داستان سکسی تقدیم به شما
از زندگی توی ی روستای کوچیک اینو یاد گرفتم که باید مواظب باشم حرفم بیرون در نیاد و چراغ خاموش زندگی کنم معمولا تو شهر ما دخترا تو این سن ازدواج میکنن و من در انتظار مرد رویاهام بودم تا بیاد بلکه کمی ازاد شم و دیگه تو زندانی به اسم خونه ی پدر نباشم .
روزها میگذشت و زندگی من به رفتن و برگشتن از مدرسه خلاصه میشد با اینکه هیچ علاقه ای نداشتم ولی از خونه بودن بهتر بود .
تو راه برگشت از مدرسه با دوستم زهرا حرف میزدیم
زهرا: کی میشه شوهر کنم دلم میخاد محمد بیاد خواستگاریم ولی شرایطشو فعلا نداره
-حالا باز تو میدونی یکیو داری شرایطش جور شه میاد ولی من چی
زهرا و محمد از بچگی همو دوست داشتن و با این همه محدودیت هر هفته سکس داشتن ، زهرا با جزئیات تمام سکسشونو برام تعریف کرده بود و من ارزوم تجربه اون حس شده بود .
روزا گذشت و امتحانا تموم شد. بیشتر اوقات خونه بودم ی روز رفتم خونه ی زهرا موقع برگشتن صدای مهمون از پشت در شنیدم درو باز کردم رفتم تو و سلام دادم .
تا منو دیدن خانمی که اومده بود از جاش بلند شد و منو درآغوش گرفت ،من نمیشناختمشون و خجالت کشیدم ، ولی اون خانم که اسمش مهدیه خانوم بود داشت تمام اجزای صورت و بدنمو کنکاش میکرد .
دوبار صحبتشون با مامانم شروع شد
-مهدیه: ماشالا دخترتون خیلی خانوم و زیباست
-شما لطف دارید
-من میرم ولی منتظر خبر شما ام
-من با باباش صحبت میکنم بهتون خبر میدم
-هر چی قسمته همون میشه
مهدیه خانوم خداحافظی کرد و رفت .همون لحظه فهمیده بودم که خواستگار اومده برام ولی هیچی نمیدونستم راجبشون و کلی کنجکاو بودم ولی خجاالت کشیدم از مامان بپرسم سریع رفتم تو اتاق .
شب که بابا اومد مامان با خوشحالی تعریف میکرد برای بابا :
-عکس پسرشونو دیدم خیلی پسر خوشگل بود مادرشم گفت هم خونه داره هم کار دیگه چی میخاد این دختر
-خانوم اینطوری نمیشه باید پسرشون بیاد من ببینمش
-اونم میاد
-با خودش صحبت کردی راضیه ؟؟؟
-مگه با خودشه پسر به این خوبی از کجا میخاد پیدا کنه ؟؟!!
از شنیدن این حرف ناراحت شدم حتی نظر منم نپرسیدن !!! ولی مهم نیست به زودی از دستشون خلاص میشم .
پنج شنبه مهدیه خانوم با پسر و شوهرش اومد خونمون با دیدنشون جا خوردم
چی میدیدم !!! این پسره سنش خیلی زیاد بود . نمیدونم چند سالشه ولی از قیافش معلومه ۳۵ سالو داره
همه گرم صحبت بودن و من از دیدنشون خیلی خورد تو ذوقم ، اصلا دیگه نفهمیدم چه اتفاقی افتاد تا مامان با سر اشاره کرد بریم حیاط با پسره که اسمش مهرانه حرف بزنیم .
اصلا برام مهم نبود چی میگه من اینو نمیخاستم و مهرانداشت از مال و اموالش صحبت میکرد ، از زمین و خونه ای که تو شهرشون داره کار و موفقیتش ، تحسینش کردم ولی من نمیتونم حتی بهش نگاه کنم ، ی پسر قد بلند و هیکلی با ریش بلند و موهای کم پشت و خالی .
من سریع حرفو عوض کردم تا زودتر تموم کنه تا بریم پیش خانوادمون .
اونم گذاشت به حساب خجالتی بودم و رفتیم تو
بزرگترا داشتن از مهریه و شیربها حرف میزدن و مهران و خانوادش هر چی بابام گفتو قبول کردن . این کار منو برای رد کردنش سخت میکرد .
ولی به محض اینکه رفتن گفتم نمیخامش .و مادرم عصبی به من نگا میکرد .
منو برد تو اتاق گفت : ببین دخترم تو نمیدونی بی پولی و حسرت چیه و نمیخام تو خونه ی شوهرتم این حسو بچشی از این پسر بهتر گیرت نمیاد ، اگه به خاطر قیافش میگی نه ، به اون عادت میکنی .
هم من و هم بابات خوشمون اومده تو ام فکراتو کن ولی مطمئن باش از این بهتر گیرت نمیاد دختر وگرنه باید زن پسر داییت شی تو ی زیرزمین خونشون زندگی کنی باز خودت تصمیم بگیر .
منم انقدر همه بهم گفتن خودمم باورم شده بود اگه با هاش ازدواج نکنم بدبخت میشم و با اکراه بله رو گفتم . طبق رسم و رسوم داهات کارای عقد به سرعت پیش رفت و قرار شد ۵ شنبه اخر ماه عقد کنیم ، از خرید لوازم و حلقه و لباس نگم که از هر کدوم بهترینو برام خریدن ، نگاه مهران به من خیلی قشنگ بود و کم کم داشتم بهش دل میدادم .
روز عقد رسید من رفتم ارایشگاه و ساعت ۲ مهران اومد دنبالم ساعت ۴ وقت عقد تو محضرو داشتیم و رفتیم و من بله رو گفتم .
حالا من زن مردی بودم که چند هفته بود میشناختمش و قرار بود زندگیمونو تو شهر غریب باهاش شروع کنم .
اون شب اجازه منو از بابا گرفتن و گفتن یک هفته میبریمش شهرمون بعدش میاریم و کارای عروسیو شروع میکنیم .
هیچ کس از من هیچی نپرسید و بابام که اجازه داد منو فرستادن وسایلمو جمع کنم و برگردم
من تو یکی از روستاهای کردستان زندگی میکردم و مهران اهل همدان بود.
رفتیم به سمت همدان مامان باباش با ماشین خودشون اومدن ، منو مهرانم باهم راه افتادیم .
به محض اینکه رسیدیم تو جاده مهران دست منو گرفت و من قفل کرده بودم
بهم گفت
-خانومم دیگه از من خجالت نکش من شوهرتم
-باشه ولی من هنوز به این شرایط عادت نکردم
-عادتت میدم خانومم
-چطوری ؟؟؟
ی گوشه ماشینو نگه داشت
من استرس گرفته بودم
منو به سمت خودش کشید و شروع به لب گرفتن ازم کرد .
اولین تجربه من از بوسیدن بود ولی چرا حس خوب نداشتم ؟؟؟ چرا اونطوری که زهرا میگفت نبود .
خیلی وحشیانه لبامو میخورد و زبونشو تو دهنم میکرد سینمو مالوند و از درد به خودم میپیچیدم .
لباش رو لبم بود و دستش تو سینم .
من سینم درد گرفت ولی جز اه و ناله ریز چیزی نگفتم .
و اون باشنیدن آه و نالم لبخند رو لبش نشست.
جون خانوم خوشگلم بقیش باشه برای شب تو خونه ؟؟!!!
این یعنی بقیه هم داره تا همین جاش هم لبم همسینه ام از درد ترکید ولی هیچی نگفتم .
خودمو زدم به خواب که دیگه همچین کاری نکنه .
رسیدیم خونه ، ی خونه بزرگ با کلی اتاق، چقدر خوشگل بود اصلا شبیه خونه ی ما نبود .
مهران نشست رو مبل و من دلم میخاست لباسمو عوض کنم به مامان مهدیه گفتم کجا برم لباسمو عوض کنم ، گفت برو از مهران بپرس .
مهران اشاره کرد کنارش بشینم و من نشستم .گفت طبقه بالا برای منه شام بخوریم میریم بالا .
من خیلی از مهران میترسیدم و تا جاییی که میشد ازش فرار می کردم
شامو خوردیم و بعد از نیم ساعت رفتیم بالا .
همین که درو بستیم مهران منو چسبوند به دیوار تمام اجزای بدنشو چسبوند بهم کیرشو حس کردم .و سرمو انداختم پایین .
چونمو با دستش گرفت و سرمو اورد بالا : دختر کوچولو ادم ازشوهرش خجالت نمیکشه .
منو بوسید و بوسید و من بی حرکت و حال بد از بوی پیازی که با غذا خورده بود ،کیرشو از روی لباس بهم میمالید .با لبخند بهم نگاه کرد و گفت برو لباست عوض کن .
رفتم دسشویی دهنمو شستم ، خیلی حالم بد بود ولی کاریش نمیشد کرد .
اومدم بیرون از دشتشوی با دیدن مهران که رو تخت خوابه خوشحال شدم لباسمو عوض کردم و گوشه ترین نقطه ی تخت خوابیدم .
نمیدونم ساعت چند بود و چقدر خوابیده بودم که با ناز و نوازش بیدار شدم .
مهران داشت موهامو ناز میکرد چقدر نوازش شدن حس خوبی داشت .وقتی دید بیدارم گفت
-من خیلی دوست دارم عاشق حیا و مهربونیت شدم ولی امشب همه رو بزار کنار من شوهرتم
-با بغض پرسیدم چرا ؟؟؟ میخایی چیکار کنی
-مگه تو به من بله نگفتی ؟؟ زنمی دیگه
اخخخخهههه
-اخههه نداریم
بوسه هاش شروع شد
اومد روم لبامو با لطافت بوسید برعکس بوسه های تو ماشین کم کم منم همراهیش کردم .
صدای بوسیدنمون خونه رو پرکرد .
اروم اروم لباسای منو از تنم بیرون کشید کل بدنمو بوسید ، مه مه هامو خورد
ران های پامو مالید ، پامو باز کرد دیگه تو حال خودمون نبودیم ی دختر ریزه میزه با قد ۱۵۶ و وزن ۵۰ کیلو زیر ی مرد هیکلی داشت اهو ناله میکرد .شورتشو دراورد و من برای اولین بار کیر دیدم ،چشمامو بستم ، گفتم میشه تو این هفته کاری نکنی
-چرا
-مامانم گفته اول بریم گواهی سلامت بگیرم بعد
-گوهای سلامتتو خودم میدم، تا چند دیقه دیگه مشخص میشه
-و باز بوسه بوسه و بوسه
بدن من مثل خمیر بازی تو دستش بود گاهی سینمو میمالید کاهی کسمو و شکم و …
بلند شد وایستاد و به من گفت بشینم رو زمین، کیرش رو به روی صورتم بود.
با بهم گفت:
-لیس بزن
-نه من دوست ندارم
-اینجا هر چی من میگم همونه ، بگو چشم
-اخه
-مگه با تو نیستم بخورش
سرمو به کیرش چسبوند و من هر چی میخاست باید بهش میدادم
دلم میخاست اوقق بزنم .
گریه میکردم ولی اون نمیفهمید التماسش کردم تموم کنه ولی اون گفت تا وقتی من بخوام باید ادامه بدی
بلخره کیرشو از دهنم کشید بیرون منو رو تخت خوابوند و اومد روم ، من مثل ی تیکه گوشت بودم ، حتی دیگه حالا گریه ام نداشتم
بهم گفت حاضری خانومم شی
میتونستم بگم نه !!!
من کی تونستم تو زندگیم نه بگم
با درد عجیبی تو بدنم گریم شدیدتر شد و چند ثانیه فقط روم خوابید ، من نمیتونستم نفس بکشم و بعد شروع کرد به عقب جلو کردن خودش ، هر لحظه بیشتر از جفتمون بدم اومد . وقتی ابش اومد ریخت رو شکمم و من نتونستم جلو خودمو بگیرم و بالا اوردم .
ای کاش زود ازدواج نمیکردم ، تازه فهمیدم چرا دنبال دختر سن پایین میگشتن اینکه هر کاری خواستن بکنن و صدا م در نیاد . نه خانواده ای پشتمه نه حامی دارم و نه خودم کاری بلدم پس باید هر روز در معرض تعرض این مرد به اسم شوهر باشم .
امییدوارم تمام دختر ها مستقل شن و ازادانه زندگی کنن
نوشته: حنا
نوشته های مرتبط:
از فکر قبل ازدواج تا بعد ازدواج با خواهر زن
مومن قبل ازدواج و سکس های بیشمار بعد از ازدواج (۱)
کونی که بخاره همه چی سرش میاد
وقتی بخواد بیاد میاد
من یادم میاد
یه روز خوب میاد
هرچقدر فرار کنی بازم سرت میاد
زمستون داره میاد (۱)
از هرچی بچه هیئتی بدم میاد
سوز میاد
از کرج، ایستگاه مترو، پارک چمران،بدم میاد(1)
تو همونی که از دختر های چاق بدت میاد؟
مار از پونه بدش میاد
آتش وجود (۱)
زخم وجود تو (۲)
وجود من از تو سرشار است…(۵)
وجود من از تو سرشار است…(۴)
وجود من از تو سرشار است…(۳)
وجود من از تو سرشار است…(۲)
وجود من از تو سرشار است…(۱)
نیمهی سکسی وجود
زخم وجود تو (۱)
حسین تکه ای از وجود من….
عاشق لز با وجود شوهر
با همه وجود
لیسیدن تمام وجود دوست دخترم
مومن قبل ازدواج و سکس های بیشمار بعداز ازدواج (۲)
اولین بار بعد از ازدواج
اولین تجربه سکسی بعد از ازدواج (۵ و پایانی)
اولین تجربه سکسی بعد از ازدواج (۳)
اولین تجربه سکسی بعد از ازدواج (۲)
اولین تجربه سکسی من بعد از ازدواج (۱)
بعد ازدواج متوجه شدم
اثرات کونی بودن قبل و بعد ازدواج
بعد از ازدواج عاشق سکس شدم
اولین سکس من بعد از ازدواج (۱)
ماجرای بعد ازدواج
سكس من و صاحب كارم حتی تا بعد ازدواج
کردن دختر خاله بعد از ازدواج
داستان های بعد از ازدواج
آغاز گی و کون کردن بعد ازدواج
ازدواج با عشقم بعد از یه شب رمانتیک
یه روز بعد از ازدواج
سکس با اولین عشقم بعد از ازدواج
اولین سکس من بعد از ازدواج رسمی
سرطان خون و ازدواج عاشقانه
ازدواج با خواهرم یاسمین
بی مکانی و بگایی شدن زندگیم و ازدواج با نگین ساکی
ازدواج با دختر مذهبی
ازدواج نابرابر (۵ و پایانی)
ازدواج نابرابر (۴)
ازدواج نابرابر (۳)
ازدواج نابرابر (۲)
ازدواج نابرابر (۱)
ازدواج سفید 🔉
زنم دو بار ازدواج کرد، منم همین طور (۱)
باهاش ازدواج کنم یا نه؟ (۱)
ازدواج اجباری با خلیل کیرکلفت (۱)
ازدواج دو گی عاشق
ازدواج با برکت (۱)
ازدواج واقعی
ازدواج با خواهرم
ازدواج با جنده ترین زن جهان (۵ و پایانی)
ازدواج با جنده ترین زن جهان (۴)
ازدواج با جنده ترین زن جهان (۳)
ازدواج با جنده ترین زن جهان (۲)
ازدواج با جنده ترین زن جهان (۱)
ازدواج مرتضی و بردیا
ازدواج با زن و مادرزن (۱)
ازدواج یک کاکولد (۲)
ازدواج یک کاکولد (۱)
از دشمنی تا ازدواج (۳)
از دشمنی تا ازدواج (۲)
از دشمنی تا ازدواج (۱)
مهاجرت و ازدواج با خالم (۲)
مهاجرت و ازدواج با خالم (۱)
ازدواج من و …(۱)
ازدواج با زن دایی
ازدواج موقت با مامان دوستم
در ۲ ساعت هم کس هم ازدواج هم پدر شدن …
ازدواج بی پرده
ازدواج با عشقم (۲)
کاش ازدواج نمی کردم
ازدواج یا تجاوز؟!
از سکس تا ازدواج
پارادوکس ازدواج
ازدواج اجباری (۱)
از سکس گروهی تا ازدواج
ازدواج با یک ترنس (۱)
من و صاحب کار و ازدواج
آخرین سکس دانشجویی قبل ازدواج
ازدواج سفید نگار
روز موعود (ازدواج با عشقم)
ازدواج اجباری با عشقی پایدار …
از بچگی تا ازدواج
ازدواج در 18 سالگی
کردن زنم قبل ازدواج
ازدواج سفید
ازدواج پر ماجرای من و ساناز
ازدواج من و مامانم
ازدواج با زن خیابانی
ازدواج با دختر آس فامیل و سکس
ازدواج هندوانه ی سر بسته
کردن یه خانوم تو خونه اش و ازدواج
ازدواج من با یک ترانس
ارتباط جنسی زنم پیش و پس از ازدواج
ازدواج اشتباه و کابوس شبانه من
ماجرای ازدواج من با سحر زنپوش (۲)
ازدواج مخفیانه با عشقم
من و دختر همسایه به قصد ازدواج
ازدواج در هفده سالگی
ازدواج من و دختر خالم نگار
ازدواج با مرد پنجاه ساله
ماجرای ازدواج من با سحر زنپوش (ترنس)
آشنایی تا پای ازدواج
ازدواج شیرین (۱)
اولین سالگرد ازدواج
سکس با زن همسایه و ازدواج
ازدواج با یک دوجنسه
تصادف با خانم دکتر, سکس و ازدواج!
ازدواج مثل قصه ها
ازدواج با مامان
عاشقی و ازدواج نیما
ازدواج عجیب با دوجنسه
لزی که به ازدواج ختم شد
ازدواج عجیب وسکس غیرمعمول
ازدواج با دختر و مادر
سکس شراره قبل از ازدواج
ازدواج و سکس
سکس اول قبل از ازدواج
ازدواج در سن پایین اشتباه بزرگ من
سکس منجر به ازدواج با زن همسایه
ازدواج امیر
خیانت در سالگرد ازدواج
کوس دادن زنم قبل از ازدواج
اولین سکس با همسرم قبل از ازدواج
کسخلی من در ازدواج
تجربه تلخ سکس قبل از ازدواج
ازدواج من و احمد
دروغ و ازدواج
عاشق شدن و ازدواج دوباره
جریان ازدواج من و علی
ازدواج دو مرد
ازدواج شرعی با خواهر زن -۱
ازدواج 12 روزه با خاله مهسا
تنها سکس قبل از ازدواج
تجربه تلخ من از ازدواج
بهترین هدیه ازدواج
با من ازدواج می کنی ؟
سالگرد ازدواج ما
اگر خوشتون اومد نظر یادتون نره
دیدگاهتان را بنویسید