این داستان تقدیم به شما
سلام.
من یه زن عمو دارم اسمش منیرست.آخر کونه.قد بلند سفید هیکلی سینه بزرگ کون وای نگو از این کون.راه میره کونش مثل ژله میلرزه.از ده سالگی تو کفشم. الان۲۵ ساله… راستش بچه که بودم یه شب خونمون مهمون بودن.نصف شب کرمم ریخت از سوراخ کنار شوفاز که به اتاقشون دید داشت نگاه میکردن.دیدم عموم داره میکندش. ولی عموم نسبت بهش پیره زود آبش اومد.ولی زن عمو منیره چون دلش سکس خفن میخاست هنوز لنگاش تو هوا قفل بود. ۲۵ساله من هرشب به عشقش جغ میزنم.ولی دیگه تصمیمو گرفتم.میخام بهش تجاوز کنم.پسرش رفته تهران دانشگاه.عمومم خونه نیست بیشتر وقتا. میخام برم خونشون به یه بهونه ای…
طبق معمول که تعارف کرد بیا تو برم تو بهش حمله کنم.من تا اون کونشو نکنم دست بردار نیستم.پسر عموم که بچه بود به عشق زن عمو منیره نصف شب شورتشو میکشیدم پایین میذاشتم لای کونش. تو گوش پسر عموم میگفتم نترس من مامانتم میکنم. بعد آبمو میریختم لای کونش. یبارم عید خونمون بودن. آبمو ریختم لای شیرینی ناپلئونی بردم گرفتم جلو زن عمو منیره. اونم ورداشت با چه لذتی داشت میخورد.کونشو بگام نمیدونست داره آبمو میخوره…چه حالی میکردم… خلاصه برام دعا کنید به آرزوم برسم. حتی شده بهش تجاوز کنم. بعدش اعدامم بشم برام مهم نیست. زن عمو منیره بالاخره کونتو میکنم.
مطمئن باش
نوشته: قربانی کمبودهای جامعه ی اسلامی
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید