این داستان تقدیم به شما
سلام من محسن هستم و شونزده سالمه. خاطره ای که می خوام براتون تعریف کنم مربوط می شه به خواهر زاده ام. من یه خواهر زاده دارم که یازده سالشه و اسمش میناست. من و مینا خیلی بهم نزدیکیم و همیشه وقتی مینا میاد خونه ما یا من می رم خونشون با هم بازی می کنیم و اوقات خوشی را با هم می گذرونیم. یه روز تو اتاقم داشتم درس می خوندم که مامانم اومد تو اتاقمو گفت:
– آقا جون (منظورش بابا بزرگ من) حالش بد شده باید برم پیشش شهرستان تو هم می خوای بیای؟
بهش گفتم:
– می دونی که ایام امتحانات نزدیکه، باید خودمو واسه امتحانا آماده کنم.
– خواهرت هم که شنید آقا جون حالش بد شده گفتش باهام میاد تا کمک دستم باشه، آقا مجید (دامادمون) هم رفته ماموریت، حالا که تو می مونی می تونی مراقب مینا هم باشی؟ اونم ایام امتحاناتش نزدیکه.
– چرا که نه، اینجوری تو درسهاش هم کمکش می کنم.
– قربونت برم مادر پس به خواهرت می گم که مینا رو بیاره.
بعد از ظهر همون روز خواهرم مینا رو آورد و مادرم و خواهرم آماده شدن که برن شهرستان. روزای اول من و مینا با هم درس می خوندیم گاهی هم بازی می کردیم. یه شب که خوابیده بودم دورو ورای ساعت سه نصفه شب شنیدم که مینا داره در می زنه:
– دایی، دایی، می شه بیام تو؟
اول فکر کردم حالش بده مریض شده. بهش گفتم:
– بیا تو عزیزم چیزی شده؟
مینا در رو باز کرد و گفت:
– آره خواب بد دیدم.
بهش گفتم:
– خوابای بد که ترس ندارن چون واقعی نیستن. بعدش بغلش کردم.
مینا گفت:
– می شه شب رو پیشت بخوابم آخه تنهایی می ترسم.
گفتم: آره و براش یه بالش آوردم تا رو تختم کنارم بخوابه. صبح که از خواب بیدار شدم دیدم کیرم طبق معمول شق شده (این مشکل برای خیلی از پسرا پیش میاد) و از زیر پی جامه کاملا مشخصه. داشتم تازه تازه به خودم میومدم که فهمیدم مینا قبل من بیدار شده و داره زیر زیرکی کیر شق شده من رو برانداز می کنه سریع پتو رو کشیدم روم تا معلوم نشه. به مینا گفتم:
– خوب خوابیدی دایی؟
– آره.
– خر و پف نمی کردم که؟
– نه بابا، من که اصلا نفهمیدم.
وقتی مطمئن شدم که کیرم خوابیده پتو رو از روم برداشتمو رفتم تا صبحونه حاظر کنم. بعد از اینکه صبحونمون رو خوردیم مشغول درس شدیم. یکی دو ساعت بعدش تلفن خونه زنگ خورد، گوشی رو که ورداشتم فهمیدم مامانمه:
– محسن چطوری خوبی؟ آقا جون حالش بهتر شده ولی دکترش گفته که باید یه مدت مراقبش باشیم تا حالش دوباره بدتر نشه به همین خاطر ما اینجا بیشتر می مونیم پیش آقا جون. تو این مدت مراقب مینا باش تا ما بیایم. ببین مینا اگه چیزی لازمش بود با هم برید از خونه خودشون ورداره کلید خونشون رو داره.
بعد از ظهر اون روز با مینا حاظر شدیم و رفتیم خونشون تا یه سری کتاب متاب و لباس بیاره چون بیشتر از مدتی که فکر می کرد پیش من موندنی بود. وقتی رسیدیم خونشون مینا رفت اتاقش و جا لباسیشو باز کرد و شروع کرد به ورداشتن چند دست لباس، به لباس زیر که رسید گفت:
– لباس زیر هم وردارم دایی نه؟
– آره وردار زیاد بمونی لباسات کثیف می شن.
مینا هم چند تا شورت رنگی و زیرپوش ورداشت جا کرد تو کولهاش. فردای اون روز من دیدم حموم لازمم حاظر شدم که برم حموم به مینا گفتم:
– من می رم حموم یه دوش بگیرم. بعدش خواستی تو برو، از وقتی اومدی اصلا حموم نرفتی.
مینا گفت:
– آخه من که تاحالا تنهایی حموم نرفتم.
– پس این همه مدت چه جوری می رفتی حموم؟
– همیشه مامانم منو می برد حموم. حالا می شه منم باهات بیام حموم؟
مینا که این حرف رو زد تپش قلب گرفتم و عرق کردم. من و مینا توی حموم؟ گفتم:
– باشه اگه تنهایی نمی تونی بری حموم با من بیا که بعدا بو نگیری.
با مینا رفتیم توی رخت کن، من شروع کردم به کندن لباسام، دیدم مینا داره به بدنم نگاه می کنه بهش گفتم:
– منتظر چی هستی بذار کمکت کنم لباساتو در بیاری.
بعد بولیزشو در آوردم، سینه های خیلی کوچیک و نارسی داشت. بعد شلوارشو در آوردم، نوبت به شورتش که رسید گفتم: – اجازه هست؟ مینا با یه حرکت سر اجازه داد. شورتشو که در آوردم چیزی که می دیدم رو باورم نمی شد، یه کس بی مو و خوشگل. خودم هم همه لباسامو در آوردم به جز شورتم. بعد دوتایی رفتیم تو حموم. مینا موهای بلندی داشت من شروع کردم به شامپو زدن موهای مینا بعد اینکه موهای مینا و خودم رو شستم نوبت به شستن بدنامون می رسید. صابونو ورداشتم و شروع کردم به صابون زدن بدن مینا، همش وسوسه می شدم، سعی می کردم وقتی به کس و کونش می رسم دستمو بیشتر به اون قسمتها بکشم. بعد یه کم هم به بدن خودم صابون زدم به مینا گفتم:
– حالا که تو اومدی می شه کمکم کنی پشتم رو صابون بکشی؟
مینا صابون رو گرفت دستش و شروع کرد به صابون کشیدن به پشتم، همینجور که داشت صابون می زد یهو دیدم ای دل غافل کیرم شق شده و معلومه. هر کار کردم که بخوابه نشد که نشد، با دیدن بدن مینا و کس کوچیکش مگه می شد کیرمو بخوابونم! مینا که کار صابون زدن به پشتم رو تموم کرد اومد جلوم نشست. بعد لیف رو ورداشتم و شروع کردم به لیف کشیدن مینا. تو این مدت کیرم شق شق بود و می دیدم که مینا زیر زیرکی به کیرم نگاه می کنه. بهش گفتم: می شه همونطوری که پشتمو صابون کشیدی لیف هم بکشی؟ مینا گفت باشه و پشتم رو شروع کرد به لیف کشیدن. بعد بهش گفتم: می خوای بقیه بدن من رو هم بشوری تا یاد بگیری؟ مینا انگار از خداش بود، شروع کرد به لیف کشیدن تمام بدنم. به قسمت شورتم که رسید دیدم داره می خنده، بهش گفتم:
– چی شده دایی چرا می خندی؟
– هیچی همینجوری.
– آخه آدم که همینجوری خنده اش نمی گیره.
مینا جوابی نداد، پاشدم وایسادم. بهش گفتم:
– دوست داری ببینی زیر شورتم چه شکلیه؟ اصلا تا حالا دیدی زیر شورت یه مرد چه شکلیه؟
مینا بیشتر خنده اش گرفت. ادامه دادم:
– دوست داری یا نه؟
گفتش:
– آره دوست دارم.
– پس شورتمو خودت در بیار.
مینا از دو طرف شورتم گرفت و کشیدش پایین، وقتی کیر شق شده ام رو دید دهنش از تعجب باز موند. بهش گفتم:
– ببین واسه مردا این شکلیه حالا کنجکاویت برطرف شد؟ اگه می خوای بهش دست بزنی خجالت نکش دست بزن.
بعد مینا شروع کرد با دستش به برسی کیر و تخمای من، منم روی بدنم آب گرفتم تا صابون بره و مینا بهتر بتونه کیرمو ببینه. بعدش مثل یه معلم شروع کردم به توضیح دادن:
– اینی که درازه اسمش کیره، این دو تا توپها هم که زیرش هستن تخمامن. واسه همه مردا این شکلیه.
بعد مینا رو از لپش بوس کردم بهش گفتم:
– فقط به کسی نگو که باهام اومدی حموم و کیر منو دیدی باشه؟
– باشه دایی جون.
بعدش خواستم شورتمو بالا بکشم که یادم افتاد مینا دیگه کیرمو دیده و نیازی به این کار نیست. بعد اینکه کامل خودمون رو شستیم، خودمون رو خشک کردیم. من شورت تمیز مینا رو دستم گرفتم و گفتم بذار بپوشونم برات. بعد از اینکه شورتشو پوشوندم گفتم:
– چه خانم خوشگلی، شورتش هم مثل خودش خوشگله!
مینا خندید، بغلش کردم و اومدیم بیرون. بهش گفتم:
– مینا خواهر زاده خودمه به هیچ کی نمی دمش!
مینا هم گفت:
– منم دایی جونم رو به هیچ کی نمی دم و با دستش زیر تخمامو قلقلک داد و بهم گفت دایی من میدونم پسرا با دخترا چیکار میکن قول میدم راجب امروز به کسی حرف نزنم به شرط اینکه دفعه بعد باهم از اونکارا بکنیم و دستشو کرد تو شرتشو و کیر منو هم فشار داد. همین روزا داستانشو اینجا مینویسم.
مرسی که خوندین
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید