این داستان تقدیم به شما
سلام.
اسم من مهرانه.۳۱ سالمه و ساکن قزوینم. بخاطر شغلم هفته ای دوبار باید برم تاکستان یکی از شهرهای قزوین که به داشتن زنای خوشگل،سفید و خوش اندام معروفه…
مرداد ماه پارسال یعنی ۹۵ بود که کارمو تموم کردم و سوار تاکسی شدم تا به ایستگاه تاکسی خطیای قزوین برسم.خیلی گرم بود و منم میخاستم زود برسم خونه. چشمم افتاد به عقب ماشین که یه زن خیلی خوشگل با موهای طلایی بود و داشت به دستاش کرم میزد.از شانس خوب من یه پیرمردی هم جلو نشسته بود.یه خانومه هم کنار اون موطلاییه نشسته بود .منم نشستم کنارشون.فهمیدم که با همن این دو تا.اونی که کنار من بود و میشد نفر وسطی یه دختر تپل بود که میخورد بیست و یکی دو سالش باشه.زیاد خوشگل نبود ولی اون یکی خیلی خیلی ناز بود.یکی دو بار با هر زحمتی که بود تونستم یه نگاه بهش بندازم. اونم نگاه کرد.یه بارم لبخند کوچکی زد و دل منو بیشتر از قبل برد.از این طرفم از مچ پا تا سرشونه ها چسبیدم به دختره. آمپرم هم زده بالا.
مجبور شدم کیفمو بذارم رو پام تا تابلو نشه.یه کم که از راه افتادنمون گذشت و این دو تا مشغول حرف زدن با هم بودن دختره گفت ببخشید میشه بگین اسم ادکلنتون چیه؟ خواهرم خوشش اومده روش نمیشه ازتون بپرسه.( میدونید که یکی از بهترین لذتا اینه که ازتون اسم عطر یا ادکلنتون رو بپرسن.) منم از تو کیفم آوردمش بیرون گفتم اینه. گرفت و داد به خاهرش.اونم بی اجازه دو سه بار زد.گفتم خانوم مردونه ستا.خندید گفت عوضش خوشبوعه. دستشو دراز کرد تا بده به من ادکلنو.یه لحظه جسارت دادم به خودم و انگشتاش رو لمس کردم یه کوچولو هم مکث کردم. چهره ش رو ندیدم ولی اونم با نکشیدن دستش اوکی رو داد.همش تو این فکر بودم که چطوری کارتمو بهش بدم.خلاصه تا رسیدیم قزوین و پیاده شدم.کارتمو گرفته بودم تو دستم. اون جا که پیاده شدیم و آخر خطه یه جاییه که بهش میگن دوراه همدان.بچه های قزوین میدونن همیشه شلوغه اونجا.همش فکرم درگیر بود که چیکار کنم .چند متر اون طرفتر منتظر موندم تا بیان که اومدن از پیشم رد شدن.سوار تاکسی داخلی شدن که برن سبزه میدان با این فرق که خواهره اول سوار شد بعد خودش.مسیر من اون طرف نبود ولی باید سوار میشدم .حسابی خر کیف شدم و با اینکه جلو هم جا بود نشستم کنارش. همین که نشستم کارتمو دادم بهش و اونم خیلی ریلکس گرفت.گفتم زنگ میزنی؟ گفت آره خیالت راحت.هیچ حرفی دیگه نزدیم و من چون ساعت ۳ باید میرفتم شرکت یه کم جلوتر پیاده شدم.کرایه سه نفرو دادم و با یه تاکسی دیگه رفتم شرکت.
مردم تا زنگ زد. ساعت ۸ داشتم حاضر میشدم که برم سالن فوتبال زنگ زد.معرفی کرد.قطع کردم و خودم شمارشو گرفتم .تو راه با هم کلی حرف زدیم. گفت که اسمش فاطمه ست.ساکن شهریاره. یه بچه داره و شوهرشم سه سال پیش فوت کرده الانم با خواهرش اومده تاکستان خونه خاله ش مهمونی.منم گفتم که دو ساله از خانومم جدا شدم و تنها زندگی میکنم. کلی حرف زدیم تا رسیدم دم در سالن.گفتم من باید برم.گفت دفعه بعد کی میای تاکستان. گفتم فردا.میشه همو ببینیم؟ گفت ارررره. حتماً.
تا صبح بشه جونم بالا اومد.با هر جون کندنی بود صبح شد کارامو ردیف کردم. یه نصفه ترامادول خوردم و راه افتادم.رسیدم تاکستان ساعت شد ۱۱.بهش زنگ زدم و گفت بیا پارک نزدیک خونه مون فلان جا. گفتم تو پارک آخه؟؟؟ گفت تو بیا حالا.راحت پیدا کردم پارکو.اومد.یه چادر مشکی سرش بود و با یه دختر بچه دو سه ساله.بهم گفت خاله م گفت پارک خوب نیست بریم تو.راستشو بگم ترسیدم ولی چاره ای نبود.
رفتیم تو و جعبه شیرینی رو دادم به خواهرش.خالهه هم اومد.یه زن ۲۵ شش ساله مطلقه که تنها زندگی میکرد قلیون آوردن و کشیدیم و چای و شیرینی هم کنارش.یه کم حرف زدیم.خواهرش و خالش رفتن حیاط.دخترشو صدا کردن.
پاشد اومد طرفمو دستمو گرفت گفت بریم اتاق. با استرس زیاد رفتم تو و دیدم خداروشکر خبری نیست. فقط منم و خودش درو قفل کرد.اومد چسبید بهم گفت حالم خیلی بده مهران.لبامون تو هم قفل شد و شروع کردیم به خوردن لبای هم.یه جوری لب میداد و میخورد که دیونه شده بودم.نعشگی ترامادول و لبای خوشمزه فاطی خیلی حال میداد بهم.نشستیم رو زمین.سرشو گذاشتم پاهام و صورتش رو ناز کردم. سیاهی چشماش از فرط شهوت معلوم نبود.نمیدونم بگم چه حالی بود. دستمو بردم طرف سینه هاش.خیلی بزرگ بودن و نرم.گفت بذار یه چی بندازم زیرمون. یه پتو پهن کرد و رفتیم رو پتو.درازش کردم و سرشو گذاشتم رو متکا.گفتم فاطی کجاااایی؟ گفت هیچی نگو توروخدا.بذار تو حال خودم باشم. کارتو بکن.منم گفتم یه کاری کنم مست تر از الانت بشی.تاپشو در آوردم. یه سوتین خالخالی قرمز و مشکی تنش بود.اروم دستمو بردم پشتش و بازش کردم.سینه هاش قشنگ ترین سینه ای بود که تو عمرم دیدم.چون به پشت دراز کشیده بود حالت قشنگی هم گرفته بودن به خودشون. اروم نوک یکیشون رو گرفتم با لبم.دیدم کمرشو بالا آورد. دستمو بردم رو کسش. خیلی بزرگ و تپل بود چون حسابی معلوم بود از روی شلوارش.یه کم مالیدم.نگاش کردم دیدم چشماشو بسته و لباشو میخوره. سینه هاشو چسبوندم به هم و شروع کردم خوردن هر دوتاشون.زبونمو میکشیدم لای سینه هاش.اونم فقط آه میکشید. دستمو گذاشتم رو دهنش تا صداش بیرون نره.
گاز گرفت دستمو و با دستاش موهامو چنگ میزد.یه کوچولو شکم داشت. وقتی شکمشو لیس زدم واقعا داشت از حال میرفت. منم تو اسمون بودم ولی اون بیشتر حال میکرد.شلوارشو آروم کشیدم پایین.لعنتی فکر همه چیز رو کرده بود. کسش تمیز تمیز بود.گفتم لامصب این چرا اینهمه خوشگله؟ چرا اینهمه تپله؟ گفت ماااال خودته.هررررر کاری میخای بکنی باهاش بکن.وای دیونم کرد با این حرفش.خیس آب بود کسش.با دستمال کاغذی که همراه پتو آورده بود خوب پاکش کردم. یه لیس طولانی و خیلی آروم از پایین کسش زدم تا زیر نافش.اینکارو حتما بکنید.طرفتون خیلی حال میکنه.خیلی خوشش اومد.گفت تو رو خدا بازم لیس بزن. بازم زدم.اینبار وسط کسش مکث کردم. با لبام تاج کسش رو گرفتم. شروع کردم به میک زدن.کاملا لرزشش رو حس میکردم و میدیدم.یه کم دیگه خوردمش. انگشتمو آروم کردم توش.داغ داغ بود.خیلی هم آب انداخته بود.کنارش دراز کشیدم و لباشوباز خوردم. انگشتمم تو کسش.حالا دیگه دو انگشتی میکردم.گفت مهران تو روخداااا.دارم میمیرم.کیرمو گرفت گفت جااااااان.چه کیری. از رو شلوار معلومه میخاد جرم بده.میخاد پاره م کنه.اره؟ گفتم ارررره فداتشم. بشین و ببین فقط. تیشرتمو در اوردم و گفت جووون.چه اندام مردونه ای. عاشق این بودم که یه مرد چهارشونه منو بکنه،بغلم کنه. کیرشو بکنه تو کسم منم شونه هاشو بگیرم زیرش جر بخورم.حالا اون داشت دیونم میکرد.پا شدم.اونم نشست. زیپ و کمربندمو باز کرد.از رو شرت میمالید برام.گفت بگو برای کی اینجوری سیخ شده؟ میخاد چیکار کنه؟ بگووووو.گفتم واسه کس فاطی جونش.
گفت کجاااام؟ گفتم کسسسسست.تا گفتم شورتمو کشید پایین. کیرم گنده و بزرگ نیست.معمولیه. گفت خیلی خوشگله. خیلیییی. شروع کرد به خوردن.خوب میخورد واقعا. منم که سرم داغ شهوت و قرصی که خوردم.دراز کشید دوباره. گفت عزیزم من خابم میاد.تو باش و کس من.لعنتی خوب میدونست چیو کجا بگه.پاهاشو دادم بالا گذاشتم رو شونه هام. یه کم کیرمو کشیدم رو کسش.سرشو به نشونه حال کردن میداد عقب.سفیدی گردنش،گردی و بزرگی سینه هاش، شکم خوشگله داشتن منو دیونه میکردن.اروم کیرمو گذاشتم سر سوراخ کسش.خیلی راحت رفت تو.اون یه اااه بلند کشید منم با یه جوون بلند جواب دادم بهش. در آوردم کیرمو.دوباره کردم تو بازم آه اون و جوون گفتن من. شروع کردم به گاییدن. اروم اروم میکردم و تلمبه میزدم. مکث کردم.رفتم روش و گفتم فاطی خووبی؟ گفت عاااالیه مهران.عاااالی.بکن توروخدا. کم کم سرعت و قدرت تلمبه زدنمو بیشتر کردم.صدایی که از خوردن خایه هام به ته رونش میخورد اتاق رو پر کرده بود.لذت بود و لذت بود و لذت.هم برای من. هم برای اون.گفت زیر خابت شدم مهران.چه حالی دارم من.دارم میدم بهت.قول بده همیشه همینجوری بکنی.دوووس دارم. منم لبخند میزدم بهش و کارمو میکردم.خووب میگاییدمش. گفت میشه از عقب بذاری تو کسم؟ در آوردم و برگردوندمش. خودش ۴دست و پا شد و واااااااااااای.کسش.قرمز و خیس و تپل.کونشم نرم و گنده و خوش فرم .تجسمش هم آب دهن و کیرو راه میندازه.با دست بازم براش مالیدم.خودشو میداد عقب گفت زووود بکن تووو.
دستمو گذاشتم دو طرف کمرش و کیرمو هل دادم تو بازم.لرزش کونش وقتی که داشتم تلمبه میزدم دیوانه کننده بود. سوراخ کونش تمیز بود و جلوی چشمام. شصتمو خیس کردم و گذاشتم روش. آهی که کشید هنوز تو گوشمه. گفت از کووون؟؟؟؟ گفتم مزه اصلی همینه خب.گفت به شوهرم دادم قبلا.الانم مال تو.خوشم اومد اصلا ناز نکرد.با آب دهن خیسش کردم و گذاشتم رو سوراخ کونش.نرفت تو. خوابید متکا رو گذاشت زیرش.خیلی خوشگل شد کونش. اروم کیرمو یه کم بردم تو.دردش اومد.دستمو بردم طرف دهنش گفتم گاز بگیر عزیزم. گاز گرفت و منم نصفشو فرو کردم.نگه داشتم تا جا باز کنه.اونم داشت از درد مینالید. ارومتر که شد شروع کردم. چند دقیقه کردم تا اینکه صدای خواهرش اومد که فاطی بیا گوشیت زنگ میخوره.محل نکردیم و ادامه دادیم. آبمم نمیومد.باز صدا کرد مجبور شدم بکشم بیرون. اون فوری شلوار و تاپشو پوشید رفت بیرون و منم کیرمو تو حموم که گوشه اتاق بود شستم.خیس عرق بودم ولی وقت نداشتم دیگه.چند دقیقه بعد اومد و گفت ببخشید که آبت رو نشد بیارم.کیرمو کرد دهنش و سعی کرد جبران کنه ولی دیگه لذتش مثل قبل نبود برام.خودم رفتم حموم و ابمو آوردم. بعد از چند دقیقه رفتیم بیرون از اتاق.خالهه گفت خسته نباشید پهلوونا. خندیدیمو چند دقیقه دیگه رفتم بیرون ..
دو روز بعد که پنجشنبه بود اومد قزوین و شب تا صبح جبران ضد حال اون روز رو کردیم.
یه شب وسط چت بهم گفت مهران یه چیزی بگم ناراحت نمیشی؟ نمیدونم چرا تو ذهنم اومد که شوهر داره.گفتم شوهر داری؟ با ده تا استیکر تعجب گفت از کجا فهمیدی؟ آره شوهر دارم. با هم زیادسکس نداریم،شاید دو سه ماهی یه بار. همه هم میدونن که من چقدر داغم. من یه هفته مهمون خاله بودم الانم شهریارم. شوهرم شب کار بود منم اومده بودم تاکستان. گفتم خیلی نامردی کردی در حق شوهرت و من. کات کردم و تمام.
الانم خودمو با این دلیل که واقعا نمیدونستم شوهر داره آروم میکنم ولی کس توپی بود.خاک تو سر شوهرش که نمیکنتش.
نوشته: مهران
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید