این داستان تقدیم به شما
من یه دخترمو عاشق لزکردن ….البته باید عاشق طرف باشم تا لز بچسبه …میخام داستان خودمو براتون تعریف کنم …من الان بیست سالمه واین قضیه برای دو سال پیشه ….وقتی وارد دبیرستان شدم این علاقه من ب همجنس خودم و لز کردن بیشتر شد ….ی دوستی داشتم به اسم دنیا …
دنیا خیلی نازو ظریف بود ..مخصوصا چشمای کشیدش و لبای برجستش ادمو دیوونه میکرد ….یروز دوست دیگمون مولودی مارو دعوت کرد خونشون …اونجا مامانامون باهم اشنا شدن …دوست صمیمی شدند …بابای دنیا خیلی گیر بود …ما زیاد خونشون نمیرفتیم …ولی اونا میومدن خونمون …..دنیا ی ابجی و داداش کوچیک داشت …وقتی میومدن خونمون اکثرا منو دنیا میرفتیم داخل اتاق با هم اهنگ گوش میدادیم از پسربازیامون میگفتیم یا پای کامپیوتر بودیم ….بهم گفت چیا داری کامپیوترت منم فیلمایی که داداشم داشت رو بهش نشون دادم …چنتاییشون صحنه های ناجور سکسی داشت ….دنیا مشتاق دیدن شد ….چاقاقی داشتیم میدیدیم …
بعد اون روز چنبار دیگه دنیا اینا اومدن خونه ما …یبار مامانش با مامانم رفتن بیرون خرید منو دنیا با ابجی و داداشش خونه موندیم …دنیا گف برا داداشم ی کارتون بزار سرش گرم شه تا ما راحت تو اتاق حرف بزنیم …رفتیم اتاق درم بستم …دنیا مثل همیشه از دوسپسرش حرف میزد تعریف میکرد باهاش سکس کرده ….من حشری شده بودم …دنیا رو تخت دراز کشید گفت توام دراز بکش ….نمیتونستم بهش بگم دوسدارم باهات لز کنم خجالت میکشیدم ..بخاطرهمین با شوخی و مسخره بازی خودمو انداختم روش ..بهش گفتم امیر اینجوری میکرد ؟؟هردومون خندمون گرفت حس کردم اونم میخاددشیطونی کنه …یهو بغلم کرد لباشو گذاشت رو لبم …منم حشری شدم همینجوری داشتیم لب بازی میکردیم یهو تلفن خونه زنگ خورد مامانم پشت تلفن بود گفت نیم ساعت دیگه برمیگردن ..
اعصابم خورد شد که چرا انقد زود میان …دوباره لب بازی کردیم دنیا پیرهنشو دراورد …وااای …تن سفیدش سوتین مشکیش منو دیوونه کرد خابوندمش رو تخت خابیدم روش سوتینشو دراوردم سینشودمالیدم …دنیاحشری شده بود میخاست شلوارمو دربیاره اولش روم نشددبعد دراوردشلوارمو از رو شورت کسمو مالید ….دیدم صدا در میاد سریع لباسامونو پوشیدیم اومدیم بیرون ….مامانامون اومدن …بعداون روز هروقت میومدن خونه ما باهم ور میرفتیم …جدیدا خیلی به هم حس پیدا کردیم یجورایی عشق هم شدیم …مرسی از جمهوری ناناز اسلامی که مدرسه ی دختر پسرا رو جدا کرده آخه اگه مثل همه جای دنیا مدرسهها قاطی بود شاید یه پسر کثیف و وحشی عشقمو میدزدید و باهاش ازدواج میکرد خدأییش هیچ کشوری مثل ایران بهشت ما لزبینها نیست یعنی همه مجبورن همجنس باز بشن. رهبرم ازت مچکرم که همه ی پسرا رو مثل خودت کونی کردی و از امثال حاج طوسیها همیشه دفاع میکنی و ما لزبینها همیشه دعات میکنیم فقط وقتی میریم سوئیس آبجو خوری موقع برگشتن زیاد ازیتمون نکن مرسی دست پلاستیکیت تو کوس آزاده
نوشته: مونیکا
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید