این داستان تقدیم به شما
سال 93 بود و اون موقع 22 سالم بود و مجرد بودم اما باکره نبودم چون دو بار سکس داشتم…
سومین و داغ ترین سکس عمرم رو تو سرمای منفی بیست درجه یکی از روستا های شمال غربی کشور تجربه کردم وقتی همراه خانواده از تهران برای عروسی پسر عمو به روستا اومده بودیم.
شب قبل از عروسی بود و سرما وحشتناک بود و همه جا به خاطر بارش شدید برف سفید بود و راه های روستا بسته شده بود
اون شب با خانواده تو خونه پدربزرگ خوابیدم و خوابم نمی برد از طرفی هوا خیلی سرد بود و دو تا پتو روم بود داشتم از سرما یخ می زدم و تصمیم گرفتم برم خونه دایی که بخاری داشتن
ساعت یک و نیم نصفه شب بود و به سختی خودم رو به خونه دایی رسوندم و وارد یکی از اتاق ها شدم که بخاری داشت
تو روستای ما کسی در ها رو نمی بست روستای کوچکی بود که همه همدیگه رو می شناختن
دیدم پسر داییم اونجا خوابیده و کس دیگه ای هم نیست بقیه توی اتاق های دیگه بودن
رفتم اتاق بغلی رو دیدم که شلوغ بود و تصمیم گرفتم همون جا بخوابم
بالش و دو تا پتو از یکی از اتاق ها برداشتم و خوابیدم
نیم ساعتی گذشت و همچنان خوابم نمی برد
تا اینکه یه صدایی در گوشم حس کردم که میگفت دخترعمه اینجا چیکار میکنی؟
گفتم ببخشید خونه پدربزرگم بخاری نداشت مجبور شدم بیام اینجا اون هم گفت چه اشکالی داره خونه خودته
بعد از چند دقیقه دوباره اومد گفت خیلی سردمه گفتم برو پتو بردار وقتی رفت یادم اومد پتوی دیگه ای نمونده بود
برگشت گفت پتو نیست گفتم چیکار کنم گفت تو دو تا پتو داری و من یکی گفتم خودم سردمه گفت خب دو تامون زیر پتو بزرگه میخوابیم و هر کدوممون هم یه پتوی کوچیک روش باشه
قبول کردم و پتو رو باهاش به اشتراک گذاشتم
هر دوتامون هنوز سردمون بود و جمع شده خوابیده بودیم
همون طور که از شدت سرما جمع تر می شدم پا هام به پاش خورد گفت ببخشید گفتم شما ببخشید
چند دقیقه بعد گفت تو هم سردته گفتم آره گفت یه پیشنهاد دارم گفتم چی گفت آخه روم نمیشه بگم گفتم چیه بگو گفت بیا تو بغل هم بخوابیم گفتم خجالت بکش گفت این تنها راهه یه کم فکر کردم گفتم باشه قبوله
خودمو بهش نزدیک کردم و اونم بغلم کرد دستشو گذاشت روی صورتم و نوازشش کرد
احساس گرما کردم و خودمو بیشتر بهش چسبوندم و صورتم تو دو سانتی صورتش بود
یک دفعه دل رو به دریا زد و لب هامو بوسید و منم همراهیش کردم و چند دقیقه از هم لب گرفتم و حسابی داغ شدیم
وقتی خیلی تحریک شده بودیم پا هامونو به هم می مالیدیم و هم دیگه رو می بوسیدیم
تو یه حرکت بلندم کرد به گونه ای که روش خوابیدم و دو تا پتو رومون بود
من رو به خودش فشار میداد و پاهاشو دورم حلقه زد و گردن و صورتم رو می بوسید منم همراهیش می کردم و می بوسیدمش
یک دفعه گفت لباستو در بیار منم قبول کردم و مانتوم و شلوارم رو در آوردم و فقط یه سوتین و یه شورت تنم بود
اونم شلوارش و پیراهنش رو در آورد افتاد به جون سینه هام از روی سوتین می مالیدش
سوتینم رو در آورد و شروع به خوردن سینه هام کرد نوکش رو می مکید مثل بچه ها منم سرش رو به خودم فشار میدادم و آروم اخ و اوخ می کردم
رفت سراغ شورتم و درش آورد و افتاد به جونش دو تا پاهامو بلند کردم و سرش رو انداختم بینش و اونم سرش رو کرد تو کسم زبونش رو داخل کرد و وحشیانه میخورد منم با دست سرش رو تو کسم فشار دادم و رونم رو به سرش میمالیدم و با صدای بلند تر اخ و اوخ می کردم
از رو کسم بلند شد و کیرش رو داخلش کرد و تلمبه زد چند دقیقه همین طور گذشت تا اینکه آبش در اومد و ریخت رو شکمم
منم چون ارضا نشده بودم گفتم ادامه بده اونم شروع کرد به لیسیدن کسم و بعد از چند دقیقه خودمم ارضا شدم اونم آب کسم رو خورد
اون شب تو بغل هم خوابیدیم و صبح زود که کسی بیدار نشده بود بلند شدم رفتم خونه پدر بزرگ…
نوشته: خانوم گل
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید