این داستان تقدیم به شما
نگار هستم ۲۲سالمه .۱۷سالگی نامزد کردم ۱۸سالگی ازدواج…
***
من تو زندگیم زود به همه چیز رسیدم تو یه مدرسه ی غیر انتفاعی معلم شدم دارم لیسانس میگیرم و زود هم ازدواج کردم . ازدواج اجباری . شوهرم. امیر مرد خوبی بود ده سال ازم بزرگتر بود. همه جوره درک و حمایتم میکرد ولی ب دلم نمینشست . من خیلی از نظر ظاهر از اون بهتر بودم پوست گندمی روشن . موهای لخت بلند. چشم و ابروی مشکی . لبای خوش فرم . چون با هرچیزی سریع چاق میشم ورزش رو قطع نمیکنم برای همین همیشه هیکلم رو فرم بوده . باسن برجسته و جذابی دارم . همیشه دوست داشتم ی شوهر خوشتیپ و سر زنده و کله خر داشته باشم مث دوست امیر(محسن)(از سلام اول چشمم دنبالش بود بدجور ولی زن داشت)ولی امیر خیلی منطقی و رسمی بود .مبخواست شیطون باشه ولی نمیتونست .پارسال امیر چند روز بعد از دومین سالگردمون رفت ماموریت ک توراه برگشت تو تصادف سه ماه تو کما بود. تصور کنید من چ حالی داشتم دایم ب طالعم تف و لعنت میفرستادم شبو روز نداشتم چون خواهر و پدر امیر دایم تو جونم غر میزدن . خانوادم تا منو میدیدن گریه میکردن و ناراحت بخت بدم بودم ک بم تحمیل کردن . (خانواده ی کاملا فرهنگی و باکلاسی دارم این اتفاق دلایلی داره ک خودش ی رمانه) برای همین میرفتم خونه ی خودم و کسیو نمیذاشتم بیاد پیشم.تا اینکه ثابت شد امیر ضربه مغری شده و چندتا از اعضاشو اهدا کردن من تو حال خودم نبودم دیوانه شده بودم بخاطر اتفاقات اخیر …
گذشت زمان و درگیری با شاگردام و درس و دانشگاه باعث شده بود کمی از فکر و خیالم کم بشه . از طرفی وقتی امیر زنده بود خیلی کم سکس میکردیم هم اون سرد مزاج بود هم من میلی بهش نداشتم. ولی واقعا هیچ پسری مثل محسن ظاهرش تحریکم نمیکرد . ولی محسن اصلا تو این فازا نبود خیلی خوش بود بازنش من حسودیم میشد میخاستم مال من بشه.ی شب ک از میگرن تو خودم میپیچیدم پیام دادم بیدارید؟ جواب داد بله حال شما. گفتم بیخیالش شو دختر این پا نمیده . گفتم خوب نیستم خانوادم رفتن شهرستان باید برن دکتر دیر وقته میترسم تنها برم . گفت میترا پیش مادرشه. میخاین من بیام. (گفتم این چقد شوته میترا رو میخام چیکار!) گفتم نه اصلا خیلی حس ضایع شدن داشتم. پیام داد دارم میام اماده باشید. نمیتونستم پاشم خیلی داغون بودم وقتی رسید زنگ زد گفت بیاین دم در. گفتم نمیتونم و نزدیک بود بالا بیارم گوشیو انداختم رفتم دستشویی. اون بدبخت پشت در بود.دایم زنگ میزد ی اب ب صورتم زدم رنگ و روم بدجور پریده بود . در پایینو باز کردم. ب میز کنار در تکیه دادم نفس نفس زنان درو باز کرد نگاش کردم .من گیج بودم .سرم گیج میرفت رو ب روم وایساد نفهمیدم چی شد دیگ وقتی ب هوش اومدم تو بیمارستان بودم با ی سروم اومد بالا سرم گفت خوبی؟ خیلی شرمنده بودم گریم گرفته بود از خجالت. گفت گریه چررررررا!!؟
کمک کرد بشینم ابمیوه داد ب زور بخورم. گفت نگار خانوم. ی چیزی میخام بگم ولی قول بده اروم باشی. نگرانی از سر تا پام موج میزد انواع فکرا رو کردم گفتم چیشده؟؟؟ گفت ن دیگ باید اروم باشی. گفتم ارومم . گفت شما مامان خانومی. اول نفهمیدم چی گفت بعد ک گرفتم حرفشویهو . بدنم شروع کرد لرزیدن. رسوندم خونه شب پیشم موند شام درست کرد بزور پیداد بخورم . بعد ک تمام شد رفت تو اشپزخونه صداش کردم با گریه دستشو گرفتم دستام میلرزید ولی حالمو دید بغلم کرد بوسیدم گفت چرا انقد بهم ریختی. گفتم محسن میترا بم گفته وقتی عقد بودین بچه سقط کرده یهو شونه هامو گرفت جدام کرد تو چشام نگاه کرد گفت میخای چیکار کنی؟؟؟
با چشمام التماس میکردم کمکم کنه. گفت امکان نداره انقد گریه کردم تا راضی شد. من چیکار مبکردم با ی بچه ی بی بابا…. چند روز بود نگ زد گفت ب هزار مکافات قرص رو پیدا کرده. صبح اورد واسم ولی نرفت گفت میمونم حالت بدشد ببرمت دکتر. قرصو سر خوش بالا انداختم رفته رفته حالم بد میشد خونریزی داشتم. نگاه های محسن مضطرب شده بود تو دستشویی نشسته بوذم فقط گریه مبکردم از درد از پشت در سعی میکرد ارومم کنه. دایم خون میومد ازم یهو احساس کردم ی لته خون ازم خارج شد دامن کوتاه زدی پوشیده بودم لکه لکه خونی شده بود اومدم میلرزیدم اب قند بدست منتظرم بود. منو تو بغلش گرفت گفتم باید دوش بگیرم گفت نمیشه . گفتم حداقل لباس عوض کنم . رفت سر کمدم ی لباس راحتی بلند برداشت گفت لباس زیرات کجان. خیلی خجالت کشیدم. گفتم کشو دوم. ی شرت و نوار بهداشتی اورد گفت اینا رو بگیر تا من بیام لباسامو عوض کردم و هرچی تنم بود انداختم سطل اشغال و دراز کشیدم دیدم با تلفن ح میزنه و دایم میگ اها باشه . دیگ گیج شدم خابم برد چشامو ک باز کردم محسن نشسته بود رو صندلی و با اخم ب زمین خیره شده بود کش و قوسی دادم ب بدنم ضعف داشتم عین بچه لوسا گفتم گشنمه. برام سوپ اورد خوردم و ی شربت شیرین داد بم . ساعت۱۲شب بود گفت نگار کجا بخابم خیلی خستم. گفتم اینجا رو تخت ی نگاهی انداخت بم با اخم . گفتم چقد بد عنقه . رفتم دستشویی برگشتم دیدم سر جای امیر خابش برده منک حسابی خابیده بودم خابم نمیومد داشتم صورتشو برانداز میکرددم یهو همونجوری ک چشماش بسته بود گفت دید زدنات تموم نشد.؟
پشتمو کردم بش انقد وول خوردم تا خابیدم صبح زودتر بیدار شده بود صبحانه اماده کرده بود. اومد باز لباس داد بم گفتم خوبم گفت میدونم محض احتیاط. خیلی پرستار توپی بود سر این جریان م کم رابطمون خوب شدمنم حالم خوب شد . یروز گفت اماده میخام ببرمت یجایی. ساعت۷شب. منم حسابی تیپ کردم رفتیم بهترین رستوران شهر و ازم خاست باهاش دوست بشم اصلا انتظار نداشتم دیگ بد عنق واخمو نبود. ولی گفت صیغه میخونیم ک راحت باشیم . چند روز بعد ی صیغه ۳ماهه خوندیم . و باز شام رفتیم بیرون و حسابی بگو بخند و اهنگ بلند و لب تو لب ک اومدیم خونه ی من دایم قربون صذقم میرفت ن حرفی از امیر بود ن حرفی از میترا . رفتم لباسمو عوض کردم ی تاپ بلند لش سفید با ی شورت لی موهامم دم ابی کردم با قر اومدم تو بغلش نشستم نگام میکرد میگفت میخای دیوونم گفتی؟ لبامو گذاشتم رو لباش خیلی وحشیانه لباشو میخوردم نفس نفس میزدم زبونمو تو دهنم میچرخوندم. لبشو گاز میگرفتم. اونم دست میکشید رو کمر حسابی حشری بودم با تمام وجودم میخاستمش گوش و گردنشو میخوردم همونجوری ک تو بغلش بودم بلند شد رفتیم تو اتاق خابوندم رو تخت گفت تو عشق کی هستی؟ لباشو میخوردم و میگفتم توووو
میگفت تو نفس کی هستی. لباشو گاز میگرفتم اروم میگفتم توووو میکفت سکسیه کی هستی. میگفتمممم توووو تاپمو درورد دوستداشتم لباشو بماله رو سینه هام نوک سینه هام شق شده بود اهو ناله میکردم گوش و گردنمو طولانی خورد اروم زبون میزد نوک سینم دیوونه میشدم زبونشو میکشید رو سینم. مک میزد . گاز میگرفت. دایره وار میکشید رو سینه هام. همونجوری با زبونش میرفت پایین شورت لی رو درورد ی شرت لامباده مشکی پوشیده بودم براش از روش اون دیوانه وارسمو میخورد من دایم جیغ میزد و میخاستم بکنه تو کسم . شرتو رد کرد زبونشو رو کسم بالا پایین میکرد زبون داغش رو کسم دیوونم میکرد . کسم خیس خیس شده بود میخاست شرتمو در بیاره حشری بش گفتم جرششش بده . شورتمو پاره کرد و دایم اهو ناله میکرد بلند شدم همونجوری ک سر پا بود کیرشو گذاشتم تو دهنم ی کیر کلفت خیلی شیکی داشت تخماشو زبون میزدم کیرشو تا ته میکردم تو دهنم. پیگفت جووون چ دهنت داغه . حسابی کیرشو خیس کرده بودم. همینجوری ک ب پشت دراز میکشیدم دستشو گرفتم گفتم محسن بکن تو کسممم میخام جرم بدی . کیرشو رو کسم بالا پایین مبکرد دم کسم هی تکونش میداد تا سرش حسابی خیس شه اروم اروم میکرد داخل. چون خیلی سکس نداشتم باامیر واقعا دردم میومد همه ی حسم داشت بخاطر درد کسم میپرید چوچولمو میمالیدم ک حسم نره با ی دست دیگ نوک سینه هامو میمالیدم محسن ک این صحنه رو میدید حشری میشد میخاست تند بکنه تو ولی با اخ و اوخ های من سعی میکرد اروم کنه. تانصفه کرد گفت جون کست داره پاره میشه؟؟
لبامو جمع کردم گفتم اره . لبامو مشید گفت قربون عشقم برم الان جا باز میکنه کس تنگ داغت. بعد اروم اروم عقب جلو میکرد. درد داشتم ولی اهو ناله میکردم حسابی داشت حال میکرد از چشمای خمارش پیدا بود تند تند شد تلمب هاش. سینه هام بالا پایین میشد عرق کرده بود تنم همین صحنه حشری ترش میمرد و محکم تر منو میگایید برم گردوند رو پهلو کیرشو از پشت کرد تو و نوک سینه هامو میمالید منم تخماشو میمالیدم و هوناله میکردم یکمک این پوزیشن زد. درش اوردم. داگ استایل شدم. محکم میزد رو کونم صداش حشریم میکرد میگفتم جووون بازم بزن . تنم عرق کرده بود تنم اون هم همینجور تخماش ک میخورد ب کسم دیوونه میشدم. انقد زد تا ارضا شدم داشتم شل میشدم ک کشید بیر ن همش ریخت رو کمرم .رفتیم حمام تو حمام هم ساک زدم براش اومد و منو انکشت میکرد. اومدیم گفتم محسن میخام همینجوری کونمو بکنی.نمدونست از خوشحالی جیکار کنه ولی گفت ن زندگی دردت میاد گفتپ همین ی بارررره عاقااا:) تا سه میشمارم تا گفتم ۲بغلم کرد. دستمو میمالید رو کسم منم سکسی واسش اهو ناله میکردم .
دستمو گرفتم ب میز ارایشی قمبل کردم کرم زد. کرد تو کونم چون محسن دات کونمو میکرد خیلی حال میداد بم دردش حال بود برام انقد زد تا ابش اومد. گفت نگار بسه دیگ من نمیخام … رفتیم تو تخت و خابیدیم . الانم با همیم مهربونی و مردونگیش دیوونم کرده عاشق همیم. بعد گذشت اون همه سختی این شیرین رو با دنیا عوض نمیکنم.
نوشته: نگار نازنین
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید