این داستان تقدیم به شما
چند وقت بود سکس خوبی نداشتم. دنبال این بودم که خانمم رو چند روزی بفرستم مشهد خونه مادرش شاید حالی بکنم. اما پسرم مهیار که کلاس اول بود امتحان داشت و نمی شد.
کم کم رو مخ زنم رفتم و قبول کرد بره وقتی مشکل بچه رو مطرح کرد زبونم بند اومد که یکدفعه خودش راه حلی داد. گفت میخوای بگم خواهرم سیمین بیاد یکی دو روز پیشش؟
منم که همیشه با دیدن کون خواهر زنم جغ می زدم از خدا خواسته قبول کردم.سیمین خیلی زیبا و خوش اندام بود. از اون تیکه هائی بود که هر مردی با دیدنش خودشو خراب می کنه. سینه ها و کونش از زیر لباس با آدم حرف می زد .من با شنیدن پیشنهادم خانمم فکر این بودم که حد اقل با دیدن اندام سیمین لذت می برم.
چند روز گذشت و روز موعود فرا رسید.
خانمم رو بردم فرودگاه و تا شب یرون بودم.
وقتی به خونه رسیدم دیدم بچه توی اتاق خواب روی تخت من و مادرش خوابیده و خواهر زنم سیمین نشسته داره تلویزیون نگاه می کنه.
بعد از سلام و احوالپرسی پرسیدم شما شام خوردید؟
جواب داد بله . اما برای شما هم گذاشتیم.
تشکرکردم و رفتم سر داخل آشپزخانه کمی غذا برداشتم و شروع کردم به خوردن. تعرف کردم . سیمین گفت ممنون. صرف شده.
شام که خوردم خوساتم ظرف ها رو بشورم که سیمین اجازه نداد و گفت امیرخان شما استراحت کن من می شورم و با اجازتون می خوابم.
سیمین رفت کنار سینک ظرفشوئی و شروع کرد به شستن ظروف. باسن هاش مثل ژله تکون می خورد. بی اختیار کیرم شق شد. ..
همینطور که کون سیمین رو دید می زدم به تلویزیون هم نگاه می کردم. وااای خدا چه کونی!!!
گوشیمو سایلنت کردم و از لرزش باسن سیمین یه فیلم کوتاه گرفتم.
اینم بگم سیمین شوهر داشت و شوهرش دو سال بود که به بهونه بردن سیمین به کانادا رفته بود اونور آب و سیمین و ول کرده بود.
فکر های شیطانی به سرم می زد و هی می گفتم لعنت بر شیطان.
شستن ظرف ها تمو شد و سیمین بعد از ریختن یه چای برای من گفت : امیرخان اجازه میدید من بخوابم؟
گفتم راستی پسرم مهیار کجاست؟ چطوره ؟
گفت اونم خوبه کمی تب داشت زود خوابوندمش.
رفتم و پسرم رو بوسیدم.
سیمین گفت امیرخان اگه شب حواستون به اتاق مهیار هست و اگه اجازه بدید من توی اون یکی اتاق می خوابم اگه بچه بیدار شد یا کاری داشتید صدام کنید.
گفتم خواهش می کنم. منم توی سالن می خوابم شما راحت باشید.
شب به خیر گفتم و رفتم. رختخواب رو توی پذیرائی پهن کردم که بخوابم. شهوت امانم نمی داد.
سرمو بردم زیر پتو از توی گوشی فیلمی رو که از سیمین گرفته بودم یکی دو بار دیدم که شاید بتونم جغ بزنم. کیرم داشت می ترکید. همش تصور می کردم اگه اون باسن الان تو بغل نمن باشه چه کار می کنم باهاش.
حدود نیم ساعت گذشت. انگار کمرم سنگ شده بود. آبم نمی اومد. بلند شدم رفتم داخل تراس سیگاری روشن کردم و به آسمون خیره شدم. یه دفعه یه فکر شیطونی به سرم زد.
تصمیم گرفتم شب برم سراغ سیمین.
قلبم شروع کرد به زدن. نفسام به شماره افتاده بود. باز گفتم لعنت بر شیطان. یه سیگار دیگه و بعد از داخل کمد توی تراس بطری ویسکی رو برداشتم یه لیوان ریختم . آروم آروم شورع کردم به خوردن. چون قلبم تند تند می زد خیلی زود مست شدم.باز سیگار. باز مشروب . باز سیگار. دیگه کم کم لذت مستی رو حس می کردم. و البته بی باک هم شده بودم.
ساعت حدود 3 بود. اینو هم می دونستم که سیمین خیلی خوابش سنگینه.
تصمیم خودمو گرفتم و داخل اتاق شدم.
رفتم بالای سر سیمین دیدم مست خوابه. کنارش دراز کشیدم. و آروم دستمو گذاشتم روی باسنش.وای خدا چه کونی !!!!!!!!!!!!!! داشتم دیوونه می شدم. حدود 20 دقیقه همینجوری گذشت. کیرمو در آوردم گذشاتم لای ترک کونش و بالا و پائین می کردم.
بی اختیار دستم رفت تو شورتش و شروع کردم به مالیدن باسنش. داشتم میمالیدم که سیمین تکون خورد. از ترس داشتم می مردم ولی دل رو به دریا زدم و تصمیم گرفتم اگه بیدار هم شد کارمو بکنم. خوشبختانه بیدار نشد.البته خودمو آماده کرده بودم اگه بیدار شد هم ادامه بدم ولی بیدار نشد.
آروم شلوار استرچ و شورتشو تا پائین باسن کشیدم پائین. وااااای چی می دیدم. کون حریری مخملی سفید و نرم…….
کیرم داشت می ترکید.
رفتم پائین صورتمو گذاشتم لای باسن سیمین و شروع کردم به بو کشیدن و لیسیدن.کیرم شق شده بود و قلبم به شدّت می زد.چند لحظه صورتمو گرفتم جلو باسناش و نگاه کردم. انگار داشت باهام حرف می زد. لای باسن سیمین رو باز گردم سوراخ کونش تو اون فضای نیمه تاریک معلوم بود. آروم دماغمو بدم داخل باسنش و شروع کردم به بو کشیدن. بوی کونش مست کننده بود.جرأتم بشتر شد و شروع کردم به لیسیدن. ترسیدم بیدار بشه. باز خودمو کشیدم بالا. باسن های ناز سیمین رو گذاشتم تو بغلمو کیرمو خیس کردم گذاشتم لای پاش و آروم آروم شروع کردم به تکون خوردن.دستمو هم گذاشتم رو سینه چپش.
حدود نیم ساعت تو اون وضعیت واقعا” زندگی کردم به اوج رسیدم و آبم داشت می اومد. سرمو گذاشتم توی موهای سیمین. باسن نرمش رو فشار دادم و به اوج رسیدم و تموم آبمو ول کردم لای پاهاش.
از فرط لذّت به سکسکه افتادم.
توی اون حالت یه دفعه ترسیدم شورت سیمین رو کشیدم بالا و سرمو گذاشتم روی بالشت و به خواب سنگینی رفتم.وقتی بیدار شدم صبح شده بود دیدم واااای خدا سیمین نیست. از ترس و خجالت توان نفس کشیدن نداشتم. از اتاق رفتم بیرون دیدم مهیار هم نیست. دوش گرفتم و با ناراحتی رفتم سر کار. همش منتظر بودم اتفاق عجیبی بیفته.
به مدرسه مهیار زنگ زدم گفتند خاله مهیار اونو آورده گذاشته مدرسه.
می خواستم به سیمین زنگ بزنم می ترسیدم.
با دلهره روز رو شب کردم.شب به منوال قبل رفتم خونه. دیدم سیمین مثل دیشب نشسته داره تلویزیون نگاه می کنه.از ترس داشتم می مردم. گفتم الان چیزی بهم میگه.
بعد از سلام و احوالپرسی دیدم سیمین با لبخندی ملیح گفت:
امیرخان شما تو خواب راه میری؟
گفتم: چطور
گفت: آخه دیشب اومده بودی تو اتاق من. نکنه ترسیده بودی.
گفتم: شرمنده. نمی دونم چی شده. اتفاقاٌ تعجب کردم خودمو صبح اونجا دیدم.(همش تو فکر بودم. به خودم کفتم یا فهمیده و چیزی نمیگه یا نفهمیده . در هر دو صورت امشب هم حالمو می کنم).
مشغول صحبت بودیم که خانمم از فرودگاه زنگ زد و گفت: از اداره زنگ زدن فردا باید سرکار باشه و از طریق لیست انتظار برگشته تهران…..رفتم فرودگاه و خانمم رو آوردم خونه.
از این جریان سه سال گذشته و من هنوز تو فکرم که سیمین فهمید یا نفهمید.
کاش اون شب تکرار بشه…
نوشته: مهران
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید