این داستان تقدیم به شما
من در ترم بهار ثبت نام کرده بودم که مامان از شهرستان امد تا کارای انتقالیش رو انجام بده مامان انسان روباز قد بلند175 و حدود 115 وزن داشت . تو زنا قد بلند محسوب میشد.
یه اقا سعید هم تو مجله بود احساس میکردم به زنای محل نظر داره ولی فک میکردم با خانم های خانواده دار نظری نداشته باشه .اقا سعید قد بلند هیکلی و کسانیکه گوشت میخورند معمولا” توان میلشان بالاست یه روز مامان از بیرون امد از من پرسید قصاب محلتون را می شناسی گفتم اره چطور ؟
گفت هیچی خیلی به نظر هیز میاد گفتم یعنی چیکار می کنه گفت تا منو دید تحویل گرفت
مغازه خودتونه بعد نگاه بد به بدن ادم میکنه گفتم این بدبخت با زنش مشکل داره ولی اگر دوباره دیدی رفتارش بده به من بگو یا دیگه خرید نکن گفت بهترین گوشت رو داد و پول رو بزور گرفت بد نیست اینجور ادما رو ادم از خریت شون استفاده کنه گفتم نه مامان رو نده
خلاصه هر از چند گاهی حرید میکرد اونم هی سعی میکرد حرفای دلشو بگه
مامان به من گفت مرتیکه ول کن نیست بهش بگو من شوهر دارم رفتم گفتم مامان مذهبی هست ما هم خانواده منسجمی هستیم خواهشا” دیگه مزاحم نشین.
بعد مدتی دیگه ظاهرا” رفتار بدی نداشت تا اینکه مامان گفت ظاهرا” یارو ادب شده ولی رامین چرا بعضی زنا به شوهرشون نمی رسن گفتم خوب مامان سرد مزاجن یه دفه گفت عین بعضی مردا
راستش مامان مواردی که کسی بهش چیزی میگفت رو با من درمیون میزاشت حتی در مورد دختر اینده زن خودم هم که باهاش حرف میزدم وارد بعضی جزییات هم میشدیم اما نه بیشتر یه روز گفت رامین این یارو ول کن نیست گفتم چطور بازم گفت پول طلا هم پیشنهاد میده گفتم میرم با کارد حسابشو میرسم گفت صبر کن جنبه داشته باش
میدونستم مامان در مقابل طلا خیلی حساس هست یعنی همه زنا هستن .
گفت مگه نمیگی محبت نمی بینه اره گفت پس یه بار دعوتش کن خونه تا محبت مارو ببینه شاید خجالت بکشه
خلاصه کنم اومد خونه کادو هم واسه مامان واسه من اورد مامان بعد از پذیرایی مختصر کادشو باز کرد یه قطعه با رزش طلا با فاکتور خرید به مامان هدیه داده بود.
برق خوشحالی رو تو چشای مامان میشد دید . گفت واسه اقا سعید امشب کباب میزاریم
سعید گفت خانم شمامثل ما مهارت تو درست کردن کباب ندارین بگذار من کمکتون بدم
بعد سعید و مامان تو اشپزخانه داشتن وسایل رو اماده میکردم برای پختن من هم داشتم پذیرایی رو مرتب میکردم.
یه دفعه دیدم سعید دستش پشت مامانه و اونم چیزی نمی گه قبلشم مامان که جلو مرد کور فامیل محجبه ظاهر میشد ارایش حسابی کرده بود.
بعد مامان اومد بیرون گفتم مامان موضوع چیه امشب چه خبره چرا گذاشتنی دست بزنه گفت رامین تو که فهمیده هستی یادت میاد دختر فلانی رو اوردی خونه چیزی نگفتم تو هم جنبه داشته باش گفتم یعنی مامان دوستش داری گفت اره 10 سال از من سنش کمتره ادم هست ناخن خشک نیست هوای تو رو هم داره اغات این همه هدیه برا من خریده ؟
خلاصه گفت اگه جنبه داری مامان وایسا اگه نه برو به بهانه ایی بیرون این زن هیکلی رو می پرسته خیلی مردا واسشون فرق نمی کنه – شایدم از بدن بزرگ خوششون نیاد خلاصه گفتم مامان من می مونم گفت وانمود کن رفتی بیرون اومدم تواشپزخونه از سعید اقا ظاهرا خدا حافظی کردم و رفتم بیرون وبرگشتم تو اطاق خودم مرده زیر گاز و زغال رو خاموش کرئ اومد طرف مامان لب تو لب هم اوردش روی کاناپه هی لختش میکرد تا اون موقع نه فهم اینو داشتم زن هیکلی گنده چه خوبی داره ولی سعید با ولع میخورد صورت و پستوناشو و کم کم لختش کرد فقط شورت داشت بعدم خودش لخت شد چی بود دیوونه یه الت کج و کوله که هی لحظه به لحظه بلند تر میشد حسابی کسشو خورد بعد گذاشت جلو بزور تا نصفه کرد توش…
مرسی سعیدم …….. افرین منو بکن بکن …من جندتم…. آاخ بکن بکننننننننننن ……..خلاسه اولین ارگاسم مامان با جیغش انجام شد بهد از 4-5 دقیقه هم سعید ابشو ریخت جلوش . در اورد با دستمال پاک کرد بعد از 5 مین مامان کیر کٔج و کلفتشومیخورد… خلاصه 3 مرنبه کرد و رفت…
نوشته: رامین دول طلا
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید