این داستان تقدیم به شما
جندگی های من برای شوهر خالم و پسرخاله هام قسمت شش
***
یه هفته و نیم بعد از ماجرای اون شب، قرار بود خونواده شوهرم واسه قرار مدار روز عروسی بیان خونمون، شوهر خالمو پسرخاله هام دختر عمو و دختر عمم و دوست شوهر خالم و پسر دایی از قبل اومده بودن خونمون، شوهر خالمو دوستش و پسرخاله بزرگم یه سلام علیک کردن رفتن تو آشپزخونه قلیون بکشن، دختر عمو و دختر عمم، که اولی یه سال کوچیکتر و دومی دوسال کوچیکتر از من بودن، تو آشپزخونه مشغول درست کردن شام بودن، منم که یه بلوز شلوار پوشیده بودم، شلوارم تنگ بود رنگشم کرم،رنگ بلوزمم قرمز بود، کنار شوهرم نشسته بودم، که ازآشپزخونه صدام کردن برم کمکشون، منم رفتم، اینم بگم آشپزخونمون از اون مدل قدیمی هاست که در داره و تا اطاق پذیرایی که مهمونا نشسته بودن فاصله داشت، رفتم تو آشپزخونه، شوهر خالم رو صندلی پشت میز روبروم با دوستش نشسته بود و پسرخالمم کنار پنجره وایساده بود، یهو بهم گفت به به ساراخانم کونده ما چطورن، منم که شاخ در آورده بودم گفتم یعنی چی، چی داری بهم میگی شوهر خاله؟
دختر عمو و عممم که اصلا از قضیه بی اطلاع بودن، تعجب کرده بودند، بهم گفت اینهمه بهم کون دادی رو میگم، من که نمیتونستم که چی بگم، گفتم مثل اینکه شما حالتون خوش نیست، گفت من حالم خوب نیست گفت میخای الان فیلم کون دادنت به منو، واسه تلگرام پدر شوهرت بفرستم، دیدم داره میفرسته سریع رفتم جلو یکی خوابوندم دم گوشش، گفتم خیلی کثافتی دیگه شورشو در آوردی، گفت منو میزنی دریده، اگه فیلمتو واسه پدر شوهرت نفرستادمم، دوستشم داشت نگامون میکرد، دختر عمه و دختر عموهامم هی بهم میگفتن سارا قضیه چیه، منم میگفتم هیچی نیست، این آقا توهم زدن، اینو که گفتم کاری رو که انتظار نداشتم باهام کرد، دستمو گرفت منو برگردون، چسبوندم به میز شلوارمو شرتمو با هم کشید پایین، منم یه دستم رو کسم بود که روبرویی ها نبینن، یه دستمم سعی میکردم شلوارمو بکشم بالا که زورم نمیرسید، کیرشو در آورد یه تف کرد رو کونم با انگشتش برد سمت سوراخم بعدش به زور چپوند تو، گفتم آی ییییییییی، با دو دستم کسمو نگه داشنتم، از خجالت پیش دختر عموم و دختر عمم داشتم آب میشدم، اونا گفتن این چه وضعشه ما میریم بیرون خاک تو سرت سارا، پسرخالم جلو در وایساد درو کلید کرد، گفت اگه شما برین همه شک میکنن، گفتن یعنی چی ما میخایم بریم…
خلاصه راضی شدن اما هی بهم نگاه میکردن، هی بهم بد بیراه میگفتن، شوهر خالمم تو کونم داشت با اون کیر کلفتش تلمبه میزد، منم به جای حال کردن فقط داشتم از خجالت آب میشدم، تالاپ تولوپ تالاپ تولوپ از پشتم فقط این صدا میومد رو کونم سیلی میزد میگفت ماده دختر کونده خیلی درد داشتم، اوف اینجوری تا حالا نداده بودم، پسرخالمم هی مسخرم میکرد میگفت بگایین این کونده رو، منم از این کلمه کونده خیلی بدم میاد، با التماس بهش میگفتم نگو، پیش دختر عمم و دختر عموم خورد شده بودم، اونا دلشون انگار برام سوخته بود که میگفتن، ولش کنید گناه داره، تازه شوهر کرده، که پسرخالم بهشون گفت این گناه نداره چون خیلی وقته داره به همه پسرای فامیل میده، منم با بغضی که تو گلوم گیر کرده بود میگفتم دروغه. از طرفی هم واسه خونواده شوهرم تیپ زده بودم آرایش کرده بودم، از بس عرق کرده بودم واشک چشمام آرایشمو بهم ریخته بود خط چشمو ریمل همه اومده بود پایین، هرکی منو میدید میفهمید یه کاری باهام کردن،
دوست شوهر خالم که کنارمون نشسته بود میگفت این دختر عجب کونی داره، جووون، بگامش، داشتم زجر میکشیدم، بعد بیست دقیقه تلبمه وحشیانه ش آبش اومد ریخت رو کونم، گفتم میخام برم گفتش نه دوستمم تو رو میخاد، با حالت بغض گفتم نمییخخواام، کیرشو در آورد برگشتم دیدم چه هیولایی بود، از کیر شوهر خالمم بدتر، سیاه و کلفت بود گفتم نمیییخوامممش بذارین برم، مرده اومد جلو سرمو چسبوند به میز، تو همون حالت سرپایی از پشت کیرش لای قاچ کونم گذاشت عقب جلو میکرد، بلوزمو زد بالا، شروع کرد به تعریف کردن از کمرم، میگفت عجب کمری، چقدر صافو صوفه شروع کرد به لیسیدن کمرم، بعدش کیر اسبیشو کرد تو اوووووی خدا توروخدا بکش بیرون مگه من جند ام، شوهر خالم گفت اره جنده ایی کونده خانم، توروخدا بهم نگین کونده، شروع به عقب جلو کردن کرد، اوفف وایی اویی آخخ آیی ایی اخخ، خیلی درد دارم، شوهر خالم میگفت حقته ماده کونده، با شنیدن این جمله بیشتر زجر میکشیدم، تنها دلخوشیم این بود که بالا تنم پوشیده بود، که اونم با یه حرکت بلوزمو کشید بیرون بعد شروع کرد به باز کردن سوتینم، که اونم کند منم دستمو گذاشتم از خجالت رو سینه هام، که از پشت که داشت میکرد، دستامو به زور گرفت زد کنار سینه هام که معلوم شده بود شروع به تکون تکون کردن کرد که سرمو با صورتی پر دردو خجالت بالا گرفتم دخترعمه و دخترعمومو رو دیدم که لبشونو واسم گاز گرفتن میگفتن خاک تو سرت، دختر عموم گوشیشو در آورد داشت ازم فیلم میگرفت، میگفتم چیکار میکنی، توروخدا گفت توی جنده به شوهر به اون خوبی خیانت کردی حقت نیست دیگه زنش باشی، دوست شوهر خالم بعد یه رب تلبمه زدن با شیب ملایم، شروع به تند تند تلمبه زدن کردن که دیگه حالت تهوع گرفته بودم…
میگفتم تورخدا دیگه بسه، اونم میگفت جووون کون عروس خانم رو گاییدیم، اینو که گفت گفتم خفه شو کسکش، چندتا سیلی به کونم زد، ده دقیقه دیگه با فحش دادن بهم، به جای تالاب تولوب با کیر گندش، صدای تاب توب میشنیدم، خیلی راحت میرفت میومد بیرون، داشتم دیگه حال میکردم دلو زدم به دریا گفتم جووون بکن، کیرتو بخورم، اونم تا خایه تو کونم تلبمه میزد، دختر عمومم بهم میگفت ای بی حیا. آبش اومد تو کونم خالی کرد، اونا بلند شدن رفت بیرون، منم شلوار شرتمو تنم کشیدم بالا سوتینمو بلوزمم همینطور، دختر عموم دختر عمم که حسابی سرزنشم میکردن، میگفتن حیفه تو نیست که اینقدر خوشگلی، این چه کاری بود، گفتم قضیه اون چیزی که شما فکر میکنین نیست، گفتم بعدا واستون مفصل میگم. گفتم او فیلم رو هم پاک کنین دختر عموم با خنده گفت باحاله، میخایم نگه داریم، هر وقت نگاش کنیم بعدا پاکش میکنم گفتم به کسی نشون ندیا گفت باشه، قول داد که راز بمونه…
منم آرایشمو رو صورتم تمیز کردم، از کیف دختر عمم وسایل ارایششو برداشتم، دوباره آرایش کردم، خیلی بو عرق میدادم و البته بوی آب کیر اوت کلن زدم، سر وضعمو درست کردم با کون جر خوردم رفتم پیش شوهرم و بقیه ی مهمونا. پسر داییمم که ماجرارو از شوهر خالم شنیده بود، بهم پیامک زد وسط شب میام اطاقت کونتو جر میدم میگامت،، بدجوری گیر کردم، خوشکلیم واسم دردسر شده، گفتم باشه تو هم بیا بکن، شام خوردیم مهمونا و شوهرم رفتن منم دیرتر رفتم حموم بعدشم رفتم اطاقم…
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید