این داستان تقدیم به شما
جندگی های من برای شوهر خالم و پسرخاله هام قسمت پنجم
نسبت به پارسال کونم بزرگتر شده بود تا جایی که دوستام همش با هام شوخی میکردند بهم میگفتند کون قشنگ، کون گنده، چند روز بعد از مراسم عقد با دوست پسر مهربونم که هنوز باهاش سکس نداشتم، و گذاشته بعد مراسم عروسی کسمو بکنه، خالم اینا دوباره اومدن خونمون، منم خیلی حرص شوهر خالمو پسرخاله هامو داشتم، که اون بلاهارو سرم آورده بودند، تو پذیرایی بدون اینکه بابام اینا متوجه شن، پامو از سمتی که خونوادم اون سمت نبودن گذاشتم رو این پام، که دامنمو از عمد کمی دادم بالا، که قسمت زیر رونم که خیلی سفید و حشری کننده بود با قسمتی از کونم، کاملا معلوم شده بود که میخواستم حرصشونو در بیارم که الان صاحب دارم، و اونا حسودی کنن، اونا هم فرصت گیر می آوردن هی نگاه میکردن، خلاصه بعد شام هرکی رفت بخوابه، منم در اطاقمو از داخل قفل کردم، حدود یک شب مشغول تلگرامو چت با شوهرم بودم که دیدم، یکی داره در اطاقمو آروم میزنه…
رفتم پشت در گفتم کیه، گفت منم شوهر خالت، گفت بذار بیام تو، گفتم نه، گفت خواهش میکنم، محل نذاشتم رفت، بعد یه ساعت، که نمیتونستم بخوابم، مدام کیر شوهرخالمو تو ذهنم میدیم و حشری شدم و شیطون رفت تو جلدم، که یه بار دیگه بهش بدم که طوری نمیشه، خانمایی که زیاد دادن میدونن من چی میگم که بعد یه مدت آدم دوباره دلش میخاد، بدجور با خودم کلنجار میرفتم، که یهو دلمو زدم به دریا، بهش پیامک زدم بیا،، شوهر خالم به خاطر خروپفش تو یه اطاق تنها بود، خالمو مامانمم یه جا بودن، بابامو دادشمم یه اطاق. خلاصه اومد، منم بدجوری داغ کرده بودم، رفتم در و باز کردم، اونم اومد جلو شروع کرد به خوردن لبام، اومدم پایین شلوارشو دادم پایین کیرشو در آوردم، شروع کردم به ساک زدن، کله کیرشو حسابی تف مالی میکردم، بعدش بلندم کرد، منو برگردون تاپمو سوتینمو در آورد، شروع کرد سینه هامو مالیدن منم میگفتم اهههههه ، اومد پایین دامنمو شرتمو از پام در آورد، کیرشو گذاشت لای شکاف کونم…
اوف داشتم از حشر دیوونه میشدم، با ناز کرشمه گفتم کیرتو بکن توش، گفت برو رو تخت، کل لباسشو در آورد، خیلی از مردای پشمالو خوشم میاد، منم رفتم رو تخت، سرمو گذاشتم رو بالش، به کمرم قوس دادم کونمو دادم بالا، کیر بیست سانتی و کلفتشو برای دهمین بار کرد تو کونم، اوووففف چه دردی ، پشیمون شدم هم به خاطر شوهرم هم به خاطر دردش، اشکم در اومده بود، اروم تلمبه میزد، بعدش تند تند، منم کم کم دوباره مثل جنده ها داشتم حال میکردم، چه شالاپ شلوپی میکرد، ایییی درد دارم اییی ایییی ایییی اووف جووون آخخ اووویی آهییییییی واییی، کیرشو از کونم یه بار وسطاش کشید بیرون کیرشو اورد کرد دهنم که ساک بزنم راحتر بره تو کونم که حالم بهم خورد بوی کونمو میداد بعد بیست و پنج دقیقه آبش اومد، توش خالی کرد. بعد رفتنش هنوز خودمو جم و جور نکرده بودم که پسر خاله هام دو تایی اومدن اطاقم منم هنوز لخت رو تخت نشسته بودم که وقتی دیدمشون تاپمو کشیدم رو کسم. سینه هامم با دستام گرفتم. کوچیکه گفت به به کونده خانم به بابامون کون دادی نه. گفتم چی میخاین برین بیرون بزرگه گفت بابامو بدجور عاشقت کردی از کونت واسه دوستاش تعریف میکنه گفتم برین بیرون یادم نرفته که ازم فیلم گرفتین بعدش پخش کردین.
اومدن دو طرفم به زور نشستن گفتم اگه نرین جیغ میزنم گفتن ابروی خودت میره یکیشون به زور تاپمو از کسم زد کنار شروع به مالیدنش کرد یکیشون دستامو اورد پایین به سینه هام دست میزد با یه حالت ناز کردن گفتم من دیگه شوهر دارم دیگه نمیتونم. یکیشون گفت به خاطر همین به بابامون کون دادی؟ گفتم من باباتونو دوست دارم شمارو نه گفتن این حرفا حالیمون نمیشه گفتم من با باباتون سکس کردم دیگه نمیتونم فعلا بدم کوچیکه گفت گوه خوردی جنده. من گفتم مودب باش که یهو به صوتمو سینه هام چندتا سیلی زد که دردم اومد با ناز گریه میکردم. بزرگه که به کسم که دست میزد حشری شدم لبامو بردم جلو لب کوچیکه گفت چندشم میشه تا به حال داشتی کیر بابامونو ساک میزدی جنده. کیرشو در اورد گفت بخور خلاصه به پهلو اومدم پایین شروع به ساک زدن کردم اون یکی هم کیرشو در اورد پاهامو داد بالا کیرشو کرد تو کونم اون یکی هم اومد رو دهنم کیرشو تو دهنم عقب جلو میکرد
بعد ده مین منو برگردوندن نوبتی تو کونم تلمبه زدن به کونمو سینه هامو صورتم سیلی میزدند میگفتن گاییدمت جنده ی کونده بعد یه رب ابشون به ترتیب اومد که هر دوتاشون کشیدن از کونم بیرون تو دهنم اب کیرشونو خالی کردن که حالم بهم خورد چندش اور بود جالبه وقتی دهنم اب کیری بود کوچیکه هنوز داشت تو کونم تلمبه میزد که اونم کشید بیرون کرد دهنم. لباس پوشیدن رفتن اطاقاشون. منم که دوباره به شوهرم خیانت کردم خیلی پشیمون بودم با عذاب وجدان خوابیدم فردایی بلند شدم رفتم با شوهرم خرید و از حقیقت دیشب بهش چیزی نگفنم که دیگه جراتشو نداشتم…
فرداش پسرداییمم بهم زنگ زد گفت واسه اخرین بار میخاد منو از کون بکنه منم میگفتم نه. اونم التماس میکرد میگفت با چندتا از دوستای متاهلش خونه مجردی راه انداختن. منم گفتم دیگه چی من شوهر کردم. گفت میدونم دیشب به شوهر خالت و پسر خاله هات بازم کون دادی. خلاصه قبول نکردم.اما…
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید