای خودمون جور کنیم تا داداشام و بابام تنها نباشن و به اونها هم خوش بگذره. در یک جنده خانه با دوتا خواهر آشنا شده بودم که هم مهربون بودند و هم خوشگل و از همه مهمتر ایدز نداشتند. با هماهنگی بقیه اعضای خانواده، این دو خواهر جنده رو به خانه دعوت کردم و پس از معرفی این دو خواهر به اعضای خانوادم، من و مامان از خانه خارج شدیم و به سمت محل قرارمون با اون سه پسر راه افتادیم تا پس از ملحق شدن به اونها بسمت شمال حرکت کنیم.
 
محل اسکان ما، ویلایی بزرگ و زیبا در نوشهر بود. مسافرت ما چهار روز طول کشید. روزی دو سه مرتبه به صورت گروهی، سکس میکردیم. به جرات میتونم ادعا کنم که من و مامان حتی یک قطره از آب کیر اون سه پسر رو هدر ندادیم چون من و مامانم، کیر اونها رو در حین انزال در دهانمون قرار میدادیم و همه آب کیرشون رو میخوردیم. در این مسافرت هم سکس عاطفی و هم سکس خشن رو تجربه کردیم. در مجموع به همگی خوش گذشت و در پایان سفر و بعد از اینکه به تهران رسیدیم اون سه پسر یک چک به مبلغ یک میلیون تومان به مامانم دادند که طبق قرار قبلی مامانم باید بیست درصد از این مبلغ رو به اون پسر قواد که واسطه بین مامانم و اون سه پسر بود، میداد. در آخر هشتصد هزار تومن برای ما باقی ماند.
وقتی من و مامانم به خونه برگشتیم، دیدیم بابام، برادرام و اون دوتا خواهر جنده نشستن پای ماهواره و دارن موزیک ویدیو نگاه میکنند. همگی لخت بودند. من و مامان هم بعد از سلام و احوال پرسی، مثل اونها کاملا لخت شدیم و نشستیم کنارشون و شروع کردیم به حرف زدن درباره خوشگذرونی های چند روز اخیر.
بعد از اینکه من و مامانم درباره گاییده شدن توسط اون سه تا پسر صحبت کردیم، اون ها هم درباره سکس های چند روز اخیرشون توضیح دادند. از حرفهاشون معلوم بود که هم به بابامو برادرام و هم به اون دوتا فاحشه حسابی خوش گذشته. در آخر بابام به هر کدوم از اون دوتا کارگر جنسی ، سیصد هزار تومان پول داد و بعد از تشکر کردن ، با همدیگه خداحافظی کردیم…
 
بعد از اینکه فارغ التحصیل شدم، تصمیم گرفتم تشکیل خانواده بدهم. با پدر و مادرم درباره ازدواج مشورت کردم و اونها هم به من توصیه کردند که قبل از ازدواج حتما راهکارهای موفقیت در ازدواج رو یاد بگیرم.
بابام چندتا کتاب به من معرفی کرد که درباره همسریابی و همسرگزینی بودند. بعد از مطالعه چندین کتاب و مشورت با چند روانشناس، تا حد زیادی با اصول انتخاب همسر آشنا شدم.
خلاصه‌ی مطالبی که از آموزش ها و مشاوره پیش از ازدواج یاد گرفتم این بود که تنها راه موفقیت در ازدواج، همسان گزینی هست یعنی دختر و پسری که قصد دارند با همدیگه ازدواج کنند باید از نظر اعتقادی، روانی، جسمی، اقتصادی، سنی و سطح تحصیلات شبیه به هم باشند تا در ازدواج موفق بشن.
یادم میاد بابام میگفت: اگر دختر و پسری بخواهند بطور کافی همدیگه رو بشناسند باید جزئی نگر باشند نه کلی نگر مخصوصا درباره مسائل اعتقادی.
به نظر من اصلا مهم نیست که یک شخص از چه طریقی با همسر آینده اش آشنا بشه مهم اینه که با هم تفاهم داشته باشن.
در چتروم ها و شبکه های اجتماعی مختلفی عضو شدم تا بتونم شوهر دلخواهم رو پیدا کنم. مهمترین معیار من در انتخاب همسر، جهان بینی بود. روی کاغذ عناوین مباحث مربوط به جهان بینی رو نوشتم و اون کاغذ رو روی میز کامپیوتر گذاشتم تا در حین چت کردن در اینترنت نظر شخص مقابل رو درباره این مباحث بپرسم و چیزی رو از قلم نندازم. مباحثی رو که علاقه داشتم با همسر آیندم در اونها هم نظر باشم عبارت بودند از :
دین ، سیاست ، نهاد خانواده ، جهان وطنی ، یوژنیک ، سقط جنین ، برهنه گرایی ، همجنس گرایی ، سکس قبل از ازدواج ، سکس خارج از ازدواج ، سکس با محارم، تن فروشی و پورنوگرافی .

 
بعد از چند ماه جست و جو در اینترنت بالاخره با شوهر ایده آلم آشنا شدم. دقیقا همونی بود که من میخواستم یعنی یک پسر دوجنسگرا و دیوث .
یک هفته بعد از آشنا شدنمون در اینترنت، همدیگه رو در پارک دانشجو ملاقات کردیم. بعد از سلام و احوال پرسی، روی یک صندلی نشستیم و شروع کردیم به اطلاعات دادن و اطلاعات گرفتن تا همدیگه رو بیشتر بشناسیم.
اسم شوهرم صادق هست و یک سال از من بزرگتره. زمانی که با صادق ازدواج کردم 24 ساله بودم. صادق، خواهری نداره و فقط یک برادر داره به اسم علیرضا. برادرشوهرم دو سال از من کوچکتر هست. همه اعضای خانواده شوهرم دوجنسگرا هستند ولی در خانواده ما فقط من و مادرم دوجنسگرا هستیم، پدر و برادرام دگرجنسگرا هستند.
شباهت های فرهنگی زیادی بین خانواده من و خانواده شوهرم وجود دارد. همه اعضای خانواده من و خانواده شوهرم از عفت، آبرو، شرم و حیاء به عنوان ناهنجاری یاد میکنند و همچنین از مردسالاری، غیرت و قتل ناموسی نفرت دارند.
مراسم خواستگاری یکی از زیباترین خاطرات زندگی من هست.
 
دقیقا یادم میاد که در یک عصر جمعه صادق به همراه پدر، مادر و برادرش برای اجراء مراسم خواستگاری به منزل ما اومدند. مامانم بعد از خوش آمدگویی و تشکر، گل و شیرینی رو از دست صادق گرفت و گل رو در یک گلدون گذاشت و سپس اون گلدون رو در گوشه اتاق پذیرایی قرار داد. در اون مجلس تقریبا درباره همه چیز صحبت کردیم. از وضعیت اقتصادی کشور و شغل منو صادق گرفته تاااا تنگ و گشاد بودن کس و کونم و همچنین سایز کیر صادق.
بعد از این که بابام از اهمیت توان و سلیقه جنسی در باب نکاح صحبت کرد، مادرشوهرم پیشنهاد داد که برای آشنا شدن من و صادق با سلیقه جنسی همدیگه، با هم سکس کنیم. پیشنهاد مادرشوهرم مورد پذیرش همگی و از جمله من و صادق قرار گرفت.
من و صادق کاملا برهنه شدیم و در وسط اتاق پذیرایی و در مقابل دیدگان همه سکس رو آغاز کردیم. در طول سکس پوزیشن های مختلفی رو تجربه کردیم و بعد از تقریبا ده دقیقه صادق ارضاء شد و داخل دهانم انزال کرد. حدود پنج دقیقه بعد از ارضاء شدن صادق، من هم به کمک مالش و لیسیدن کسم توسط صادق، ارضاء شدم.

 
بعد از تمام شدن سکس بین من و صادق، همگی برامون کف زدند و سپس نظرمون رو راجع به توان جنسی همدیگه پرسیدند. من و صادق در جواب اونها گفتیم که این سکس برامون لذت بخش بود و توان جنسی همدیگه رو ستودیم. بعد از ابراز رضایت من و صادق از این سکس، همگی بهمون تبریک گفتند.
بعد از مراسم عروسی، من و صادق به همراه خانواده هایمان برای ماه عسل به مشهد رفتیم. محل اقامت ما هتلی بود در نزدیکی حرم امام رضا (ع)
وقتی رسیدیم به هتل، عصر بود. بعد از چند ساعت که استراحت کردیم وقت شام فرا رسید. همگی رفتیم توی رستوران هتل تا غذا بخوریم. هر 9 نفرمون سر یک میز بزرگ نشستیم و شروع کردیم به شام خوردن. سر میز شام همش از سکس حرف میزدیم و برای یک سکس گروهی نه نفره برنامه ریزی میکردیم.
بعد از خوردن شام به سوئیت برگشتیم. قبل از سکس همگی برای مسواک زدن به صورت نوبتی به دستشویی رفتند البته اونهایی که کونده بودند باید مدفوع های داخل کونشون رو هم تخلیه میکردند.
همگی لخت شدیم و برای انجام سکس گروهی به داخل یکی از اتاق های سوئیت رفتیم. پدرشوهرم یک لیوان به همراه خودش داشت. بابام دلیل آوردن لیوان رو از پدرشوهرم جویا شد. پدرشوهرم در جواب بابام گفت: در خانواده ما کسی اهل اسراف نیست. از نظر ما آب کیر، سرچشمه حیات هست. ما برای “آب کیر” قداست و ارزش زیادی قائلیم. ما هیچ وقت آب کیر رو هدر نمیدیم.

 
سکس گروهی ما با لب دادن به همدیگه شروع شد. صدای بوسه اتاق رو پر کرده بود. سپس تحریک دهانی رو شروع کردیم. پدرشوهرم روی زمین دراز کشید و من هم روی کیرش سجده کردم و مشغول ساک زدن برای پدرشوهرم شدم و در همین حین، برادر شوهرم چوچوله و لب های کس من رو لیس میزد. مادر شوهرم داشت برای بابام و برادرام ساک میزد و شوهرم با مامانم در پوزیشن 69 مشغول سکس بودند. برادرشوهرم و پدرشوهرم جاشون رو با هم عوض کردند و من شروع کردم به لیس زدن کیر برادرشوهرم؛ پدرشوهرم مشغول انگشت کردن و لیس زدن سوراخ کونم شد تا کونم رو برای سکس مقعدی آماده کنه. نگاهم رو برگردوندم و دیدم کیر کلفت بابام توی دهن مادرشوهرم هست و برادرام مشغول تلمبه زدن توی کون و کس مادرشوهرم هستند. از طرف دیگه کیر خوشکل شوهرم لای پستونهای تپل مامانم عقب جلو میشد.
کیر پدرشوهرم کلفت هست ولی نه به اندازه کیر بابام. وقتی برادرشوهرم مشغول گائیدن من از کس بود، پدرشوهرم داشت کیر کلفتشو داخل کونم عقب جلو میکرد. وجود همزمان دو کیر در کون و کسم باعث شده بود که لذت تمام وجودم رو فرا بگیره. برادرشوهرم کیرش رو از کس من درآورد و اون رو فرو کرد به داخل کون باباش؛ لذت در چشمهای پدرشوهرم موج میزد چون در حین سکس با من، کیر فرزندش داخل کونش عقب جلو میشد.
من، مادرم و مادرشوهرم دائما توسط مردها و پسرهای گروه دست به دست میشدیم تا همگی لذت بیشتری از سکس گروهی ببریم…
 
طبق برنامه، مردها و پسرها آب کیرشون رو داخل کون ما زن ها ریختند. پدرشوهرم اون لیوانی که از قبل برای اینکار آماده کرده بود رو آورد تا ما زنها، آب کیرهای داخل کونمون رو به درون لیوان پس بریزیم.
بعد از پس ریزی منی، اون لیوان تقریبا پر از آب کیر شده بود. برای نوشیدن آب کیرهای درون لیوان دور هم نشستیم. قرار شد هر کسی یک جرعه آب کیر بخوره تا به همه برسه و کسی بی نصیب نمونه.
لیوان آب کیر بین اعضای گروه دست به دست میشد و هر کسی یک جرعه مینوشید. همگی با شور و شوق خاصی منتظر بودند تا برای نوشیدن آب کیر نوبتشون فرا برسه.
مسافرت مشهد پنج روز طول کشید. در این مسافرت هر شب از لذت سکس گروهی بهره مند میشدیم. ماه عسل من و صادق، تبدیل به لذت بخش ترین مسافرت زندگیمون شد.
من، صادق و خانواده هایمان به صحیح بودن “بی بند و باری جنسی” ایمان راسخ داریم. با اینکه پنج سال از زندگی مشترک من و شوهرم میگذره، حتی یک لحظه هم احساس دلزدگی و یکنواختی در زندگی زناشویی نداشته ایم چون برای حس ” تنوع طلبی ” اهمیت ویژه ای قائل هستیم.
در این پنج سالی که از ازدواج من و صادق میگذره، با زوج ها و افراد زیادی سکس ضربدری، MMF و FFM رو تجربه کردیم.
 
تقریبا یک سال بعد از ازدواجمون، از طریق اینترنت با یک زوج از اصفهان آشنا شدیم. من و صادق خیلی به اون زن و شوهر اصفهانی علاقه مند شدیم. هر دوتاشون پزشک و آدمهای مهربونی هستند. اسم شوهره محمد هست و اسم زنش زهرا. اونها یه دختر خیلی خوشکل و باهوش دارند. اون زمانی که من و صادق باهاشون آشنا شدیم دخترشون سه ساله بود. من و شوهرم همیشه آرزو داشتیم که صاحب همچین دختری بشیم. اون دختر از نظر ژنتیکی شبیه پدرش شده بود. پدرش واقعا مرد خوشکل، باهوش و خوش اخلاقی هست.
وقتی شوهرم علاقه ی من به داشتن همچین دختر خوشکل و باهوشی رو دید، پیشنهاد داد تا من از اون مرد اصفهانی حامله بشم تا شاید بتونیم صاحب یک دختر شبیه اون دختربچه اصفهانی بشیم.
بعد از مشورت کردن با خانواده هایمان، من و شوهرم به همراه زوج اصفهانی تصمیم گرفتیم که این ایده رو عملی کنیم.
در تعطیلات عید نوروز 1392 شوهرم اون زوج اصفهانی رو دعوت کرد که برای حامله کردن من به خانه مان بیایند. زوج اصفهانی به مدت ده روز به تهران اومدند. ما هر شب، با همدیگه سکس ضربدری میکردم و محمد آب کیرش رو توی کس من خالی میکرد تا من حامله بشم.
اواسط اردیبهشت بود که مطمئن شدم، باردار هستم. پس از ماه ها انتظار، من و صادق به آرزومون رسیدیم. به لطف الهی، من یک دختر به دنیا آوردم، دختری که از نظر ژنتیکی شبیه محمد شده بود. بالاخره رویای من و شوهرم به حقیقت پیوست و ما صاحب یک دختر خیلی خوشکل، باهوش و حرامزاده شدیم.

 
الان که دارم خاطراتم رو ثبت میکنم، شهریور 1396 هست. من با تمام وجود احساس خوشبختی میکنیم، به خاطر اینکه مادر هستم و همچنین خانواده و شوهر روشن فکری دارم. من با دیدین خوشحالی دیگران، خوشحال میشم چون حسود نیستم یا به عبارت دیگه بیغیرت هستم. من هرگز به خودم اجازه نمیدم که شوهرم رو از نعمت آزادی محروم کنم و همینطور انتظار دارم که شوهرم، به من آزادی عمل بده و من رو از حق انتخاب محروم نکنه.
 
وقتی خاطرات گذشتم رو مرور میکنم به این نتیجه میرسم که ” خوشبختی یعنی آزادی”
 
 
 
نویسنده : سرو آزاد

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *