این داستان تقدیم به شما
اسمم امیر ۲۵ سالمه یه پسر معمولی اما خوش فیسم و از سن واقعیم سه چار سال کوچیکتر معلوم میشم
***
همیشه دوست داشتم برای یه بارم که شده برا یه نفر ساک بزنم اما نمیشد , فیلمایی که دانلود میکردم همشون مربوط به ساک بود ، عاشق این بودم یه نفر از دهن منو بکنه آبشم تو دهن و حلقم بریزه و من قورتش بدم , فرصتش برام میسر نبود , تا اینکه وقت سربازیم رسید سال ۹۱ رفتم سربازی و آموزشیم که تموم شد باید میرفتیم خونه هامون ، من دو سه تا از دوستام موندیم که صبح فردا بریم چون اتوبوس برا شهر ما فقط صبح ها داشت خلاصه عصرشد و من برای اینکه برم پول از عابر بردارم و کمی خرید کنم رهسپار شهر شدم تو شهر که رفتم اولین جا که رفتم سمت عابربانک بود دیدم دستگاه بهم پول نمیده و میگه تاریخ انقضای کارت شما به اتمام رسیده است گفتم وای این وقت روزم که بانک باز نیستو فردا و پس فردام تعطیل ، وای چکار کنم هیچی پولم همرام نبود از موبایل یه نفر خواستم به خونه اطلاع بدم هر چی زنگ میزدم کسی ج نمیداد به یکی از دوستامم زنگ زدم دست به سرم کرد و منم شماره کسی رو از بر نبودم بزنگم …
خلاصه فکر اینکه صبح باید پنج صبح پادگانو تخلیه کنیم دیوونم کرده بود امیدم فقط شده بودن دوستام که هر جور شده یه بیست تومن ازشون قرض کنم اما فکر اینکه اونام فقیرن و ممکنه نداشته باشن عصبیم کرده بود حتی پول برگشت به پادگانم نداشتم رفتم لب جاده که ماشین بگیرم برم پادگان , اینم بگم پادگان تا شهر سی کیلومتر فاصله داشت …
خلاصه دست تکون میدادم هیچکی واینمیستاد یا وایمیستادن مفتی نمیبردن و میگفتن تا اونجا خیلی راهه همینجوری که نمیشه برد گفتم خب چکار کنم پول ندارم ختم کلام میگفتن باید حال بدی
منم کفرم در اومده بود و مردم این شهر که همشون بدبخت بودنو زیر لب فحش میدادم که یدفعه به خودم گفتم دیوونه مگه تو منتظر همچین فرصتی نبودی پس بیا و برو حالشو ببر ماشین بعدی یه اقای تقریبا پیر پنجاه ساله یکم چاق و کمی از جلو کچل بود که موهاش سفید بود گفتم اقا پول ندارم برم تا پادگان منو میبرین گفت پول نداری کسی روت تفم نمیندازه
گفتم میدونم گفت میدونی و بازم جلو ماشینا میگیری ، گفتم حاضرم همه کار کنم تا یه نفر منو برسونه گفت هرکاری گفتم هرکااااری
گفت سوارشو درست اومدی سوار شدمو گفت سربازی گفتم اره داستانمو براش تعریف کردم و گفت چکار بلدی برام بکنی گفتم برات ساک میزنم
برق از چشاش پرید و رفت یه گوشه جاده کمی تو بیابون وایستاد گفت اگه خوب ساک بزنی بهت پنج تومنم اضاف میدم منم که خوشم اومده بود براش ساک میزدم گفتم آبتو دهنم نریزی بدم میاد گفت نه دوس دارم دهنت بریزم گفتم پس ده تومن باید بدی کلی خسیس بازی در اورد گفتم برات قورتشم میدم که خلاصه قبول کرد ، از کیرش بگم که یه کیر کلفت با اندازه هفده سانت بود که تو دهنم به زور جا میشد براش ساک میزدم اولین بار بود یه کیر تو دهنم بود منم مث فیلما سوپر کیرشو میخوردم و سعی میکردم تا حلقم بره خیلی احساس خوبی داشتم که یه نفر ازم لذت میبره تا سه چار دقیقه که گذشت فکم خیلی خسته شده بود اونم داشت آه آه میکرد فهمیدم که آبش داره میاد مجبور بودم آب کیرشو باید بخورم آبش با یک فوران شدید اومد انگار نصف لیوان آب داشت دلم نمیامد بخورم نگاش میکردم با حالت بی میلی ک گفت باید بخوریش منم قورتش دادم خیلی مزه بدی داشت خلاصه منو رسوند و خیلی باهام حال کرد …
اینم بگم تا دوروز هیچی نمیتونستم بخورم حس میکردم هنوز آب منیش تو دهنمه هر چی میخوردم حس میکردم مزه آب منی داره اما الان دوباره هوس آب کیر کردم و دلم میخواد کون دادنو تجربه کنم
منتظر نظرات قشنگتون هستم
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید