این داستان تقدیم به شما
سلام.
من بهنام ۲۶ سالمه. زن داییم سمیرا هم سن خودمه که میخوام در مورد رابطمون براتون بنویسم…
***
حدوده ۵ سالی میشه که سمیرا با داییم ازدواج کرده و به خونواده ما اومده از همون روزای اول خیلی ازش خوشم میومد و دنبال یه فرصت بودم تا باهاش یکم خلوت کنم و حتی به حرف زدنه الکی باهاشم راضی بودم فقط میخواستم دورو برم باشه….
خلاصه کلی گذشت و منم ننیتونستم مخشو بزنم،در کل توو دختر ازی یکم مشکل دارم و هنوزم که هنوزه درستو حسابی یاد نگرفتم چطور مخ بزنم،
همینطور که من دنبال راه برای مخ کردن سمیرا بودم روزا تند تند میگذشتو ۳سال از ازدواجشون گذشت و منم هنوز کاری نتونستم بکنم تا اینکه سمیرا حامله شد و حسابی چاق شد و اون هیکل لاغرو و خوشگلش به گند کشیده شد و منم کم کم از فکرش دراومدم و یه مدتی بیخیالش شدم،
اون اولا هرکاری کردم تا بهش نزدیک شم از خطهای مختلف بهش زنگ میزدم و پیام میدادم که شاید بهم پا بده اما موفق نشدم وگذشت…
یه روز که همه خونه مادربزگم جمع بودیمو اونم داشت توی حیاط بچه شیر میداد من رفتم دستشوییه توی حیاط که چشمم به سینه های بیرون افتاده سمیرا خورد،همینکه منو دید خودشو جمع و جور کرد اما بازم یه چیزایی به چشم میخورد منم که حسابی متعجب و رنگ پریده شده بودم،خودمو به زور جمع و جور کردمو رفتم دستشویی.اونجا به صحنه ای که دیده بودم خیلی فکرکردم و به این نتیجه رسیدم که وقتی بیرون میرم کیرمو از گوشه شرت بیرون بیارم که وقتی میرم نزدیکش کیرم که بیرونه شرته و از روی شلوار حسابی معلومه رو ببینه.
همینم شد ،وقتی از کنارش رد شدم به چشماش دقت کردم،انگار اون منو ندید و فقط کیرمو دیده اصلا نگاهشو ازش بر نداشت تا من برم اما منم ازین فرصت استفاده کردمو همش اونجا میچرخیدم تا بلکه اون یچی بگه و بحث برای سکس باز شه اما نه اون حرفی میزد نه اینکه من جراتشو پیدا کردم.
اونروز نتونستم کاری کنم و چندماهی گذشت و منم اصلا ندیدمش اخه زیاد اهل مهمونی رفتن و مهمون داری نیستیم،بعد از چندماه که دوباره دیدمش حسابی وزن کم کرده بودو به روزای اوجش نزدیک شده بود.اما اینبار تصمیم گرفتم یه چیزی بگمو شانسمو امتحان کنم.وقتی که برای یه لحظه باهاش تنها شدم بهش گفتم که حسابی لاغر کردی،چیشده داییم بهت خرجی نمیده و گشنگی میکشی یا اینکه رژیم گرفتی؟
اونم گفت هیچکدوم،فقط چند سالی از ازدواجمون میگذره و یکم برای هم عادی شدیم.
منم گفتم چه ربطی به لاغر شدن تو داره؟ که گفت بگذریم بیخیال.اینو گفتو رفت توو اشپزخونه.ازون روز به بعد من هم اس دادنا رو بهش زیاد کردم هم به خونشون سر زدنارو بیشتر،تا اینکه یه روز برای ما سبزی گرفته بود و زنگ زد به خونمونو کفت که بیا سبزیا رو ببر دارم پاک میکنم تا ۱ساعته دیگه اینجا باش اونموقع تموم میشه.منم همون موقع راه افتادمو رفتم خونشون وقتی رسیدم گفت چرا زود اومدی منم خودمو زدم به خنگ بازی که متوجه نشدم گفتی دارم پاک میکنم و….
گفت پس بشین تا کارش تموم شه منم نشستمو همش دید میزدمش اونم خودشو زیاد نمیپوشوند و بی تفاوت به اینکه من روبروش دارم دید میزنمش به کارش ادامه داد.منم حسابی داغ کرده بودمو نتونستم خودمو نگه دارمو یهو بدون مقدمه بهش گفتم هیکلت خیلی خوب شده فقط شکمت یکم توو چشم هستش که اونم انگار دنبال بهونه بود که بدنشو بهم نشون بده که بهم گفت اتفاقا اصلا شکم ندارمو من بازم گفتم داری و هی اون انکار کرد که اخرش گفتم اگه راست میگی پیرنتو بزن بالا ببینم اونم پیرنشو بالا زد و به سبزی پاک کردنش ادامه دادو لباسش همونطوری موند.بهش گفتم میتونم بهش دست بزنم که گفت برای میخوای دست
بزنی خب از این فاصله ام معلومه اما من بازم گفتم که میخوام دست بزنم ببینم شله یا سفت که گفت باشه اشکال نداره.
رفتم کنارش و دستمو یکم به شکمش کشیدمو دیدم هیچی نمیگه همینطوری ادامه دادمو یواش یواش بقیه جاهای بدنشو مالیدمو انگار اونم داشت خوشش میمومد.
دست کشیدم به شکم سمیرا دیگه کم کم داشت به دراوردن سوتینش کشیده میشد که یهو بهم گفت میخوام کیرتو ببینم منم تا اینو شنیندم سریع خوابوندمش زمینو به مالیدنش ادامه دادم اونم دستشو هی میکشید روی کیرم و منتظر بود درش بیارم .
کم کم دوتامون لخت شدیمو شروع کردیم به خوردن بدنِ همدیگه و من کس سمیرا رو لیس میزدمو زبونمو تووش میچرخوندم اونم واسم ساک میزد.یکی دو دقیقه ای این کارو کردیم که من از ترس اینکه ابم نیاد کیرمو از دهنش دور کردمو خودم با زبونو دهن افتادم به جون بدنش و همه جاشو لیس میزدمو میخوردم،انقد اینکارو کردم که حسابی داغ شده بود و آه و ناله میکرد و میگفت دیگه بسته بیا بغلم کن،شروع کن دیگه …
منم همونطوری که هی توو بغلِ همدیگه جابجا میشدیم کیرمو با یه هل دادن کوچیک فرستادم توو کسش و شروع کردم به تلنبه زدن،اینم بگم که در حالت طبیعی آبم یکم زود میاد و نمیخواستم اولین سکسم با زن داییم جلوش کم بیارم و هر چند ثانیه یا یک دقیقه یبار کیرمو در میاوردم تا یکم آبم دیر تر بیاد با این همه ترفندی که پیاده کردم فکر کنم۶یا۷دقیقه بیشتر نتونستم بکنمش و آبم اومدو همون توو خالیش کردم.یه چند دقیقه ای بغلِ هم خوابیدیمو بهم گفت بلندشو لباستو بپوش برو خونتون،خودم بعدا خبرت میکنم بازم بیای پیشم فقط تو بهم زنگ نزن و اگه قرار شد بیای ایندفعه اسپری بزن که منم بیشتر حال کنم و اینو گفتو از هم خدافظی کردیم…
بعد از اون قضیه تا الان هنوزم همدیگه رو میبینیمو کم کاریه داییمو من جبران میکنم و زن داییم شبایی که داییم شب کار میشه من میرم پیشش که خوابای خوب ببینه و ازچیزی نترسه …البته الان یکم وارد تر شدمو حسابی راضی و خوشحال نگهش داشتم.اینم داستان منو زن داییم بود.
نوشته: بهنام
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید